جنایت تکان دهنده در تهران؛

باز هم مثله شدن پسر به دست پدر؛ او ۳ روز با جسد پسرش زندگی کرد!

راز ناپدید شدن پسری جوان پس از گذشت ۱۳‌ ماه زمانی فاش شد که پدرش به قتل او اعتراف کرد. رازم را در سینه‌ام نگه داشتم اما در این مدت عذاب کشیدم و به اندازه ۵۰سال پیر شدم. شب‌ها کابوس می‌دیدم و نمی‌توانستم بخوابم.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، به نقل از همشهری آنلاین، یکی از روزهای تیرماه سال گذشته، زنی به اداره پلیس تهران رفت و خبر از ناپدیدشدن برادرش داد.

وی گفت: برادرم به نام آرش آرایشگر است و بعد از جدایی پدر و مادرم با پدرم زندگی می‌کرد. اما این اواخر با پدرم دچار اختلافاتی شده بود و به همین دلیل مهمان خانه من بود.

او ادامه داد: آخرین بار برادرم به بهانه صحبت با پدرم از خانه‌ام رفت و از آن پس ناپدید شد. او قرار بود با پدرم صحبت کند تا یک آرایشگاه برای خودش افتتاح کند. پدرم در ساوجبلاغ یک خانه ویلایی داشت که قرار بود برادرم در مغازه‌ای که چسبیده به خانه ویلایی بود، آرایشگاهش را راه‌اندازی کند. اما حالا برادرم به طرز مشکوکی ناپدید شده و هیچ‌کس اطلاعی از او ندارد.

شروع تحقیقات

به‌دنبال اظهارات این زن، تحقیقات مأموران اداره چهارم پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرش شعبه هشتم دادسرای جنایی تهران برای یافتن ردی از آرش شروع شد. مأموران در ابتدا به سراغ پدر او رفتند.

وی گفت: پسرم چند روز پیش به خانه ویلایی‌ام آمد و با هم درباره راه‌اندازی آرایشگاه حرف زدیم و بعد گفت که نزد دوستانش می‌رود. او قرار بود با دوستانش برای تفریح به شمال کشور برود و پس از آن دیگر از او خبر ندارم.

در گام بعدی مأموران به سراغ دوستان آرش رفتند اما در تحقیق از آنها مشخص شد که قرار سفر دوستانه نداشته‌اند و این یعنی اظهارات پدر آرش حقیقت نداشت.

حل معما

بررسی‌ها در این پرونده ادامه داشت و هرچه تحقیقات‌ پیش می‌رفت، ‌شک مأموران به پدر آرش بیشتر می‌شد چراکه پسر جوان آخرین بار با پدرش قرار ملاقات داشته و پس از آن ناپدید شده بود. از سوی دیگر شواهدی به‌دست آمده بود که نشان می‌داد آرش و پدرش اخیرا به‌شدت دچار اختلاف شده و مدام با یکدیگر درگیری داشتند. تکه‌های پازل که کنار هم قرار می‌گرفت، نقش پدر در ناپدیدشدن پسر پررنگ‌تر می‌شد.

همین کافی بود تا بازپرس جنایی دستور بازداشت پدر و انجام تحقیقات دوباره از او را صادر کند. وی این‌بار در بازجویی‌ها اسرار ناپدیدشدن پسرش را فاش کرد و گفت در درگیری ناخواسته جان پسرش را گرفته و او را به قتل رسانده است.

وی گفت که جسد پسرش را مثله کرده و در سطل زباله‌های ساوجبلاغ انداخته است. به این ترتیب با اعتراف این پدر، اسرار ناپدیدشدن پسر رازگشایی شد و چون قتل در ساوجبلاغ اتفاق افتاده بود، پرونده با قرار عدم‌صلاحیت به دادسرای محل رفت.

جنایت ناخواسته

متهم متولد سال ۴۷ است و می‌گوید ناخواسته مرتکب قتل شده است. وی در این ۱۳‌ماه به‌شدت عذاب وجدان داشته و یک شب هم نتوانسته راحت بخوابد. گفت‌وگو با او را می‌خوانید.

چه شد که جان پسرت را گرفتی؟

در یک لحظه عصبانیت. نتوانستم خشمم را کنترل کنم و جان جگرگوشه‌ام را گرفتم اما باور کنید ناخواسته بود و مرگ او در یک لحظه اتفاق افتاد.

از روز حادثه بگو، چه شد که او جان باخت؟

من یک خانه ویلایی در ساوجبلاغ دارم که پسرم قرار بود بخشی از آنجا را تبدیل به مغازه کند. او قبلا یک مغازه آرایشگری در تهران داشت اما چون معتاد شد، کارش را تعطیل کرد. وی شیشه و گل می‌کشید و زندگی‌اش را تباه کرد. مدام با هم بر سر این موضوع درگیری داشتیم و خیلی تلاش کردم تا ترکش بدهم اما نشد. یعنی خودش همکاری نمی‌کرد. تصمیم گرفتم برایش کاسبی راه بیندازم تا شاید مواد را کنار بگذارد.

روز حادثه او به ساوجبلاغ آمد تا با هم درباره شرایط کاری صحبت کنیم اما جر و بحث‌مان شد. به او گفتم باید درست کار کنی و مواد را کنار بگذاری. او عصبانی شد و فحاشی کرد. درگیری‌مان که بالا گرفت او هلم داد و من هم که به‌شدت عصبانی بودم او را هل دادم. چون روی راه پله‌ها و در پاگرد ایستاده بودیم، او تعادلش را از دست داد و از پله‌ها افتاد.

وقتی بالای سرش رفتم متوجه شدم که او سرش به‌شدت با زمین برخورد کرده و جان باخته است. خیلی تلاش کردم او را احیا کنم و به زندگی برگردانم اما فایده‌ای نداشت، پسرم جانش را از دست داده بود.

بعد چه کردی؟

۳روز تمام در خانه ویلایی ماندم و با جسد پسرم زندگی کردم. ۳روز تمام نتوانستم بخوابم و بالای سر جسد پسرم اشک ریختم که چرا این اتفاق وحشتناک افتاد. او جگرگوشه من بود و هرگز قصد نداشتم جانش را بگیرم.

روز سوم احساس کردم جسد بوی تعفن گرفته است و تصمیم گرفتم آن را بیرون ببرم اما هرچه تلاش کردم نتوانستم آن را تکان بدهم. نمی‌دانستم باید چه کار کنم و تصمیم گرفتم جسد را مثله کنم تا بتوانم راحت‌تر آن را بیرون ببرم. با گریه جسد را مثله کرده و تکه‌های آن را داخل نایلون قرار دادم و در سطل زباله‌های آن اطراف رها کردم.

در این مدت اسرار قتل را نزد هیچ‌کس برملا نکردی؟

نه می‌ترسیدم به کسی حرفی بزنم. رازم را در سینه‌ام نگه داشتم اما در این مدت عذاب کشیدم و به اندازه ۵۰سال پیر شدم. شب‌ها کابوس می‌دیدم و نمی‌توانستم بخوابم. هر وقت به خانه ویلایی در ساوجبلاغ می‌رفتم تا مدت‌ها حالم بد بود و انگار روح پسرم را در آنجا می‌دیدم.

مدام لحظه قتل مقابل چشمانم بود اما روی این را نداشتم که نزد کسی اسرارم را فاش کنم تا اینکه بالاخره پلیس به من شک کرد و دیگر تصمیم گرفتم حقایق را بازگو و خودم را خالی کنم اما بدانید که خیلی پشیمانم و مدام با خودم می‌گویم که‌ ای‌کاش آن روز خشمم را کنترل کرده بودم و چنین فاجعه‌ای را رقم نمی‌زدم.

Share