قولِ بخشدار کوچصفهان به مادر شهید عملی شد | خیابان شهید برهانی قبل و پس از قول آقای بخشدار
شاید آقای بخشدار نمیتوانست بیش از این قولی بدهد و باید درباره برخی کاغذبازیها بیشتر تأمل میکرد اما مگر میتوان روی مادر شهید را زمین انداخت؟
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا فاطمه احمدی در فارس نوشت: «این آسفالت خستگیمو برطرف کرد» این جمله برای شما چه معنایی دارد؟ بنظر شما آسفالت هم خستگی رفع میکند؟ اصلا چرا وقتی یک نفر کار آسفالت را تمام میکند باید این جمله را بگوید؟
شاید کار طاقتفرسایی بود؟ شاید مسیر سختی بود که سالها آسفالت نبود و حالا روبراه شده؟ قهرمان این قصه کیست؟ کارگری که مسؤول آسفالت کردن خیابان است؟ یا مردمی که مسیرشان آسفالت شده؟ یا اصلا کارفرمای کار؟
حالا با فرض اینکه کدامین قهرمان قصه باشد، چه کسی این جمله را بر زبان میآورد؟
سال گذشته بود که به همراه جمعی از دوستان به منزل یکی از اهالی کوچصفهان رفته بودند. مادر خانه از این دیدار خبر نداشت.
علی آقا بخشدار جوان بخش کوچصفهان یا به قول ما رشتیها «کوچِ اصفهان» از توابع شهرستان رشت است.
دیدار بخشدار با مادر شهید برهانی
علی آقا آن روز رفته بود به منزل مادر یک شهید، در روستای «بَلِسبَنِه» در بخش کوچصفهان از توابع رشت.
گویا حاج خانم، مادر شهید روز گذشته اخبار شبکه استانی را دیده بود و از دخترش خواسته بود که او را پیش بخشدار کوچصفهان ببرد. حالا فردای همان روز بخشدار خودش به دستبوسی مادر شهید آمده بود. اما نه آقای بخشدار نه مادر شهید هیچکدام خبر از این دیدار نداشتند و این دیدار میمون و مبارک برحسب اتفاق رقم خورده بود.
مادر شهید برهانی طبق معمول شروع به پذیرایی از مهمانانش کرد و فکر میکرد که مانند همیشه دوستان پسرش به دیدارش رفتهاند اما علی آقای حسینپور بخشدار جوان کوچصفهان بود که برای دستبوسی مادر شهید برهانی به روستای بلسبنه این بخش آمده بود.
حاج خانم وقتی فهمید بخشدار مهمان خانهاش است گفت: «دیروز به دخترم گفته بودم من را پیش شما بیاورد» بخشدار وقتی علت را جویا شد متعجب شد. مادر شهیدی که در این سن و سال در روستایی زندگی میکند تمام نگرانیاش آسفالت کردن خیابانی بود که به نام فرزندش: خیابان شهید برهانی روستای بلسبنه نام گرفته بود.
خیابانی که محل تردد بسیاری از مردم محل و حتی گردشگران به این روستا است. خیابان پرترددی که به قول حاج خانم آسفالتش مشکل بسیاری از اهالی و مردم را حل میکرد.
بخشدار جوان به فکر فرو رفت. وقتی درخواست مادر شهید را شنید که میگفت: «آرزو دارم قبل از مرگم خیابانی که به نام پسرم هست آسفالت شود» بخشدار هم بیاراده گفت: «سعی میکنم که طوری تعریض و شنریزی کنم که از آسفالت بهتر باشه»
خیابان شهید برهانی قبل از قول آقای بخشدار
شاید آقای بخشدار نمیتوانست بیش از این قولی بدهد و باید در این شرایط آب و هوایی و برخی کاغذبازیها بیشتر تأمل میکرد اما مگر میتوان روی مادر شهید را زمین انداخت؟ مگر میشود به تنها درخواست مادر شهیدی که این همه سال به یاد فرزند نشسته و برای خودش چیزی نمیخواهد «نه» گفت؟
علی آقا، بخشدار جوان کوچصفهان تا جایی که در توان بخشداری بود شروع به شنریزی و تعریض خیابان شهید برهانی کرد اما دلش به این راضی نمیشد. فکرش پیشِ قولی بود که در دلش به مادر شهید داده بود.
خیابان شهید برهانی پس از قول آقای بخشدار
بنابراین؛ تمام تلاشش را کرد تا در نهایت موفق شد با کمک دهیاری و مشارکت بسیج محل کار آسفالت را امسال در روز بزرگداشت شهدا به اتمام برساند و قولی که به مادر شهید برهانی داده بود را عملی کند.
هرچند قدمها و یاری خود شهید نیز برای اتمام این کار و شرمنده شدن اهالی و بخشداری و بچههای بسیج محل پیش چشمان مادری منتظر بیتأثیر نبود و به قول علی آقا، در جای جای کار حضور پررنگ شهید حس میشد.
دیدگاه