یادداشت / علیرضا مویدی‌فر

سلفی با سقوط؛ سلام سپیدرود به فراموشخانه دسته دوم

سپیدرود سال‌هاست که سقوط می‌کند. پیش چشم هوادران مقصرش. همان‌ها که در نقطه اوج، و در خمار مستی لیگ برتری، چشم بر آنچه در زیر پوست تیم رخ می‌داد بستند و با مطالبه‌گری سطحی و نه حضور تاثیرگذار و معنادار، شاهد نزول پیاپی تیم‌شان بودند.

علیرضا مویدی‌فر

گهی خوش دل شوی از من، که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم؟

مولانا

اتفاق مهمی رخ داد که به هیچ روی، غیرمنتظره نبود. سپیدرود سقوط کرد و به فراموشخانه دسته دوم سلام گفت.

بی‌تردید بسیاری در فراق سپیدرود و درباب ریشه و اصالت و داشته ها و نداشته‌هایش، مویه خواهند کرد. اما مگر انتظاری جز این بود؟

گوش‌های بسته و مغزهای پوسیده، در تمام سه سالی که گذشت، روی از هرچه تحلیل و توجیه و منطق و راهکار برای رهانیدن سپیدرود از چنین سرنوشت محتومی، برگرداندند و در وادی روزمرگی‌ها و ای بسا منفعت طلبی‌های‌شان روزگار گذراندند و لابه‌لای جملات بسیار و مفاهیم اندک‌شان، هر لحظه، جاده صاف کن واقعه‌ای شدند که امروز و از پی رخ دادن، چندان غریب نمی نماید.

سپیدرود سال‌هاست که سقوط می‌کند. پیش چشم هوادران مقصرش. همان‌ها که در نقطه اوج، و در خمار مستی لیگ برتری، چشم بر آنچه در زیر پوست تیم رخ می‌داد بستند و با مطالبه‌گری سطحی و نه حضور تاثیرگذار و معنادار، شاهد نزول پیاپی تیم‌شان بودند.

پیش چشم پیشکسوتانی که بخش مهمی از هویت اجتماعی‌شان را مرهون همین تیم بودند، اما در هنگامه مالک‌سازی و مدیر بازی، جز اندکی، زبان به اعتراض علیه جریان ویرانگر سپیدرود نگشودند.

از امثال نوین و بیات و کریمی و تن‌زاده که انتظاری نیست. بارها و بارها گفتیم و نوشتیم که نمایش‌های کمدی تراژیک ایشان، در بازی کثیف مالکیت، هر روز گرهی کورتر بر ریسمان سرنوشت سپیدرود زد.

مدیریت سپیدرود حالا کجاست؟ همه آنهایی که در سالیان گذشته، با علم کردن امثال عزیزی و میناوند و پاشازاده و دست‌نشان و نظرمحمدی، بی هیچ دورنما و هدف مشخصی، تنها به گذران روز و آویزان شدن به صدقات فلان سرمایه دار و بهمان شورا نشین، برای مختصری بودجه، آمدند و رفتند، تا همین امروز، باید پاسخگوی رخدادی باشند که پیش چشمان‌شان درحال وقوع بود و دست بر دست گذاشتند.

حکایت صعود سپیدرود به لیگ برتر، اگر همچون داستانی از قصه‌های هزار و یک شب، ته مزه‌ای از معجزه و فانتزی به همراه داشت، روایت سقوطش اما، بسیار واقعی، بی‌رحمانه و قابل پیش‌بینی بود.

ولی آنهایی که باید، در هنگامه چنین افتادنی، دستی برای کمک و یاری تیم، برای پیشگیری، دراز می کردند، ترجیح دادند تا از آن دست برای سلفی گرفتن با سپیدرود رو به احتضار بهره بگیرند.

در هرحال، فردا روز دیگری است. اگر بناست تا با افتادن سپیدرود در این ورطه، تصمیم‌سازان و صاحبان امر، سرانجام برای حل پیچیدگی‌های تیم، حرکتی بکنند، فردا اولین روز از اجرای پروژه بازگشت سپیدرود خواهد بود. اما اگر بناست که در همچنان بر پاشنه همین افراد و همین افکار بچرخد، سقوط ها و سلفی‌های بعدی در راهند.

از سپیدرود خروشان، با ماهی‌هایی که برایش سر می‌دادند، نهری نحیف باقی‌ مانده و انبوه مردمانی که انگار، به خاطره بازی‌های‌شان قانع شده‌اند و مرده پرستانی که از امشب، صدای نفیر روان‌کاه‌شان، به گوش خواهد رسید.

اما تیم فوتبال سپیدرود رشت، تنها خاطره نخواهد ماند. ققنوسی خواهد شد و از خاکستر امشب برخواهد خواست؛ اگر آنها که “باید”، دست بجنبانند.

Share