دلنوشته ای از مهندس سینا مقدادی

رشت را باید زندگی کرد

دلنوشته ای از مهندس سینا مقدادی برای شهر رشت

شهر من
آرزو دارم
لبخندهای ناگهانی و بی وقفه را
وقتی که دل عاجز می شود
از تکرار روزها و شب های پر از بغض تو

آرزو دارم
غرق در شادی شود
آنکه بخواهد اندوه را مهمان ناخوانده ی دلت کند
تا از یاد ببرد دشمنی ها و نفرت را

آرزو دارم
در پس تمامی نرسیدن ها، نداشتن ها
از یاد نبری رویاهای قشنگت را
که هر تمام شدنی
به معنای پایان زندگی نیست …

در پس آرزوهایم
هر لحظه ای که به تو فکر میکنم خدا را هزاران بار شاکرم
از مهری که به من داشت، تا ذره ذره وجودم از تو باشد و
خاطرات شیرین تمام دوران زندگی ام در تو سپری شود
هرگز توان فراموشی ات را نداشته و ندارم…
آخر دوست داشتن رسم اول با معرفت بودن است و من آن را از تو آموختم…

شهر زیبای من،
تو را
به حرمت
مردمان کم یابت
خاک پاکت
هوای نابت
به صفای باران های نقره ای ات
به خنکای نسیم بهاری ات
به طراوت بازار تاریخی ات

و به زیبایی
قدم زدن در کوچه پس کوچه هایت

برای هویتی
که به من دادی

دوستت دارم

هر روز و هر ثانیه مرور میکنم این جمله را
که تو را باید زندگی کرد…
آری،
آری…
رشت را باید زندگی کرد…
رشت را باید زندگی کرد…

دلنوشته ای از مهندس سینا مقدادی برای شهر رشت

Share