ماجرای خواستگاری بازیکن استقلال در اینستاگرام
خب در اینستا شروع کردیم به چت کردن. من اولش در لفافه حرفم را می زدم. بعد بهش گفتم که یه چیزی می خواهم بهت بگم اما نمی دانم چطوری بگم. همسرم خودش فهمیده بود که منظور من چیه و چه چیزی را می خواهم بهش بگم. همسرم گفت راحت باش. هر چی می خواهی بگو… من هم فقط یک کلام گفتم: دوستت دارم
۳۰۹۰ نوشت: محمدامین حاج محمدی که در این فصل بازی های خوبی برای استقلال در خط میانی انجام داده، بعد از کلی شوخی و خنده، آخرش مسیر حرف هایش را به سمت و سوی طنز برد تا مصاحبه خواندنی زیر شکل بگیرد.
اظهارات حاج محمدی را در ادامه می خوانید:
* با مصاحبه راحتی؟
– راستشو بگم نه… حاضرم دو تا دو تا دربی بازی کنم اما یه مصاحبه نکنم. دربی بازی کردن راحت تر از مصاحبه کردن است.
* بچه کجایی؟
– تهران.
* اصالتا؟
– آره. اصالتا بچه تهرانم.
* کجای تهران؟
– عباسی خاکی.
* کجای تهران میشه؟
– بلورسازی… سر پل امامزاده معصوم… زمین میلان… اینقدر در زمین میلان فوتبال بازی کردم تا فوتبالیست شدم.
* زندگی متاهلی خوش می گذره؟
– آره خیلی زیاد. مخصوصا به من که زن ذلیلم.
* نحوه آشنایی ات با همسرت چگونه بود؟
– من با خانمم از بچه گی با هم بزرگ شدیم. چون پدرامون با هم دوستان صمیمی و قدیمی بودند و سابقه سی چهل سال دوستی با هم دارند. برای همین ما از بچگی هم دیگر را می شناختیم و با هم بزرگ شده بودیم. اما خب خانواده خانمم چند سال بود از ایران رفته بودند و از هم خبر نداشتیم.
* بعد از چند سال دوری چطور به هم رسیدید؟
– از طریق شبکه های اجتماعی هم دیگر را پیدا کردیم (سپس با لحنی توام با شیطنت و طنز ادامه می دهد) آقا خیلی چیزای خوبی هستند این شبکه های اجتماعی…
* دقیقا تعریف می کنی چطوری؟
– اول در اینستا گرام پیداش کردم… مرحله بعد فالو کردن بود. مرحله سوم لایک کردن پست ها… بعد کامنت گذاشتن و بعدش…
* بعدش چی؟
– (با خنده می گوید) هیچی دیگه… دلم را به دریا زدم و دایرکت و…
* تعریف می کنی که دقیقا چه طوری شد که خواسته ات را مطرح کردی؟
– خب در اینستا شروع کردیم به چت کردن. من اولش در لفافه حرفم را می زدم. بعد بهش گفتم که یه چیزی می خواهم بهت بگم اما نمی دانم چطوری بگم. همسرم خودش فهمیده بود که منظور من چیه و چه چیزی را می خواهم بهش بگم. همسرم گفت راحت باش. هر چی می خواهی بگو… من هم فقط یک کلام گفتم: “دوستت دارم”
* واکنش همسرت چی بود؟
– گفت بهترین مدلشو گفتی.
* راستشو بگو. از بچگی عاشق خانمت بودی؟
– اعتراف می کنم که از بچگی عاشقش بودم.
* اونم می دونست؟
– نه.
* بالاخره یه روزی فهمید که از بچگی عاشقش بودی؟
– آره. مادرم بهش گفت. چون مادرم می دونست.
* خب عکس العمل همسرت چی بود؟
– هم شوکه شد و هم خوشش اومده بود.
* چه ویژگی خاصی دارید؟
– هر دو متولد یک ماه و یک سال هستیم. من ۲۵ بهمن ۶۹ هستم و خانم ۱۷ بهمن ۶۹ و ۸ روز از من بزرگتره.
* برای خانمت آهنگی هم خوندی تا حالا؟
– شب نامزدی مون آهنگ میمیرم برات.
* واقعا حاضر بمیری براش؟
– واقعا برای همسرم می میرم… خیلی دوسش دارم… خیلی.
دیدگاه