غریب ترین سردار ایران

چقدر تو رواج داری در گستره «آلاشستان» ایران،ای «کوچک»بزرگ !

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا در آستانه ۱۱ آذر سالروز شهادت بزرگ مرد جنگل , «میرزا کوچک جنگلی» هستیم و غم های عالم دوباره بر دلمان سنگینی می کند .

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا در آستانه ۱۱ آذر سالروز شهادت بزرگ مرد جنگل , «میرزا کوچک جنگلی» هستیم و غم های عالم دوباره بر دلمان سنگینی می کند.
قربان صحرایی چاله‌سرایی در وبلاگ خود «دران» نوشت:
میرزا

اینجا «اَلاشستان» است، با قامت‌های قیام کرده

دوره «گرمشَه وا» سپری شده، برگی بر راشی نیست

بادی سرد و سوز می‌وزد، از سمت «اسکله»

گویی صدای خشن سرخ‌پوشان است که بدین سو زوزه می‌کشد

نهیب قلدر هم شنیده می‌شود، از «پل منجیل»

اما اینجا «ماسوله»‌ است، حومه «فومنات»

مردی «شکَه‌پوش» می‌آید، «باشْلَق» به دوش

و «چموش» را گره زده است به «پاتاوَه»

«چَنگیلَه»ای در کار نیست، اما «گیرَوِه»اش رنگین است

یادگاری است از «مَشتَه گیریَه‌ناز»

«چَرَه» را «کَبلا تَمَز» آورده بود

«مَشتَه نازَقَه» از «بورچِمَه کاوی» پشم چید، با دست سیادتش

نَخَش را «گلنجَه بی‌بی» رِشْت، با عشق به آزادگی

و «جواهرخانم» به پایش کرد، روز عسل

اینک «پَمْچالَه گل»  پژمرده، بر پای این گیله‌مرد

001

روی پنجه‌ی پا، راه می‌رود با قامت تنومندش

سینه‌کش «مولومَه بند» را طی می‌کند، با گام‌های بلندی

«جیرَپِرَه» و «کَفاسوئَه» برایش هموار است، همچون «نَرَه ‌بَند»

شاید آن‌سوی این دیار، بیابد یاوری را

دیگر غریب و بی‌کس افتاده این آزاده‌مرد

«غلامعلی بابا» رفته است،

همانی «که خود آسان بشد و کار وی را مشکل کرد»

«نعمت‌خان» هم که پر کشید، سیاه‌پوش شد «آلیان»

بر «پَرَچِلَه» خانه «مَشتی علیشاه» پرچم سوگ نصب است …

soleymandarab03

اینک غریب و بی‌کس است، این گیله‌مرد تنها

وزش طوفان، سهمگین است و ناجوانمردانه …

از «اولَسَبِلَنگا» می‌گذرد، «سوئَه چالَه» را نیز

و «نَمْنَه پِشت» را رد می‌کند …

هیچ قزاق و سرخ‌پوشی حریفش نشد

حتّی قلدر با بریگاد و کبکبه‌اش

امّا این طوفان و «بوران» پیامی دارد

دیگر رمقی نمانده است

«خزر» موج می‌زند در آن «کاسَه چِمون»

«گائوک» در جا می‌زند و بر جای می‌ماند

زانوان گیلِه‌مرد سست می‌گردد

«پَمْچالَه گلِ» «گیرَوِه»اش ساعتی است یخ زده،

اما «مبارک با»یش آشکار است

و این اولین تبریک است به پهلوانِ قهرمانِ عرصه تاریکی

004

تسبیح تربت سالار کربلا یخ می‌زند بر دستش

و بر نگین انگشترش قندیل «فُرات» است آویزان

… و ساعتی بعد سفیدی برف رنگ فلق می‌گیرد از خون شهید

و محاسن بلندش را خضاب می‌بندد‌

یا للعجب! اینجاست که خون، حنا می‌شود!

و اینگونه بود که «اَلالَه پِشْتَه» متولد شد.

راستی! چقدر تو رواج داری در گستره «آلاشستان» ایران، ای «کوچک» بزرگ!!

Share