نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه‌ جنگل

خاطرات جنگ با انگلیسی‌ها در رشت؛ از بمباران هوایی تا غارت و آتش زدن خانه ها

بعد از شش ساعت جنگ به میرزا کوچک‌خان خبر رسید که دویست نفر زن و بچه‌ی اهالی بیگناه رشت کشته شده‌اند و نزدیک است از شدت جنگ شهر رشت خراب شود. میرزا کوچک‌خان ناچار شد دستور دهد که مجاهدین شبانه شهر را ترک کنند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، کتاب نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه‌ جنگل خاطرات خودنوشت محمدحسین صبوری دیلمی است که به سفارش حوزه هنری گیلان و با تصحیح افشین پرتو به چاپ رسیده است.

این کتاب در زمان حیات صبوری دیلمی هرگز به چاپ نرسید چرا که او به فرزندانش توصیه کرده بود که این اثر را «پس از انقراض سلسله‌ی پهلوی در صورت وسعت مالی برای اطلاع هموطنان به چاپ رسانیده و به عاشقان راه وطن تقدیم نمایند». فرزندانش نیز چنین کردند و چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی سلطنت پهلوی، کتاب «نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه‌ی جنگل» بدون ناشر در تیراژ محدود به چاپ رسید که اکنون نسخه‌هایی از آن در گوشه‌ کتابخانه‌ محققان و پژوهشگران قابل دسترسی است.

(نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه جنگل، خاطرات محمدحسین صبوری دیلمی

کانال آهستان در همین زمینه با انتشار بخشهایی از این کتاب نوشت:

مجاهدین غیور و جوانان فدایی جنگل فقط با سربازهای انگلیسی و اتومبیل‌های زره‌پوش جنگ نمی‌کردند، روز و شب آیروپلان (هواپیما) از طرف انگلیسی‌ها می‌آمد و مراکز جنگلیان را بمباران می‌کرد. از روزی که جنگ جنگلیان و انگلیسی‌ها درگرفت، هر روز صبح و عصر سه آیروپلان مراکز مجاهدین را بمباران می‌نمودند ولی شجاعان جنگل با این همه خطرات در مقابل توپ و بمب استقامت می‌کردند.

یک روز دو آیروپلان در گوراب زرمیخ مدرسه‌ی نظام ملی را بمباران کرد و یک بمب نزدیک مریض‌خانه انداخت. هفت نفر از مریض‌ها شهید شدند و چهار نفر مجروح. دو عدد از بمب‌ها نیز منفجر نشد. روز دیگری مرکز جنگلیان را در گوراب زرمیخ و کسما و پسیخان بمباران کردند.

مدت دو ماه و دوازده روز میرزا کوچک‌خان و سایر نفرات در سنگرهای خود با انگلیسی‌ها جنگ می‌کردند. در این ایام میرزا کوچک‌خان به تمام عده خبر داد که سنگرها را خالی کرده و در باغ آتشگاه و پسیخان حاضر شوند. هزار و سیصد و دو نفر را انتخاب کرد که شبانه به رشت حمله کنند. قزاق‌ها و سربازهای دولتی‌ای که جزو مجاهدین شده بودند و عده‌ای از مجاهدین فدایی مأمور شدند از راه پیربازار وارد رشت شوند. به دکتر حشمت که مرکزش در لاهیجان بود دستور داده شد که با عده‌ی خود به سوی رشت حرکت کند و خود میرزا کوچک‌خان با سایر همراهان قرار شد از راه سلیمان‌داراب و از جنب قنسول‌خانه‌ی روسیه داخل رشت بشوند.

در کلیه‌ی نقاط شهر جنگ در گرفت و صدای توپ و تفنگ در همه جا پیچیده بود. در هر کوچه و خیابان جنگ ادامه داشت و در تمام شهر سیل باران گلوله جاری بود. ما با انگلیسی ها روبرو شدیم و مدت یک ساعت جنگیدیم.

انگلیسی‌ها که تفنگ بیست و پنج تیر داشتند به شدت ما را گلوله باران کردند. عاقبت در محاصره افتادیم. به ناچار تمام بمب‌های دستی که با خود داشتیم به طرف انگلیسی‌ها پرتاب کردیم.

انگلیسی‌ها به طرف قنسولخانه فرار کردند و در این حمله فاتح شدیم اما اتومبیل زره‌پوش انگلیسی‌ها سر رسید و شصت‌تیرهای آنها شروع به کار کرد. گلوله چنان می‌بارید که امان ما را بریده بود. ناچار شدیم آن محل را تخلیه کرده به ساغری‌سازان عقب نشینیم. هر ساعت صدای نعره یاعلی مجاهدین شنیده می‌شد و از صدای غرش توپ و تفنگ، تمام شهر رشت به لرزه درآمده بود.

شدت جنگ و صدای گلوله به قدری بود که به قلم نمی‌آید و همین قدر می‌دانم که در این جنگ شجاعان جنگلی با سربازان انگلیسی مجبور به جنگ تن به تن شدند. مجاهدینی که شهید شده بودند خونشان در کنار جاده جاری بود. از بیست و پنج نفر ما فقط یازده نفر حیات داشتیم ولی باز با کمال قدرت جنگ می‌کردیم. در حالی که در محاصره بودیم از خدا مسئلت داشتیم که به وسیله‌ی انگلیسی‌ها دستگیر نشویم. از طرف انگلیسی‌ها بمب دستی به طرف ما پرتاب شد. بمب به زمین خورد و ترکید و قاسم‌خان تهرانی مجروح شد و به زمین غلتید.

یک دفعه تفنگ از دستم به زمین افتاد. تعجب کردم که چرا تفنگم افتاده، دیدم انگشت بزرگ من گلوله خورده و از قدرت گلوله تفنگ از دست من افتاده و از انگشتم خون جاری است. دو گلوله‌ی دیگر نیز به من اصابت کرد. یکی به ران راست من و یکی به شکم. بالاخره بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم و چشم باز کردم دیدم یک نفر بالای سر من نشسته و گریه می‌کند. صدای توپ هنوز در شهر شنیده می‌شد. سؤال کردم آقا شما که هستید و اینجا کجاست و این خانه به کی تعلق دارد؟ جواب داد من مشهدی علی نانوا هستم و این خانه من است. گفتم کی مرا به این جا آوردید؟ گفت وقتی شما مجروح شدید و سنگر شما را انگلیسی‌ها تصرف کردند من و حاجی محمود پسر حاجی رضا آفخرایی شما را مخفیانه آوردیم به این خانه که به دست انگلیسی‌ها گرفتار نشوید.

همسایه‌ها به مشهدی علی خبر دادند که این مجروح را از خانه بیرون ببرید چون به انگلیسی‌ها راپرت داده‌اند که در این خانه یک نفر مجاهد است. اگر بیایند و در خانه‌ی شما مجاهد دیده شود، اموال شما را غارت کرده و اطفال شما را اسیر خواهند نمود. بعد از شنیدن این حرف مشهدی علی گریه زیادی کرد. می‌گفت تا کی باید زیر ظلم اجنبی بمانیم؟ به من گفت چه باید کرد؟ گفتم من قادر به حرکت نیستم و تا امشب و فردا اگر برایم حیاتی باقی بماند خیلی عمر کرده‌ام. شما می‌دانید که آثار مرگ در من ظاهر شده و راضی نیستم که عیال و اطفال شما به دست خارجی گرفتار شوند. شما چاقو یا کاردی به زخم شکم من فرو کنید تا من راحت شوم. بعد از مردن نعش مرا چال کنید تا هم من راحت شوم و هم شما آسوده گردید. جواب داد که این کار هرگز عملی نیست. من جواب خدا و پیغمبر را چه بگویم؟ شما از ضرب گلوله خارجی زنده مانده‌اید، من چطور شما را بکشم؟ گفتم حال که راضی نیستید پس چوبی یا کاردی و یا چاقویی به من بدهید تا خود را هلاک کنم. این حرف را که زدم زن و بچه آن بیچاره بنای گریه را گذاشتند، گریه زیادی کردند.

در این حال شنیدم که در پشت خانه‌ی مشهدی علی غوغایی برپاست. معلوم شد در خانه‌ی دیگری یک نفر مجاهد مجروح بوده و انگلیسی‌ها رفته و او را پیدا کرده و برده‌اند و اموال خانه را غارت کرده و بعد آن را آتش زده‌اند. دانستم که الان به خانه مشهدی علی خواهند آمد. مشهدی علی فوری یک لحاف آورد و مرا در آن پیچید و به دوش کشید و برد در حیاط و توی موال بزرگی نهاد و در را بست. من از روزنه‌ی موال حیاط خانه را می‌دیدم. ناگهان چهار نفر انگلیسی با سه آژان رشتی و شش نفر هندی وارد حیاط مشهدی علی شدند و او را صدا زدند. مشهدی علی از اتاق بیرون آمد. سرنیزه‌ی تفنگ را بر سینه‌اش مماس کردند و گفتند این مجروحی که به خانه‌ی شما آورده شده کجاست؟ مشهدی علی گفت مجروحی آوردند ولی بعد از یک ساعت آمدند و مجروح را بردند.

انگلیسی‌ها رفتند به اتاقهای مشهدی علی و تمام اموال این بی‌چاره را زیر و رو کردند و عاقبت که مأیوس شدند گفتند ما رفتیم ولی اگر راپرت برسد که در خانه شما مجاهد است و شما تحویل نداده‌اید تکلیف‌تان معلوم خواهد شد.

صدای توپ و تفنگ ادامه داشت بعد از چند دقیقه چای آورد. سؤال کردم که آیا شهر در دست مجاهدین است یا خیر؟ گفت این حدودها دست انگلیسی‌هاست ولی از جاهای دیگر خبر ندارم. گفتم محرمانه خبر بگیرد که مجاهدین کجای شهر هستند. قبول کرد و رفت و بعد از ساعتی برگشت و گفت از پل چمارسرا تا سبزه‌میدان الى مسجد صفی دست مجاهدین است. تمام آن جاها را سنگربندی کرده‌اند ولی از خانه شریعتمدار تا این حدود الی قنسول‌خانه ی روسیه دست انگلیسی‌هاست و جنگ به شدت ادامه دارد.

آن قدر در خانه مشهدی علی ماندم تا قدری صدای شلیک گلوله و توپ کم شد. دانستم که شب جنگ نخواهد شد. به مشهدی علی گفتم یک حمال محرم پیدا کن، مشهدی علی رفت و یک حمال آورد. بعد از آمدن آن مرد به مشهدی علی گفتم که مرا بر دوش حمال بگذارد و از بی‌راهه تا سر میدان بزرگ برد. حمال مرا به دوش کشید و به راه افتاد. مشهدی علی هم در جلوی ما. از کوچه‌های بی‌راهه گذشتیم تا رسیدیم به مسجد صفی که مجاهدین نظامی جنگل این جا سنگربندی داشتند. تا این وضعیت را دیدند از سنگر بیرون آمدند و کمک کردند که مرا به میدان برسانند.

از فردا دکترها در فکر معالجه‌ام بودند. شب و روز از مجروحین و بیماران نگه‌داری میکردند. چند روزی گذشت و من هنوز در مریض‌خانه بودم.

در رشت هنوز هم جنگ ادامه داشت. انگلیسی‌ها نماینده‌ای خدمت رؤسای جنگل فرستادند که به ما راه بدهید تا از راهی که آمده‌ایم بازگردیم. کارکنان جنگل به میرزا کوچک‌خان اطلاع دادند. اجازه داده شد بروند ولی به شرطی که هرچه مهمات جنگی وارد گیلان کرده‌اند به جنگلیان واگذار نمایند. انگلیسی‌ها حاضر نشدند. درخواست داشتند که یا به ما راه بدهید که با تمام اثاثیه برویم یا بیست و چهار ساعت مهلت بدهید. مهلت داده شد و جنگ متوقف شد ولی همه در سنگرهای خود بودند.

در این بیست و چهار ساعت از همدان و قزوین قوای کمکی برای انگلیسی‌ها رسید و آنها دوباره جنگ را شروع کردند. جنگی که از اول شدیدتر بود. از هوا ایروپلان‌ها بمباران می‌کردند و از زمین زره‌پوش‌ها با پیاده نظام حمله می‌نمودند. چنان شده بود که از صدای توپ و شلیک تفنگ و مسلسل، رشت به لرزه درآمده بود.

بعد از شش ساعت جنگ به میرزا کوچک‌خان خبر رسید که دویست نفر زن و بچه‌ی اهالی بیگناه رشت کشته شده‌اند و نزدیک است از شدت جنگ شهر رشت خراب شود. میرزا کوچک‌خان ناچار شد دستور دهد که مجاهدین شبانه شهر را ترک کنند. صبح همان روز انگلیسی‌ها باخبر شدند که جنگلیان شهر را خالی کرده‌اند. به شهر ریختند و خانه‌های افرادی را که با جنگلیان همکاری داشتند غارت کرده و آتش زدند. در سبزه‌میدان خانه‌ی عزت الله‌خان که کمیته بود، غارت شده و آتش زده شد. در همین حدود چند باب خانه‌ی دیگر مربوط به اقوام عزت‌الله‌خان را نیز غارت کرده و آتش زدند. منزل افتخار‌التجار را که روبروی قنسول‌خانه‌ی انگلیس بود غارت کردند. در آفخرا خانه‌ی حاجی احمد کسمایی را که اداره‌ی وجوهات جنگل بود، خراب کردند و در سر یخچال خانه‌های کسانی را که با جنگلیان همکاری داشتند غارت نموده و آتش زدند.

تمام این جریانات به میرزا کوچک خان اطلاع داده شد و میرزا کوچک خان به تمام اهالی شهر رشت دستور داد که هرچه زودتر شهر را تخلیه کنند چون باید دوباره به شهر حمله کنیم. این خبر که به انگلیسی‌ها رسید، نماینده‌ای برای مذاکره به جنگل اعزام داشتند زیرا فکر می‌کردند که اگر جنگلیان دوباره به رشت حمله کنند کار مشکل خواهد شد.

به میرزا کوچک‌خان اطلاع داده شد که چند نفر از آقایان علما و چند نفر از صاحب منصبان انگلیسی عازم مذاکره هستند میرزا کوچک خان اجازه داد که نمایندگان مزبور جهت مذاکره‌ی صلح حضور یابند. در مذاکره میرزا کوچک‌خان راضی به صلح نبود و اظهار می‌داشت تا آخرین دانه‌ی فشنگی که داریم باید جنگ کنیم. دسته‌های متعددی از معتمدین و تجار رشت از طرف انگلیسی‌ها به وساطت آمدند و جلسه‌ی [بستن قرارداد صلح در یوم یکشنبه ۲۲ شهر شوال سنه‌ی ۱۳۳۶ در باغ آتشگاه دایر شد.

قنسول انگلیس مقیم رشت با صاحب‌منصبان نظامی و سیاسی انگلیس به اتفاق عده‌ای از تجار و علمای رشت به باغ آتشگاه آمدند. مذاکره رسمی درگرفت. میرزا کوچک پنج پیشنهاد نمود:

۱ـ دولت انگلیس، دولت ایران را دارای استقلال بداند و در کارهای داخله ایران دخالت نکند.

۲ـ سربازان انگلیسی در داخل شهر رشت مسلح نباشند.

۳ـ انگلیسی‌ها در کارهای ادارات رشت مداخله نکنند.

۴ـ اگر انگلیسی‌ها برای قشون آذوقه لازم دارند خودسرانه از اهالی خرید نکنند، مگر کمیته اتحاد اسلام جنگل اجازه بدهد.

۵ـ مبلغ پانصد هزار تومان خسارت جنگ به عهده انگلیسی‌ها است که باید به کمیته هیئت اتحاد اسلام بپردازند.

تمام این پنج شرط را انگلیسیها قبول کردند. دو پیشنهاد هم انگلیسی‌ها داشتند:

۱. باید غیر از ادارات رشت که در تحت ریاست جنگلیان است، سربازان مدرسه نظام گوراب زرمیخ در رشت نباشند زیرا مسلح بودن ایشان مورد اطمینان ما نخواهد بود.

۲. به طوری که تمام رؤسای ادارات جنگل اطلاع دارند فعلاً آلمانی‌ها با ما دشمن می‌باشند و نباید صاحب‌منصبان آلمانی در ادارات جنگل مشغول باشند.

این دو شرط را رؤسای جنگل قبول کردند و معاهده نامه امضا گردید و شیرینی صرف شد.

غروب همان روز انگلیسیها به رشت بازگشتند و جنگلیان هم در فکر ادارات خود شدند. در این زمان ادارات جنگل به تمام حدود تابعه خود که از اول خاک مازندران الی آستارای ایران بود عشریه محصول حواله کردند و به تنظیم امور پرداختند.

(نگاهی از درون به انقلاب مسلحانه جنگل، خاطرات محمدحسین صبوری دیلمی، صفحه ۹۰ـ ۱۰۱)

Share