به بهانه 17 خرداد

ترور حسن خان آلیانی به روایت امان الله خان زندش (محافظ شخصی وی)

سرهنگ عزت اله خان پای تلفن آمد. به ایشان گفتم حسن خان را با تیر زدند چه کار کنیم اول سؤال این شد که قاتل او را گرفتند؟ گفتم معلوم نیست که بوده و قرار کرده است. سرهنگ گفت: حسن خان مرده است یا نفس دارد؟ گفتم نمرده است سرهنگ گفت: «با ماشین بیاورید در عمارت آوادیس مریضخانه دولتی تحویل بدهید».

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا،  ۱۷ خرداد، سالروز ترور حسن خان آلیانی (معین‌الرعایا) تالشمرد غیور و یاور مقتدر میرزا کوچک خان جنگلی است.

میرزایی‌‎ها نوشت: حسن خان در آخرین نامه میرزا کوچک خان با ذکر این عنوان که « رفقای همراه به هیچ وجه لغزشی در افکار آنها راه نیافته و باکمال قوت قلب، مصمم [به] دفاع و فداکاری هستند» مورد تأیید، تجلیل و تکریم قرار گرفته است.

 حسن خان آلیانی در ۲۲ خرداد ۱۳۰۵ تحت تأثیر پماد زهرآلود شده سرش، در ابتدا به سردردی شدید مبتلا و سریعاً به شهادت رسید.

عامل شهادت او را ابراهیم بحری دانسته‌اند اما بحری وجه آشکار قتل او بود. بخش اعظم ترور و شهادت حسن خان آلیانی را باید در آرشیو سری انگلستان جستجو کرد…

در کتاب خاطرات امان الله زندش: صص ۲۸۷ تا ۲۹۱ درباره ترور حسن خان آلیانی آمده است:

حسن خان در طهران کار زیادی داشت. پس از کشمکش زیاد توسط دبیر اعظم (بهرامی) مدیر دفتر کل اعلی حضرت درخواست آزادی میرزا ابراهیم خان نایب اول را می‌کند. خلاصه ابراهیم خان نایب اول از مرحمت حسن خان از زندان آزاد می‌شود و مستقیم به رشت می‌آید ما هم پس از اینکه یک هفته گذشت، حرکت کردیم به طرف رشت و از رشت به زیده شب را ماندیم صبح شد. قرار بر این بود که حسن خان به بندر کوله سر[روستایی در صومعه سرا] برای کولِهام ماهی برود و با فتح اله خان شل، حاجی رستمی که در آنجا بود حساب کند.

 ماشین سواری زیر عمارت حاضر شد که حرکت کنیم. از بالای عمارت صبر آمد همین بین نایب عابدین ماسوله‌ای آمد به حسن خان سلام کرد گفت: «خان معین الرعایا حسن خان، میرزا ابراهیم خان بحری نایب اول با شیر علی قزاق و فرج اله قزاق آمدند و در جنگل هستند و تفنگ دارند و یاغی دولت هستند. می‌گویند آمدیم حسن خان را بکشیم! حسن خان وقتی که این حرف را از نایب عابدین می‌شنود می‌گوید مردکه احمق من میرزا ابراهیم خان را از زندان طهران نجات دادم حال تو آمدی برای من چنین خبر دروغی آوردی؟» نایب عابدین قسم داد که شاید حسن خان حرکت نکند، نشد!.

 حسن خان سوار ماشین شد از قضای اتفاق حسن خان که همیشه در عقب ماشین می‌نشست و من جلو، در آن ساعت در جلوی ماشین می‌نشیند و من به اتفاق میرزای دفتر دار[میرزا جعفر آلیانی] عقب ماشین نشسته بودیم. حرکت کردیم که به طرف صومعه سرا برویم، موقع حرکت صبر رسید ولی نمی‌دانستیم که در وسط راه میرزا ابراهیم خان نایب با فرج اله فزاق توی خرابه کنار جاده مخفی هستند و با تفنگهای پرفشنگ منتظرند که ماشین از سمت زیده به طرف بازار صومعه سرا برود و حسن خان را که در عقب ماشین نشسته با تیر بزنند.

 ما هم بی خیال با ماشین به سرعت می‌رفتیم و از نزدیک آنها گذشتیم میرزا ابراهیم خان که با دو نفر دیگر عقب ماشین را نگاه می‌کردند. میرزا حسن خان را چون جلو نشسته بود ندیدند و در همان ساعت از خطر مرگ گذشتیم میرزا ابراهیم خان و فرج اله و شیر علی فزاق معروف دیدند ماشین رفت و حسن خان در عقب نبود چون در جلو ماشین نشسته بود به مقصود خودشان نرسیدند.

 رفتیم بندر کوله سر و شب اول ماندیم. شب دوم حسن خان کیش دره‌ای تا عده‌ای از کدخدایان و سید ابوالقاسم نایب الحکومه صومعه سرا و نایب الحکومه اباتر و آیوسف زیده سرایی، فتح اله خان، حاجی رستمی و میرزا جعفر[آلیانی] در سر کنام نشسته بودیم ناگهان تیری از توی حیاط بلند شد و دیدیم پیشانی سر حسن خان یک تیر خورد و مغز سرش از پشت سرش درآمد. حسن خان حکومت تمام قومنات با آن اقتدار تیر خورد. چون دو از شب گذشته بود، صدای تیر در اطراف خانه پیچید. این اتفاق هم در خانه مشهدی محمد جان کوله سری افتاد.

 دور کتام را انداختم که از پایین چیزی دیده نشود؛ ولی نمی‌دانستم میرزا ابراهیم با دو نفر دیگر تفنگ را به طرف کتام میزان کرده‌اند که ببینند از تفنگدارها کسی از کتام بالا و پایین می‌شود که با تیر بزنند. ولی میرزا ابراهیم خان می‌بیند که فقط من هستم و مرا هم می‌شناخت و به طرف من تیر خیالی نکرد و رفتند. کسانی که در آن ساعت صدای تیر را شنیدند و (افتادن حسن خان را دیدند هر کدام به یک طرف فرار کردند و من تنها در سر کتام ماندم پس از یک ساعت که گذشت تفنگدارهای دیگر غلامحسین بلند و غلامحسین بابا، میرزا جعفر [آلیانی] و علی آقا گرجی که قبلاً بودند. رسیدند؛ ولی کار از کنار گذشته بود.

ماشین را آوردند نزدیک خانه و ما چند نفر رفتیم حسن خان را با تشک و خون و مغز سرش بلند کردیم آوردیم در عقب ماشین گذاشتیم، ولی حسن خان نمرده بود و نعره می‌زد. از قضای اتفاق میرزا ابراهیم خان چون خاطر جمعی نداشت که حتماً حسن خان مرده است و دید ما می‌خواهیم با ماشین به طرف صومعه سرا ببریم، مجدداً می آید در سر جاده کنار خندق می‌ماند که وقتی ماشین می خواهد عبور کند جلوی آن را بگیرد و ببیند اگر حسن خان نمرده است مجدداً او را با تیر توی ماشین بزند و بقیه ما را هم دستگیر کند و تفنگ ما را بگیرد یا بکشد.

ما هم بی اطلاع بودیم که میرزا ابراهیم خان چنین مقصودی دارد و خود را در کنار جاده توی خندق پنهان کرده است. ما با ماشین حرکت می‌کنیم به طرف صومعه سرا ماشین ما به جلوی میرزا ابراهیم خان می‌رسد خاموش می‌شود. میرزا ابراهیم خان در تاریکی توی خندق در کمین ماشین و حسن خان بود و خدا با میرزا ابراهیم خان یاری کرد. از آن طرف ما صدا می زنیم «خان» و خان صدا در نمی‌آورد. میرزا ابراهیم خان دید حسن خان جواب نداد خاطر جمعی حاصل کرد و دیگر آشکار نشدند که ما ببینیم.

 مجدداً ماشین حاضر شد و حرکت کردیم، آمدیم صومعه سرا رفتم تلفن خانه به سربازخانه رشت تلفن کردم. آن وقت سرهنگ فضل الله خان بصیر دیوان [زاهدی] فرمانده قشون گیلان بود و عزت اله خان سرهنگ [جهانبانی] معاون فرمانده قشون بود. سرهنگ عزت اله خان پای تلفن آمد. به ایشان گفتم حسن خان را با تیر زدند چه کار کنیم اول سؤال این شد که قاتل او را گرفتند؟ گفتم معلوم نیست که بوده و قرار کرده است. سرهنگ گفت: حسن خان مرده است یا نفس دارد؟ گفتم نمرده است سرهنگ گفت: «با ماشین بیاورید در عمارت آوادیس مریضخانه دولتی تحویل بدهید».

با ماشین حرکت کردیم به طرف رشت ساعت ۹ صبح به مریضخانه آوادیس رسیدیم یک دکتر بود تمام سرهنگ به نام سرهنگ مقدم که رئیس آن مریضخانه بود. حسن خان را با چکله تخت [برانکارد سنتی به زبان تالشی] به اطاقهای بالای مریضخانه بردند؛ ولی چون سر و مغزش به دامن ریخته و به لباس تمام خون و مغز سر بوده و از عقب سرش مغز کلوق در می‌آمد، قابل بستن و امید درست شدن نبوده. دکتر با کمال دقت سه روز کوشش کرد، سوزن و دوا داد ولی بالاخره روز سوم حسن خان مرد پس از مردن در مدیریه دفن کردند.