جهانگیر سرتیپپور؛ از پای چوبهدار تا کسوت شهردار رشت | مردی که نمایشنامه نویس خبرهای بود
۶ آذرماه مقارن با زادروز شادروان جهانگیر سرتیپپور، موسس تماشاخانه رشت، بیمارستان پورسینا و فرودگاه رشت است. این گزارش نگاهی دارد به خدمات فرهنگی و خدماتی مردی که هم شهردار رشت و هم نماینده مردم در مجلس بود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا تولد شادروان جهانگیر سرتیپپور ۶ آذرماه ۱۲۸۲ مقارن با استبداد صغیر و تلاش آزادیخواهان برای ایجاد دولت مشروطه بود. در سنین نوجوانی به جنبش جنگل پیوست اما این جنبش نیز دیری نپایید و مبارزان جنبش جنگل، با یخ زدن آرمانهای «میرزا کوچک» در گردنه گدوک، اعدام و یا فراری شدند. جهانگیر سرتیپپور، یکی از همان جنگلیانی بود که با وجود ۱۷ سال سن، حکم تیربار برایش صادر شد، اما دست تقدیر او را از مرگ زودهنگام نجات داد و پس از آن بود که مردی را میبینیم که ۲۰ سال تمام به خدمات فرهنگی روی آورد. گویی جهانگیر سرتیپپور، شیوه دیگری از مبارزه را انتخاب کرده بود که هنوز هم پس از فوت وی در ۷ آذرماه ۱۳۷۱ تاثیرات عمیق آن را در این استان شاهد هستیم.
مهری شیرمحمدی در ایسنا نوشت: بسیاری جهانگیر سرتیپپور را به عنوان نویسنده نمایش، بازیگر تئاتر و مؤسس تماشاخانه رشت میشناسند اما اقدامات او با هدف جمع آوری کمکهای مردمی برای اقدامات بشردوستانه بود. رئیس اسبق بخش مرجع و ایران شناسی کتابخانه ملی ایران میگوید: «سرتیپپور، جمعیتی به نام آزاد تشکیل داده بود و با همکاری جمعیت دیگری به نام آزاد ایران، به مدت چهار سال، در کارهای نمایشی، تشکیل کتابخانه و کلاس اکابر و دیگر فعالیتهای فرهنگی اقدام میکرد. در همین سالها بارها یا عضو و یا رئیس هیات مدیره؛ انجمن تربیت بدنی، شورای فرهنگ استان، انجمن نیکوکاران و انجمن حمایت از مادران بود».
محمدتقی پوراحمدجکتاجی درباره فعالیتهای پارتیزانی او پس از حمله روسها در شهریور ۱۳۲۰ میافزاید: شرکتی تاسیس کرد به نام روزی و در شرایط سخت جنگی حاکم به کشور در روستاهای تالش و فومنات کالاهای اساسی را توزیع میکرد، البته این حرکت وی نیز با اشاره شوروی متوقف ماند».
مدیر مسئول فصلنامه گیلهوا یادآور شد: «فعالیت سرتیپپور به شکل نهضت مقاومت منفی در مناطق کوهستانی آستارا، طارم، رودبار و عمارلو با همکاری مرحم بهاءالدین املشی و سیدحسن اشکوری نمایان شد ولی این بار ارتش سرخ، وی را از گیلان تبعید کرد. اما در بحبوحه انتخاب مصدق، وی از سوی بازاریان به عنوان شورای بازار رشت انتخاب شد و همین شورا در جریان ملی شدن نفت نقش موثری ایفا کرد».
سال ۱۳۳۰ انجمن شهر، سرتیپپور را به عنوان شهردار رشت انتخاب کرد. او دو سال و چند ماه شهردار بود و در این مدت اقداماتی همچون فاضلاب کشی خیابانهای اصلی، خرید ماشینهای مکنده، تقویت اداره آتش نشانی، استقرار کارگاههای صنایع دستی در نوانخانه رشت، ایجاد هنرستان و چند واحد آموزشی با بودجه شهرداری، خدمات بهداشتی گسترده و مبارزه با حشرات و کچلی و چاپ نقشه شهر رشت را به نتیجه رساند. سرتیپ پور در یکی از کتابهایش تحت عنوان «نامها و نامدارهای گیلان» به اجرای بخشی از این خدمات رفاهی، درمانی و فرهنگی خود در رشت اشاره دارد.
احداث بیمارستان ملی با نام فعلی «پورسینا» با عواید فروش بلیط نمایشهای سرتیپپور بنا گذاشته شد. سرتیپ پور نمایشنامه نویس خبرهای بود و عایدات فروش بلیط نمایشنامههایش، صرف امور خیریه میشد. خود در این زمینه مینویسد: «در سال۱۳۰۲ بر اثر گزارشی که در مجلس دوستانهای از دکتر صادقخان زهری، دکتر آخونداُف و دکتر علیخان پارسی درباره مرگ و میر مردم مستمند نقل شد، بر آن شدم که زمینهای برای ایجاد بیمارستان و یا درمانگاه فراهم آورم و دکترهای مذکور نیز تعهد کردند بعد از ظهرها ساعت کار خود را مجانا وقف مردم مستمند کنند».
وی توضیح میدهد: چگونه نمایشنامه «عاقبت وخیم» را نوشته و در شب نمایش نیز برای تماشاگران، اهمیت کمک به مستمندان و ایجاد بیمارستان به نفع مردم را نطق کرده است. همین امر موجب جمعآوری کمکهای نقدی دیگری هم میشود و زمین معروف به صحرای ناصریه برای ساخت بیمارستانی به نفع مردم مستمند خریداری و مدتی بعد مریضخانه ملی ساخته میشود.
سرتیپپور دو بار نیز نماینده مردم رشت در مجلس میشود و در این زمان نیز منشا خدمات ارزندهای میشود؛ اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت، خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا، توسعه کتابخانه ملی، تاسیس دانشکده کشاورزی و دریافت اعتبار برای دانشگاه گیلان و دریافت اعتبار دولتی برای تاسیس زایشگاه بزرگ رشت و … از جمله اقدامات وی در دوران نمایندگی بود.
وی از سال ۱۳۵۰ به بعد از کارهای سیاسی و اجتماعی کناره گرفت و یکسره به اقدامات فرهنگی روی آورد. تالیف چند جلد کتاب در فرهنگ گیلان و ثبت خاطرات در دوران پایانی عمر بود. فروردین ۱۳۶۸، سرتیپ پور در مصاحبه با نشریه «فرهنگ و هنر و معماری» خاطراتش را درباره تئاتر گیلان و بنیانگذاران هنر نمایش مرور میکند.
وی که در این سالها با قامتی خمیده و مویی سپید در تهران ساکن است، به کارهای عام المنفعه ای که با عواید حاصل از نمایش نامه نویسی داشته، اشاره دارد و میگوید: یادم میآید که در آن موقع ما هفتهها و ماهها در تمرین حاضر میشدیم، شبهای زیادی روی سن میرفتیم و همان موقع موظف بودیم سرکلاسها هم برویم و به بیسوادان درس بدهیم».
این مرد بزرگ در نهایت در هفتم آذر ماه سال ۱۳۷۱ به آرامش ابدی رفت و بدنش را در گورستان سلیمانداراب به خاک سپردند. بر سنگ مزار این او تنها نام، سال تولد و وفات او درج شده است.
دیدگاه