سروش ملت پرست؛

چه می کنه این ضمیر ناخودآگاه

واقعیت آدمها نه آن چیزی است که می گویند؛ بلکه آن مسیری است که می پویند و هر آن چیزی است که می جویند…

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، سروش ملت پرست در یادداشتی نوشت:

{درباره ضمیر ناخودآگاه و اهمیت و نقش بی بدیلش در نگرش به خویشتن و زندگی و روابط روزمره و تعاملات اجتماعی}…
با بیان موردی هرچند به ظاهر بسیار بسیار مختصر و گذرا،که همین امروز حوالی ظهر رخ داد، تاکید بی واسطه ای خواهد شد بر(ضمیر ناخودآگاه)و باورها و به تعبیر کمی منفی تر(رسوبات ذهنی)که از چنان قدرت و توان نفوذ و تاثیرگذاری ای برخوردارند، که حتی اگر مدتها نسبت به آنها بی اعتنا بوده باشی،باز هم به یکباره و به گونه ای پیش بینی ناپذیر،نمود یافته و قدرت خویش را ارائه گر شده و به عینیت درخواهند آمد…
حال جدا از این مقدمه بپردازیم به اصل موضوع، به عنوان یکی از اهالی بندرانزلی و دور از زادگاه، سالهای سال و به اشکال مختلف(و در صدرشان نوشتن یادداشت و مقاله و کتاب) علاقه و حتی شاید تعصب خویش را نسبت به تیم فوتبال ملوان بندرانزلی(به رغم وقوف بر بحرانهای ریز و درشت و در صدرشان خلا ریشه ای ساختار باشگاه و سازمان مدیریت) ابراز نموده بودم‌…تا آنکه پس از فینال خونین و کذایی جام حذفی در خرداد ۱۳۹۰و حق کشی در حق ملوان و ربودن جام از ملوان و دوستدارانش…رفته رفته از آن حس و اشتیاقم نسبت به ملوان،کاسته شد و مثال بارزش اینکه در ۱۰سال اخیر تنها ۱یا ۲بار برای تماشای دیدارهای ملوان در استادیومهای لبریز خشم و فحش و هتاکی و نازیبایی حضور یافتم و صدالبته این کار(عدم حضور در میادین فوتبال) صددرصد می بایست انجام می گرفت…و ارتباط ذهنی و فکری ام با مقوله ای به نام ملوان در عالم واقع به کمترین حد ممکن رسید…
و اما امروز؛ حوالی ساعت۱۱از دانشگاه الزهرا(واقع در ده ونک تهران)رسیدم به خیابان اصلی (موسوم به شیخ بهائی)و از میدان مشرف به خیابان یادشده(میدان پیروزان)،به سمت ضلع جنوبی خیابان شیخ بهائی، چون غالب اوقات پیاده و قدم زنان، ادامه مسیر می دادم که کمتر از ۱۰۰متر طی طریق نکرده بودم که به یکباره در همان پیاده رو، با سازمان-موسسه و تشکیلاتی مواجه شدم که این نام خیلی برجسته و بزرگ در ورودی اش جلوه گری می کرد:(سازمان لیگ فوتبال)…که به محض روبه رویی با این عنوان پرطمطراق و در کسری از ثانیه،(وسط خیابان و رو به کریدور ورودی سازمان و خیره در دیدگان یکی-دو شخص کت شلوارپوش احتمال قریب به یقین از مسئولان باشگاه های فوتبال)شگفتا که فریاد برآوردم:(فقط ملوان!!..)…و ادامه مسیر (و بی اعتنا به همان چند نفر که به یکباره با شنیدن بی مقدمه نام ملوان و فریاد حمایت از ملوان؛آن هم در مناطق شمالی پایتخت، شاید در جا میخکوب شده باشند و قس علی هذا!) …در حالی که هم اینک ساعتها پس از این قضیه،هنوز متعجبم که این چه نیرویی بوده(این فریاد دقیقا مولود چه فرآیند و مکانیزم حسی-عاطفی-ذهنی-شناختی است) و منشا شکل گیری و ابراز وجودش چه بوده که تسلط یافت بر شخصیتم و مرام و منش پیرامونش؟؟(و انبوه باید-نبایدها که بام تا شام خویش را ملزم به آنها می کنیم)
آری،این مورد بازمی گردد به قدرت مافوق تصور(ضمیر ناخودآگاه)،البته این مثال بسیار مختصری بود؛منتها می توان با تعمیم دادنش به سایر زمینه ها(و در صدرشان فرهنگ-ضدفرهنگ نهادینه شده و روحیات اجتماعی ایرانیان و انبوه رسوبات ذهنی)،به این فرضیه پرداخت که فراتر و مهمتر از همه دعاوی دموکراسی خواهی و تجددطلبی و جریان کاریکاتوروار(شبه مدرنیته)که جسم و جان این جامعه را در نوردیده… واقعیت امر و درد اصلی ( همان گونه که شاهدیم به پایین ترین سطح رسیدن ارتباطات اجتماعی درست و اخلاق محور)و بسیاری معضلات دیرپای فکری-فرهنگی است،که هر از چندی در سطوح خرد(فردی)وکلان(اجتماعی)به عینیت درمی آید و دقیقا همان(ضمیرهای ناخودآگاه) و واقعیت وجودی آدمها (مطالبات،دغدغه ها و هسته شخصیتی و هویتشان) هستند که در هر سربزنگاهی اساس و ماهیت آدمها و شاخصه های هویتی شان را برملا می سازند…
واقعیت آدمها نه آن چیزی است که می گویند؛ بلکه آن مسیری است که می پویند و هر آن چیزی است که می جویند…

در میخانه ببستند خدایا مپسند
در بتخانه تزویر و ریا بگشایند

Share