یادداشت/ سعید نیاکوثری؛

آفتابی کز طلوعش صبح صادق بر دمید…

ام القری خسته از حاکمیتهای مشئوم اجدادی، بیزار از پرستش‌های لات و عزات و رنجور از التهاب‌های خونریز رقابتهای طبقاتی چشم به راه میلاد مسعودی بود که نوید آن را از نوای راهب مسیحایی شنیده، صدای قدمهایش را در هفت آسمان طنین انداخته.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، سعید نیاکوثری مدیر کانون فرهنگی هنری صبا در گرامیداشت میلاد با سعادت فخر دو عالم حضرت خاتم (ص) نوشت:

باران رحمت حق بر ظلمت دیجور مکه باریدن گرفت. فرش زمین زیر ترنم الطاف عرش کبریایی بود. لبهای خشک زمین مکه، تشنه طراوت باران انسانیت بود. شمیم شرافت از خانه ساده آمنه در رگ کوچه‌های عصبیت حجاز، نوید نور می‌بخشید. هنوز دستهای تمنای دختران زنده به گور و آخرین فریادهای التماس گونه برای زیستن بر پرده‌های ضخیم گوشهای وامانده از شنیدن می‌کوبید و دشنه‌های ستم سینه‌های امید را می‌شکافت. خنجرهای تعصب بر پیکره آدمیت فرو می‌آمد و فرعونهای جبار قدرت، مست از خمرهای رذالت، اندام نحیف بشریت را به شلاقهای جمود می‌خست. ابلیس در پستوی دالانهای تاریک دل جا گرفته بود. تیغ خشم خون می‌نوشید و جان می‌گرفت. جاهلیت بر اریکه عصبیت تکیه زده و خوناشام شب رگهای نور را می‌مکید. حجاز، کویر تفتیده‌ای که گویی انسانیت را مجال حیات نداشت و عشق را هرگز فرصت عبور از خاطر نبود. جز اندک قبایلی که در روشنای مسیحای عیسوی لقمه نانی به خون دل می‌زدند و شرفای مکه از نوادگان اسماعیل علیه السلام، که روزگار به رفادت و سقایت می‌گذراندند. زخمهای عمیق نبردهای قبیله‌ای و نزاع خون‌آلود تیره‌های قریشی، آیین قاطبه عرب بود که جز کینه توزی و رفض حاصلی نداشت…
ام القری خسته از حاکمیتهای مشئوم اجدادی، بیزار از پرستش‌های لات و عزات و رنجور از التهاب‌های خونریز رقابتهای طبقاتی چشم به راه میلاد مسعودی بود که نوید آن را از نوای راهب مسیحایی شنیده، صدای قدمهایش را در هفت آسمان طنین انداخته. مولودی در طایفه بنی هاشم شرافتشان به پاکی درون بود و نجابتشان ریشه در اصالت دیرینه‌شان داشت. خاندانی از نجیب زادگان که خانه حق را حرمت می‌نهادند و نسل اندر نسل به نجابت و امانت شهرت داشتند…
آمنه را اما سایه همسر بر سر نبود تا میلاد فرزند بر او آسان شود. دیدگانش هنوز از مرگ عبدالله خیس و نبض حیاتش از رنجهای روزگار پریش…دیده انتظار را با شکیب بیدار میداشت مگر به میلاد فرزندکوچکش، زخم عمیق فراق همراه زندگی‌اش را التیام بخشد و رخسار زرد و بی‌فروغش، روشنی گیرد. شاید بدان امید که غبار تنهایی از دیوار گلی خانه برگیرد و دریچه‌های زندگی را به افق‌های روشن بگشاید. شاید این امیدها بود که دردهای تولد فرزند را برایش آسان می‌نمود…
طاق کسری اما مجال شکیب نماند و پیش جمال جانان طاق از سر بنهاد و طاقت از کف بنماند. آذرگشسب پیش روشنای شمس وجودش، شرم از شعله افروزی بداشت…خوابهای آشفته، موبدان خفته را بیدار کرد. زمین لبریز ارهاصات و زمان مشحون هشدارها…مسیح در آسمان و کلیم بر بلندای طور…اسماعیل بر زمزم عشق و ابراهیم در طواف دوست…کارگاه آفرینش اما لبریز بانگ نوشانوش بود. ساقی خلقت صهبای مودت در کام تلخ و تشنه بشریت می‌افشاند. طلسم افسونگران پیر مهر باطل خورد. پای ظلمت تالان غارتگر به زنجیر کشیده شد. ارابه‌های عصبیت در گل فرو ماند و شمشیرهای رذالت تاب برّان نماند. ربیعی بدیع بر دمید تا سرزمین بطحا محبط وحی خدا گردد وکان بشری مخزن سرُِّالله شود…آفتابی بردمید که شعاع کانون مهرش تا همیشه تاریخ دلهای بیدار را به تکریم و جانهای آگاه را به تقدیس دست در حلقه‌های زلف و پای در زنجیر محبت. قامت تاریخ پیش عظمت وجودش دوتا و اُستن حنانه عشق از بعیدش بی‌تاب… قلبها به سعی صفایش هروله‌کنان و خردها در هوای میخانه معرفتش مغیلان به پا. قلمهای فصیح از وصفش ادهم و زبانهای بلیغ در مدحش الکن.
صیت کمالش از دایره زمان برون و حسن سیرت جمالش از جغرافیای امکان فزون… افواه عالم زبان به اقرار رسالتش گشایند و اسماع آدم به ارادتش گوش به فرمان سپارند. خرد به شاگردی‌اش زمین ادب بوسد و عقل به غلامی‌اش تیه عزلت برگزیند. مجمر مهرش آنچنان فروزان که شعله‌های آتشین خورشید را امید تفوق نباشد و دایره شکوهش آنچنان بیکران که پرگار عالم هستی از حیرت به دَوَران…پادشاهان عالم پیش جبه کرامتش کلاه سروری بر زمین نهاده و اطیاب طیب بشر، بر آستان خُلق و کرمش، زانوی تکریم بر تراب تعظیم گذارده… فلک کمین بنده‌ی آستانش و زمین کمر بسته‌ی ردایش… بدر منیرش هفت آسمان را روشنی بخشد و ربیع جمالش کویرهای زمین را آبادی فزاید. جویندگان جمال دل بسته وصالش و پویندگان کمال سرگشته نگاهش…
*میلاد پیامبر بر مسلمین جهان مبارک*

Share