گزارش تکاندهنده از یک شهر عجیب که دختربچهها را به مردانی دوبرابر بزرگتر شوهر میدهند
سارا چند ماهی است ۱۲ ساله شده. قرار بود امسال کلاس هشتمی شود، اما شوهرش اجازه نداد مدرسه برود. همسر ۲۵ سالهاش به او گفت شرایط مدرسه رفتن ندارد و او در جواب فقط سکوت کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از ایران آنلاین، سارا روسری سیاه رنگش را دور سر بسته. پوست سفید با چشمان سبز رنگ دارد؛ وقتی با من حرف میزند، بیشتر چشمانش را به زمین میدوزد. کم حرف است و با جملات خیلی کوتاه پاسخم را میدهد. صورتش پر از معصومیت کودکی است که هنوز چیز زیادی از زندگی نمیداند.
اگر انتخاب با خودت بود، دوست داشتی درس بخوانی یا ازدواج کنی؟
درس بخوانم.
دوست داری لباس عروس بپوشی؟
نه اصلاً دوست ندارم.
پس چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
هیچیاش برام جالب نیست، هیچی ازدواج.
در شهر مهاجران هستم. شهری کوچک در ۴۰ کیلومتری همدان در سمت شرقی بخش لالجین. تقریباً پیش هر کدام از اهالیاش که مینشینی، از این مسأله شهرشان حرف میزنند. ازدواج در سن پایین. رسم یا فرهنگی که بیچارهشان کرده و جلوی پیشرفتشان را گرفته. اصلاً یک جوری در سطح استان، شهر کوچکشان با این رسم معروف شده. از عضو شورای شهر تا زن و مرد میگویند کاش اتفاقی بیفتد که از این رسم نجات پیدا کنند. میگویند در این سالها باز وضعیت کمی بهتر شده قبلاً که سن ازدواج ۸-۷ سالگی بود و این روزها به ۱۲ و ۱۳ سال رسیده.
ساعت حدود سه بعدازظهر است و شهر تقریباً خالی از جمعیت. مهاجران، به خاطر پل تاریخیاش به نام «خانم» معروف است. از کنار شهرداری و آتشنشانی کوچک شهر عبور میکنم. سارا، مادر و خالهاش را در خانهشان میبینم. در انتهای یکی از بنبستهای شهر مهاجران. سه نسل از یک خانواده که قربانی ازدواج در کودکیاند.
شوهر سارا ۲۵ ساله و مثل اغلب اهالی اینجا کشاورز است. اهالی یا کشاورزند یا در تولید خیارشور فعالیت میکنند. شهر پر است از کارگاههای خیارشورزنی و دبههایش. همانها که به خاطر بیآبی بیشترشان در حال تعطیلی است. همان طور که اغلب کشاورزان هم به خاطر بیآبی از کار بیکار میشوند. مادر سارا ۲۹ ساله است. او با بغض درباه ازدواج دخترش حرف میزند و اینکه میداند آخر و عاقبت خوبی ندارد اما مجبور بوده. هم شوهرش اصرار به ازدواج دخترک داشته هم اینجا رسم است دختر را در این سن و سال شوهر دهند ولی میداند دخترش خوشبخت نمیشود، مگر دختر خواهرش خوشبخت شد.
مریم، خاله سارا دخترش را در ۱۱ سالگی شوهر داده. شوهر دختر شیشهای شد و دخترک در ۱۵ سالگی طلاق گرفت الان تهران پیش مادربزرگش زندگی میکند. مریم خودش هم در ۱۳ سالگی ازدواج کرده.
مریم تو چرا دخترت را ۱۱ سالگی شوهر دادی؟
اشتباه کردم. الان خیلی پشیمانم. خودم هم ۲۴ سالگی بیوه شدم. نمیدانم چه در سر ما پدر و مادرها میگذرد! حالا که ۱۲-۱۱ سالهها تمام شدهاند، افتادیم به جان هشت سالهها و ۹ سالهها. فرهنگمان شده دست خودمان نیست. انگار این فرهنگ دست از سرمان برنمیداره. ما اصلاً برای دختر ارزشی قائل نیستیم. یکی خودم ببین چه بلایی سر دختر خودم آوردهام. دخترم ۱۶ سالگی طلاق گرفت به فکر خودکشی افتاد. حالا که دو ساله طلاق گرفته، میخواهد ادامه تحصیل بدهد میرود مدرسه بزرگترها.
– چرا در مهاجران این همه دخترها زود ازدواج میکنند؟
– فقط دخترها زود ازدواج نمیکنند، پسرها هم همین هستند. اما دخترها بدترند به همه بگو اینجا در حق زنها ظلم میکنند، این زنده به گور کردن بچههاست. چطور پسر ۲۵ ساله میآید با دختر ۱۲-۱۱ ساله؟ تازه اولش افتخار هم میکنند ولی بعد پشیمان میشوند. خیلیها از روی چشم و همچشمی دخترهایشان را زود شوهر میدهند.
سارا با دستهایش بازی میکند. دخترک ۱۲ سالهای که سردرگمی را در چشمانش میتوان خواند. در سکوت به حرفهای مادر و خالهاش گوش میدهد. نمیدانم در سر دخترک چه میگذرد. دختری که نتوانسته و نمیتواند سرنوشت متفاوتی برای خودش رقم بزند.
– سارا این حرفها نمیترساندت؟
– نمیدونم.
– شوهرت را دوست داری؟
– نمیدونم.
رو به مادر و خالهاش میپرسم، یعنی الان باید بچهدار هم بشود؟ مادرش سکوت میکند، اما خالهاش جواب میدهد: «آره دیگه این هم دو روز دیگه مادر شوهر و مادرزن میشه.» دوباره از سارا میپرسم، چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
– هیچی ازدواج.
– خونه جدا داشتن؟
– نه.
– اصلاً آشپزی بلدی، خانه داری؟
– نه، من دوست دارم درس بخوانم.
– همکلاسهایت هم همین طورند؟ همه زود ازدواج میکنند؟
– آره همین جوری کم شدیم، همه ازدواج میکنند. بعضیها شوق و ذوق دارند اما من ندارم.
– الان کلاستان چند نفره شده، خبر داری؟
– آره از ۲۵ نفر شدیم ۴ نفر. ۲۱ نفر دیگه امسال نرفتن مدرسه.
– یعنی کلاس نهم مدرسه شما چهار نفره است؟
– بله ولی من دوست دارم کتاب جدید داشته باشم و باز بروم مدرسه.
ریزش بچهها برای درس خواندن در مقطع راهنمایی و دبیرستان یکی از مسائلی است که ازدواج زودهنگام در مهاجران را تبدیل به مسأله کرده. آن طور که جلال خلجی، عضو شورای شهر مهاجران هم درباره آن ابراز نگرانی میکند. با او در درمانگاه خالی از جمعیت شهر حرف میزنم. همان درمانگاهی که فقط تا ساعت دو بعد از ظهر دایر است و از آن به بعد به خاطر کمبود نیروی متخصص تعطیل میشود: «ما در مهاجران در مجموع بیش از هزار دانشآموز داریم. حدود ۷۸۴ نفر از این تعداد در مقطع ابتدایی درس میخوانند. ۲۰۰ نفر به راهنمایی رفتهاند و ۸۶ نفر هم در مجموع دبیرستان. یعنی ببینید از کجا به کجا میرسیم برای ازدواج زودهنگام.»
مهاجران یکی از روستاهایی است که بدون داشتن زیرساختهای کافی ۵ سالی است تبدیل به شهر شده با ۲ هزار و ۳۰۰ خانوار که ۷۰۰ خانوار از این تعداد یعنی یکسوم جمعیتش تحت پوشش کمیته امداد هستند.
خلج میگوید: «بیشتر مشکلات فرهنگی ما به همین ازدواج در سن پایین برمیگردد آمار مدارسمان را ببینید. در شهر ما با ۷ هزار و ۵۰۰ نفر جمعیت فقط ۴۰ نفر یا بیشتر از این تعداد مدرک کارشناسی دارند. این تعداد خیلی کم است در حالی که چند سالی هست ما دبیرستان هم داریم. همین کمبود نیروی متخصص باعث شده ما چند پرستار، بهیار یا دستکم یک پزشک از روستایمان نداشته باشیم.
درمانگاه به این مجهزی ساعت دو بعد از ظهر تعطیل میشود. هلال احمر و اینها هم نیروی بی سواد را برای تعلیم دیدن قبول نمیکنند. چرا؟ چون همه میخواهند زود ازدواج کنند. دخترها را زود به ازدواج تشویق میکنند اگر به دبیرستان دخترانه سر بزنید، نهایتاً ۲۵ نفر در آن تحصیل میکنند. پارسال در مجموع ۳۲ نفر بودند. مدرسهای که باید بیش از ۱۲۰ دانشآموز داشته باشد. آمار ابتدایی ۳۰۰ نفر است و یک مرتبه در دبیرستان به ۲۵ نفر میرسد و این برای ما تکان دهنده است. این مسأله فقط مختص دختران هم نمیماند. پسرها هم به خاطر درآمد مجبور میشوند تحصیلشان را رها کنند، یعنی از مقطع دبیرستان دخترها و پسرهای ما دنبال ازدواجند. نهایت پسرها تا ۱۸ سالگی دوام بیاورند اما دیگر دنبال درس و دانشگاه نمیروند. ازدواج در سن پایین همه انگیزهشان را گرفته.»
اما چه میشود که اهالی مهاجران این همه برای ازدواج زودهنگام مصرند. خلج در پاسخ به این سؤال هم میگوید: «اینجا اغلب اهالی با هم فامیلند و بحث ریش سفیدی هم وسط میآید و مجبورند بچهها را زود به ازدواج تشویق کنند. اگر از مادر عروس بپرسی چرا زود دخترت را شوهر دادی، میگوید مورد خوبی بود و اگر رد کنیم، ممکن است در آینده دیگر سراغ دخترمان نیایند و شاید در عمل هم این اتفاق بیفتد. متأسفانه مهاجران به این مسأله معروف شده و هنوز نتوانستهایم این معضل را حل کنیم.
اخیراً مجلس قانونی تصویب کرده، امیدوارم این قوانین بازدارنده باشد.» اشاره خلج به طرح کودک همسری است که طبق آن قرار است سن ازدواج پسران ۱۸ سال و دختران ۱۶ سال تعیین شود و ازدواج در سنین ۱۳ تا ۱۵ سال تنها با شرایطی همچون اذن پدر و مصلحت دادگاه امکانپذیر شود. هرچند که برخی کارشناسان معتقدند با بحث ازدواج موقتو صیغه عملاً خیلیها قادر خواهند بود این قانون را دور بزنند و تنها زمان ثبت قانونی ازدواج را به تعویق بیندازند.
مصطفی اسلامی، رئیس شورای شهر مهاجران اما مشکل ازدواج کودکان در شهرشان را قابل حل میداند: «از وقتی ماجرای ازدواجهای این جوری در سطح استان طرح شده وضعیت بهبود پیدا کرده حتی کلاسهایی برای زنان برگزار کردیم و زنانی را که دختر دم بخت دارند به این کلاسها فرستادیم.
قبلاً در هفت یا ۹ سالگی این کار را میکردند، الان به ۱۳ تا ۱۵ سال رسیده. در سطح استان و مهاجران فاجعه بیکاری را هم داریم کاش به جای ازدواج به این مسأله بپردازید. ما توی همین چند سال فقط ۱۰- ۱۵ نفر فوتی داشتهایم به خاطر اینکه شهرمان پایگاه اورژانس ندارد. آدمها تا به بیمارستان برسند جانشان را از دست میدهند.» اسلامی از من میخواهد به این موارد هم اشاره کنم او ما را به چند کارگاه خیارشورزنی شهرشان هم میبرد تا همه مشکلات را از نزدیک ببینیم. خیارشورزنی در این شهر به شیوه کاملاً دستی و سنتی انجام میشود.
یکی از مردها میگوید: «قبلاً آب بود و هر کس هفت هشت هکتار زمین داشت. اما الان همه تعطیل شده آب نیست و زمینها خشک شده اند و نهایتاً چند نفر کشاورزی دارند. کارگاههای خیارشورزنی هم که مدام تعطیل میشوند. مثلاً همین چند وقت پیش یک کارگاه تعطیل شد و ۴۵ نفر هم از کار بیکار شدند.»
از مرد درباره ازدواج زودهنگام در مهاجران میپرسم؛ با خنده میگوید:« اون که سالها بوده و هست خود من ۱۷ سالم بود زن گرفتم و نوزده سالگی هم صاحب بچه شدم اینجا سراغ هر کسی بروی همین را میگوید نباید خیلی تعجب کنی.»
به یکی از آرایشگاههای زنانه شهر مهاجران هم میروم. زنها همه متفق القول میگویند که از ازدواج دخترهایشان و خودشان در سن پایین خستهاند. یکی از زنها میگوید: «همین الان دختر ۲۰ ساله اینجا بود، طلاق گرفته.این روزها بیشتریها کارشان به طلاق میکشد. دختری که عمرو زندگی نکند تا سر کوچه برود انگ بخورد در یازده سالگی شوهرش بدهند همین میشود.» زن آرایشگر اما میگوید: «خیلیها از روی چشم و هم چشمی دخترهایشان را زود شوهر میدهند. من خودم خیلی اعتراض دارم من خودم ۱۳ سالم نبود که ازدواج کردم. دختر بزرگم ۱۵ ساله است او را تازگیها شوهر دادم.»
– به نظرت ۱۵ سالگی سن مناسبی است؟
– آره. بقیه ده ساله و نه ساله شوهر میدهند. مشکل ما سن کم نیست اختلاف سن زیاد است. مثلا دختر ۱۳ ساله را به پسر ۲۵ ساله یا ۳۰ ساله میدهند. الان دختر من شوهرش هفت سال بزرگتر است و این به نظرم بد نیست.
زن دیگر میگوید: «من دیر ازدواج کردم ۱۹ ساله بودم برای اینجا این سن خیلی دیر است. به نظر من از این دیرتر هم اصلاً خوب نیست. اینجا دخترها را در یازده یا دوازده سالگی عقد میکنند بعد میگویند چهار پنج سال صبر میکنیم اما هنوز چند ماه نشده بساط عقد و عروسی راه میاندازند. بعدش هم زود طلاق میگیرند. اینجا خیلیها طلاق گرفته اند.»
زنها دائماً اسم دخترهایی را میآورند که در سن خیلی پایین ازدواج کردهاند یکی از لیلا میگوید یکی از مریم یکی از آزاده و… آنها که در سن پایین ازدواج کرده و بعد جدا شده اند. آنها از این وضعیت گلایه میکنند دلشان پر از حرفهای ناگفته است. درباره خودشان، کودکیشان و فرزندانشان. آنها که خیلی زودتر از انتظار همسری و مادری را تجربه کردهاند.
دیدگاه