لباسشان نارنجی، دلشان آبی و دستهایشان گرم
لباسشان نارنجی است و دلشان آبی، نان بازویشان را می خورند، نان آفتاب خوردن هایشان را و نان کبودی دستانشان را از سردی بی رحم هوا در فصل خوب زمستان، می گویند کار برای مرد حکم جهاد دارد و چه صادق است این عبارت برای چنین مردانی…
صبح های سرد و زمستانی اگر فقط چند قدم در کوچه و خیابان های شهر برداریم دستانی را میبینیم که آکنده از دستکش ولی باز میلرزند…
آری!
کار رفتگران سخت و طاقتفرساست، همه این را میدانیم و میگویند، اما تا در کنارشان نباشیم و نبینیم، نمیتوانیم درک کنیم معنای این سختی چیست؟
تا یک شب زمستان از خانه گرممان بیرون نیاییم و جاروکشیدن و جمعکردن زبالههای کنار خیابان را نبینیم، نمیتوانیم این سختی را درک نمیکنیم.
اگر دمدمهای صبح که سرما استخوان را میسوزاند با آنها کنار پیت حلبیای که تکههای چوب در آن شعلهور است، ننشینیم و جرقههای آتش به سر و رویمان نپرد، عمق این کار طاقتفرسا را درک نمیکنیم!
نه من و نه تو اینها را نمیدانیم؛ که اگر میدانستیم، بیخیال و گاه از سر تفنن زبالهها را از پنجره ماشین به خیابان پرتاب نمیکردیم. که اگر میدانستیم، کیسههای زباله را بیخیال در کنار پیادهرو رها نمیکردیم، بهواقع نمیدانیم که اینطور رفتار میکنیم! نمیدانیم که این شبها رفتگر محله ما چه میکند!
شاید فیلمها و قصهها گوشهای از زندگی این انسانهای شریف را باز بگویند؛ اما دریچه دوربین و مرکب قلمها هم راهی به عمق جان آنها ندارند.
هیچیک از ما نمیدانیم وقتی آن جاروی دسته چوبی در دستانی پینهبسته بر آسفالت خیابان میساید و برگهای پاییزی را با تلی از زباله میزداید، در دل آن نارنجیپوش چه میگذرد؟
هیچیک از ما نمیدانیم در سرش چه غوغایی است، درست همان دم که پیش از طلوع خورشید زیر لب نوای مرغ سحر را زمزمه میکند.
گویا این انسانهای شریف و مهربان در هیاهوی شهر و محلههای امروزی همان خلقوخوی دیرین را در سر و دل حفظ کرده و امین مال و جان مردم هستند.
بعضی وقتها با خودم فکر میکنم انگار اینان، اینها که کمتر از مال دنیا بهره دارند، دلشان دریاییتر است، انگار جارویی جادویی دلشان را از زنگارهای این دنیا پاک کرده است.
آری! پاکبانان را میگویم…
لباسشان نارنجی است و دلشان آبی، نان بازویشان را می خورند، نان آفتاب خوردن هایشان را و نان کبودی دستانشان را از سردی بی رحم هوا در فصل خوب زمستان، می گویند کار برای مرد حکم جهاد دارد و چه صادق است این عبارت برای چنین مردانی، برای همه مردانی که برای کسب روزی حلال و اعتقاد به آموزه های دینی و عمل به وظایف انسانی و دینی خود، گرد و خاک را به جان خود می خرند تا مبادا دل خاکی خود را اسیر بی رحمی ها کنند.
رفتگران، قشر زحمت کش و قابل احترام جامعه اسلامی ما می باشند که هرگز نمی توان زحمات آن ها و خدمتی که به مردم در جهت حفظ نظم شهرها می کنند را نادیده گرفت، اینانند قشر مظلومی که حرف دلشان از نامهربانی هاست، از نادیده گرفتن شأنشان در برابر دیگران، از رفتارها و واکنش های نه چندان مناسب…
رفتگرانند کسانی که رویای خانه های آنچنانی، وسایل نقلیه گران قیمت، تفریح و سفرهای زیاد را به فراموشی سپرده اند و به آوردن نانی حلال بر سر سفره خانواده خود راضی؛ اما توقع برآورده شدن کوچک ترین توقعشان که همان احترام و رفتار در شأن شان می باشد را دارند.
بیان این نکته ضرورت دارد که خوشبختانه مردم فهیم گیلان واقفند که در این فصل سرد و سرما حتی با یک زباله کمتر در خیابان، پاکبانان عزیزمان میتواند زودتر به خانه هایشان بروند و این حس خوب مثل همیشه بین مردمان گیل و دیلم تقسیم خواهد شد.
مجید علیدوست دافساری
پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
دیدگاه