همیشه عاشق شهر و مردمم بودهام | آدمیزاد از خیلی چیزها سر در نمیآورد
مسعودی گفت: من نزدیک ۶۰ سال است که کار هنری انجام میدهم؛ اما زمانی هم که جوان بودم، خیلی اهل برگزاری کنسرت نبودم، فکر میکنم برای برگزاری کنسرت همه چیز باید مهیا شود تا همه بتوانند از آن استفاده کنند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از موسیقی ما، حالا آخرین بازماندهٔ مثلث طلایی موسیقی شمالِ ایران است. «بلبل گیلان» صدایش میکنند. «بلبل گیلان» اما سالهاست که کمتر میخواند. کمتر اثری از او منتشر میشود. کمتر کنسرتی میگذارد. این برای خیلی از مخاطبانش غمِ بزرگی است؛ برای خودش اما لابد غمانگیزتر. اما حالا در هشتمین دههٔ زندگیاش، دوباره فعالیتهای هنریش را آغاز کرده است. همین روزها دارد آلبومی منتشر میکند که قطعات از ساختههای خودش است و تنظیمش را «مجید درخشانی» انجام داده است و آلبومِ دیگری هم با تنظیمِ او در دست انتشار دارد. اولی به زبان فارسی است و دومی به زبانِ گیلکی. «حالا چرا» بر اساسِ سرودههایی از شاعران کهن و معاصر اجرا شده؛ اما خوانندهٔ برجستهٔ موسیقی گیلان، یادش مانده است که بعد از این همه سال، وقتی قرار است اثری را منتشر کند، از سرودههای چهرهٔ آزادیخواه و یارِ میرزاکوچکخان، «جهانگیر سرتیپپور» بهره بگیرد. خود «مسعودی» هم در سریال «کوچک جنگلی» قطعهای را برای پاسداشتِ این بزرگمرد خواند. به هر روی «حالا چرا» نویدِ خوشی است برای تمامی دوستدارانِ بلبلی که سالها خاموش بوده است و حالا بارِ دیگر طنینِ صدایش را میشود شنید. مستدام باد.
- آقای مسعودی «حالا چرا» از ساختههای قدیمی شماست که اکنون فرصت انتشار پیدا کرده است. از اشعارش آغاز کنیم و اینکه انتخابشان بر اساسِ چه ایدهای شکل گرفت؟
این قطعات سالها پیش ساخته شد و من حدود ۳۵ سالِ پیش روی آنها کار کردم. روزی در مجلهای که آن زمان منتشر میشد، شعری را دیدم که بر اساسِ شعر «حالا چرا» ی استاد شهریار، تضمین شده بود. شعر حسِ عجیبی به من داد و بسیار دوستش داشتم و همان زمان رویش ملودی نوشتم. قطعاتِ این اثر همهاشان قدیمی هستند و برای سالها پیش. مثلا همان شعر گیلکی «دریا» یا شعری که از مرحوم «جهانگیر سرتیپپور» انتخاب کردم. این شعر در اوایل سال ۱۳۳۰ که من کودک بودم، سروده شده و من همان زمان شنیدم و همچنان تاثیرِ خودش را رویم حفظ کرده است. مرحوم سرتیپپور، مرد بزرگ و شاعر بسیار خوبی بود و من در زمان حیاتشان با ایشان ارتباط داشتم. استاد عاشورپور هم تعدادی از اشعارِ آنها را خوانده است.
- خود مرحوم سرتیپپور این قطعات را شنیدند؟
همان زمان که رویشان ملودی گذاشتم بله. ایشان دفتر اشعارشان را در اختیار من گذاشتند و با گشادهدستی گفتند که هر کدام را که میخواهم بخوانم و رویشان ملودی بگذارم. مرحوم سرتیپپور شاعر رسمی نبودند، بیشتر سیاستمدار و از بزرگانِ گیلان بودند؛ اما با ذوقِ بسیار. متاسفانه سالهای پیش از دنیا رفتند. دو شعر این اثر هم برای شاعر معاصر «لاهوتی» است و همچنین قطعهای از «اُم هانی» از شاعرانِ دوران قاجار آوردهام. نسلِ ما همواره اهمیت بسیار زیادی برای شعر قایل بود و شما مشاهده میکنید در تمام ملودیهای اصیل و سنتی، شعر حرف اول را میزند. کلام و شعر در موسیقی ما بسیار اهمیت دارد، نمیخواهم بگویم که ملودی این اهمیت را ندارد؛ اما این شعر است که به شنونده، الهام و اشتیاق میدهد و باعث میشود تا او اثری را گوش دهد؛ اگر شعر زیبا نباشد یا ارتباط لازم را با مخاطب برقرار نکند، مهمترین ملودیها هم بیتاثیر خواهد بود. من در زندگیام چه زمانی که شعر گیلکی میخواندم و چه زمانی که شعر فارسی، سعی میکردم شعرهایی را انتخاب کنم که ابتدا خودم با آنان یک ارتبطات حسی برقرار کنم و دوستش داشته باشم؛ چون میدانستم در این صورت مخاطب هم میتواند با کار ارتباط برقرار کند. به همین خاطر روی کلمات تکیه دارم؛ نمیدانم این حسن است یا عیب؛ اما خواهناخواه موسیقی بیکلام ما هیچوقت آن اثری که موسیقی با کلام دارد، ندارد.
- میگویید که این قطعات برای دو- سه دههٔ قبل است، چرا این همه انتشارشان طول کشید؟
خیلی سال است که به فکر ضبطشان بودم، اما نمیشد. مدام به تاخیر میافتاد. فکر میکردم به چه کسی بدهم که تنظیم خوبی کند و خودش اهل دل باشد؟ چون دوستانی که ما قبل از سال ۵۷ در رادیو با همدیگر کار میکردیم، یا دیگر در قید حیات نیستند یا فعالیت دیگری انجام نمیدهند یا در این سالها به شکلی ارتباطمان با هم قطع شده است، مثلا از این شهر رفتهاند یا هر چیز دیگر.
- تا بالاخره به آقای درخشانی رسیدید.
من سالها قبل در خانهٔ فرهنگی آلمان با او دیدار کرده بودم؛ اما دربارهٔ این موضوع با ایشان صحبت نکردم تا اینکه به تازگی ایشان را دیدم و یکی از این قطعات را زمزمه کردم و آقای درخشانی خوششان آمد و پیشنهاد داد که آنها را تنظمیم کند و منتشرشان کنیم. من با خیلی از موزیسینها – قبل و بعد از انقلاب- کار کردم؛ اما به چیزی اعتقاد دارم و آن «جرقهٔ هنری» است. چیزی مثل یک عشق. خیلی اتفاقها دلی رخ میدهد. خوشبختانه این جرقه با آقای درخشانی زده شد.
- از نتیجه راضی هستید؟
بسیار. ایشان یکی از موزیسینهای جدی و در عین حال عاشق است.
- من هنوز متوجه نشدهام که چرا در همهٔ این سالها قصد انتشارشان را نداشتید؟
ببینید البته همه کارهایی که آدم میکند از روی عشق و علاقه است؛ اما برخی از آنها وضع خاصی دارد. خیلی چیزها هست که آدم با تمام وجودش دوستشان دارد و رویشان کار میکند و زمان میگذارد؛ اما اتفاق نمیافتد. دلیلش هم مشخص نیست. یا شرایط نیست یا تقدیر. چیزی که من متوجهاش نمیشوم. به هر حال شاید مصلحت در این بود که انتشار این اثر تاکنون به طول بیانجامد. میدانید آدم از خیلی چیزها سر در نمیآورد. من در همهٔ این سالها این ملودیها را در محفل خصوصی دوستانم زمزمه میکردم و همیشه میگفتند چرا منتشرشان نمیکنی؟ اما انگار منتظرِ جرقهای بودم تا اینکه با آقای درخشانی برخورد کردم و این شروع کار بود. حالا هم امیدوارم این کار مورد توجه تمام دوستانی قرار گیرد که از ۶۰-۵۰ سال پیش با صدای من آشنا هستند و دوستش داشته باشند.
- در این سالها این ملودیها چقدر تراش خوردند؟
خیلی تغییر ندادم. فکر میکنم همیشه همان لحظهٔ خلق آنچه از ذهنِ خالق بیرون میآید، بهترین اتفاق است. تغییراتی انجام شده؛ اما مایهٔ اصلی حفظ شده است.
- و کار هم که موسیقی اصیل است. این طور نیست؟
اثر موسیقی ایرانی است؛ اما نه به شکل موسیقی سنتی نیست. از سازهای دیگر هم استفاده شده و تنظیم فوقالعاده زیبایی دارد.
- چرا اثری از ساختههای خودتان را منتشر نکردید؟
من چون خودم را هیچوقت آهنگساز نمیدانم. این قطعات بیشتر دلی بودند، البته بسیاری از کارهایی که خواندم، آهنگسازیش از خودم بود. چه آثار گیلکی و چه آثار فارسی؛ اما دوست نداشتم که به عنوان مدعی آهنگسازی مطرح باشم. نمیخواستم تصور کنند که میخواهم خودم را هم آهنگساز بدانم و هم خواننده؛ آثارم را با نام مستعار «شقایق» به عنوان آهنگساز میخواندم. شاخهگلهای نمنم باران یا بنفشه گل برای خودم است؛ اما به نام خودم منتشر نمیکردم.
- میگویید انتشارِ این قطعات تا این لحظه شاید نوعی تقدیر برای این آثار بودند، اما به طور کلی زیاد کمکار نیستید؟
پیش میآید. آدم نمیتواند دلیلی آن را بگوید. خیلی وقتها چیزهایی پیش میآید که آدم نمیتواند دلیل آن را توضیح دهد. من همیشه عاشق شهر و مردمم بودهام و تلاش کردهام که در این سرزمین موثر باشم. درست است که در این سالها، آثار کمتری از من منتشر شده؛ اما بسیاری از جوانها را راهنمایی کردهام. از ما گذشته است؛ آنها باید کارهایشان را منتشر کنند و این موسیقی را به اعتلا برسانند، به خصوص اینکه به نظرم شرایط کار برای آنها سختتر است. ما بخشی از تاریخ این سرزمین هستیم که باید توسط جوانان ادامه پیدا کند.
- اما به نظر میرسد که میتوانستید کنسرتهای بیشتری بگذارید. آلبومهای بیشتری منتشر کنید.
من نزدیک ۶۰ سال است که کار هنری انجام میدهم؛ اما زمانی هم که جوان بودم، خیلی اهل برگزاری کنسرت نبودم، فکر میکنم برای برگزاری کنسرت همه چیز باید مهیا شود تا همه بتوانند از آن استفاده کنند.
- از «جنگل» هم میگویید که فکر میکنید ماندگارترین قطعات گیلکی است که شما آن را خواندهاید.
این کار نه شاعرش مشخص است، نه آهنگسازش؛ اما ما از کودکی آن را میخواندیم تا اینکه ملودی این قطعه را خانم «فرخلقا هوشمند» برای آقای میرزمانی خواندند و ایشان آن را نت و ارکسترال کرد و ساخت. این قطعه در سریال «میرزا کوچکخان جنگلی» اول با صدای کس دیگری خوانده شد، کسی که گیلکی نبود و گویش درست نداشت. مرحوم سرتیپپور خیلی از این ماجرا عصبانی شدند؛ اما من به ایشان گفتم که من در جریان نیستم. بالاخره از آن سریال با من تماس گرفتند و گفتند بیا این را بخوان. گفتم حالا؟ گفتند فکر میکردیم شما در امریکا هستی. به هر حال رفتم و آن قطعه خوانده شد. مدتی با آقای میرزمانی تمرین کردیم و بعد هم اجرا.
دیدگاه