درباره بخشش چند روز پیش یک قاتل در رشت; شهری به یک مهربانی لبخند زد
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا تا حال چنین تجربهای نداشتم… اینکه برای خانواده محترم یک جوانی که به دست جوانی دیگر کشته شده، نامهای بنویسم و از آنها بخواهم که از حق و خون جوان از دست رفتهشان بگذرند و قاتل را ببخشند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا پیمان برنجی در روزنامه اعتماد ویژه گیلان نوشت:تا حال چنین تجربهای نداشتم… اینکه برای خانواده محترم یک جوانی که به دست جوانی دیگر کشته شده، نامهای بنویسم و از آنها بخواهم که از حق و خون جوان از دست رفتهشان بگذرند و قاتل را ببخشند.
۹ سال پیش در یک درگیری، در شهر رشت، جوانی بنام «شهرام دوست عباسی» به دست (…) کشته شد.
تا اینکه حکم صادر شود و مراحل اداری آن خاتمه یابد، ۹ سال طول کشید و گویا در این فاصله طولانی خیلیها به شفاعت، نزد خانواده مقتول آمدند: از فرماندار رشت بگیرید تا بستگان و آشنایان، فامیلها و… همه و همه… تا که رضایت بگیرند و در این میان آقای قاتل هم متاسفانه هی از زندان پیغام میفرستاد که اگر آزاد شوم فلان خواهم کرد!
یعنی از پس آن پلشتیاش، باز تهدید میکرد!
خوب کلاهمان را قاضی کنیم کدام یک از ما در چنین بزنگاهی دل به بخشش خواهیم داد؟
کسی که نفس جوانی را گرفته و هنوز هم متنبه نشده و باز کری میخواند!
آیا ایشان در بخشش را باز گذاشته بودند؟
و رضایت داده نشد و زمان گذشت و عقربههای ساعت به زمان اجرای حکم اعدام، نزدیک و نزدیکتر شد.
چهل و هشت ساعت زمان باقی بود تا آن لحظهی محتومی که طناب سرد، گلوی گرم آن انسان خطاکار را دور خودش حلقه پیچ میکرد و تمام!
دوستی از من و دوستانی دیگر خواست که ما هم بخت خود را امتحان کنیم و به در خانه خانواده محترم «دوست عباسی» برویم و از آنها بخواهیم که جوان خاطی را ببخشند.
دوستان دیگر به دیدارشان رفتند و من اما نرفتم و در این فاصله، نامهای خطاب به این خانواده محترم و داغدیده نوشتم و به نظرم رسید که گاهی یک تلنگر، حتی از زاویهای دیگر میتواند کارسازتر از راههای آزمایش شده قبلی باشد… و چه سخت بود نوشتن برای حال غریب آن خانواده، برای ذهن ناآرام و خستهشان، برای متقاعد کردنشان…
برایشان نوشتم که هیچ کس حق ندارد برای دیگری تعیین تکلیف کند و اصلا دیگران اگر بجایشان بودند مگر به راحتی میتوانستند از حقشان بگذرند؟… نوشتم اما هیچ چیز جای مرگ عزیزشان را نمیگیرد و حتی مرگ هم تاوان مرگ عزیزتان نیست… نوشتم که چند سالی است که فرهنگ بخششهایی اینچنینی دارد در جامعه ما زیاد میشود… نوشتم که مردمان شهر ما شهرهاند به خوبیهایشان و این خوبیها از گذشتگان این شهر برای ما صفت شده و ما هم گذشتگان مردم آینده خواهیم شد… نوشتم که جواب مرگ را با زندگی دادن، دل دریایی میخواهد و این کار آسانی نیست و سر آخر نوشتم که با این کارتان شهری به شما لبخند خواهد زد و از شما یاد خواهند گرفت که بخشنده باشند…
در غروب دلگیر جمعهی گذشته، نوشتهام را با خطی خوش بر کاغذی نوشتم و در پاکت نامهای گذاشتم و بردم دم در خانهشان و به یکی از افراد خانواده تحویل دادم و رفتم… با این ایمان که گاهی یک تلنگر میتواند کارسازتر از هر حرف اضافهای باشد…
صبح شنبه گذشته، موعد بوسهی طناب دار بر گردن خاطی ماجرا بود و دل در دلم نبود که چه خواهد شد…
اما خبر رسید که خانوادهی محترم دوست عباسی از خون فرزندشان گذشتند و رضایت دادند…
آن آفتاب صبح شنبه در رشت انگار نشانهی خوشحالی آسمان برای این زیبایی بود…و مردم شهر رشت به این زیبایی لبخند خواهند زد، به یقین…
دیدگاه