ندایی به من گفت باید برگردی،خودت خواستی شهید نشوی،برگرد تا وقتت برسد
به گزارش دیارمیرزا : ۱۸ گلوله خورده بودم و علاوه بر آن ترکشهایی بر بدن داشتم و اکنون یکی از گلولهها در نزدیکی قلبم نشسته است ، نمی دانم تا کی زنده هستم اما می دانم که شهدا به لیاقت شهادت دست یافته بودند و رفتند…
به گزارش دیارمیرزا : اولین یادواره سرداران شهید نیروی دریایی سپاه و هشتمین یادواره شهدای گمنام مرکز عالی تربیت جهادی و تکاوری سید الشهدا(ع) زیباکنار رشت شامگاه پنجشنبه با حضور خیل عظیمی از عاشقان و دلسوختگان شهدا برگزار شد.
در این یادواره شهدا میهمانان ویژه ای نیز حضور داشتند که یکی از آنها حاج محمود رفیعی شهید زنده و یادگار هشت سال دفاع مقدس بود.
رفیعی نحوه مجروح شدن خود و شهادت دوستانش را روایت می کرد و در این حین بود که قطرات اشک حاظرین بر روی گونه هایشان جاری می شد و با خود می گفتند که “چرا اینقدر از شهدا عقب مانده ایم؟”
این یادگار هشت سال دفاع مقدس بارها و بارها خاطره جنگ و جبهه را برای مردم در نقاط مختلف کشور تعریف کرده اما مهمترین افتخار او این است که در نزد رهبر معظم انقلاب خاطرههای هشت سال دفاع مقدس را روایت کرد.
وی با بیان اینکه بعضی از افراد با نامردی بدون اینکه به جبههها رفته باشند در مراسمها چفیه به گردن خود میاندازند، بیان کرد: عدهای برای اینکه به پست و مقام برسند رزمندگان را پس می زنند.
رفیعی بخشی از خاطراتش را این گونه شرح داد:
…گلولهها از بالای سر ما رد می شد و یکی از رزمندگان ما از ناحیه گلو تیر خورد و در چند قدمی ما افتاد و با هر نفس از رگ های بریده او خون بیرون می زد و به من اشاره کرد آب به او آب برسانم، دوست دیگر ما که رفت به او آب دهد به رگبار بسته شد.
من گریه کنان قمقمه آب را برداشتم به بالای سر دوستم رفتم و خم شدم به او آب دهم که گلوله ای به دستم اصابت کرد و قمقمه افتاد و بعد گلولهها به دست دیگر و پهلو و پاهایم خورد و افتادم، مدتی به همان حال ماندم که دشمن خود را به آن منطقه رساند و کسانی که زنده بودند را تیر خلاص می زدند و بالای سرم که رسیدند گفتند این یکی زنده است خلاصش کنید.
سرباز دشمن با پوتین هایش روی چهره ام کوبید و بینی و دهانم پاره شد و گلوله ای دیگر به من زدند و از پشت سر نیز چند گلوله خوردم و ترکش بر بدنم نشست.
قدرت تکلم نداشتم ما را زیر کامیونی انداختند تا از روی بدن ما رد شوند تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم، یک دفعه سبک بار شدم و از بالا جسم خودم را دیدم و همچنین روح دوستان شهیدم که یکی پس از دیگری از کنارم می گذشتند و به عرش می رفتند.
به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمی خواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت تو باید برگردی، من گفتم اجازه دهید بیایم دیگر نمی خواهم برگردم، گفت تو خودت خواستی شهید نشوی، برگرد تا وقتت برسد، یک دفعه دیدم روی جسم خودم افتادم و سنگینی و درد شدیدی را احساس کردم.
مدتی بعد محاصره شکسته شد و نیروهای خودی می آمدند و اجساد شهدا را می بردند به بالای سر من که رسیدند فکر کردند شهید شدم زیرا قدرت حرکت نداشتم و تنها صداها را می شنیدم، مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرویی گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند.
نمیتوانستم بگویم که هنوز زنده هستم، چند بار دعای امام زمان (عج) را خواندم و از سردخانه که بیرون آورده شدم اطرافم شلوغ بود و برای یک لحظه با کمک امام زمان توانستم چشم خود را باز کنم، وقتی اطرافیان متوجه من شدند فریاد زدند که این شهید زنده شده و همه به طرفم آمدند و لباسهای مرا به عنوان تبرک پاره کردند و بعد به بیمارستان منتقل شدم و تحت جراحی قرار گرفتم.
۱۸ گلوله خورده بودم و علاوه بر آن ترکشهایی بر بدن داشتم و اکنون یکی از گلولهها در نزدیکی قلبم نشسته است و دکترها گفتند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، نمی دانم تا کی زنده هستم اما می دانم که شهدا به لیاقت شهادت دست یافته بودند و رفتند…
دیدگاه