زلیخا صفری راسته کناری

روایتی از دیدار با خانواده شهید محسنی در روستای خطیب گوراب فومن

بابا اکبر با اشکی که در گونه هایش جاری بود می گفت :مهدی بسیار قد بلند و جوانی رعنا بود و همه ی مردم روستا او را دوست داشتند .زمانی می شد که این پنج نفر با هم مرخصی می آمدند و وقتی در حیاط خانه می رسیدند می خندیدند و می گفتند ما دوباره آمدیم و هیچ کدام شهید نشدیم

 

اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا با برنامه ریزی صورت گرفته برای دیدار با خانواده شهید محسنی راهی روستای خطیب گوراب شدم .

شاید تابلوی روستای خطیب گوراب را هر رهگذری که از فومن به رشت یا جمعه بازار می رود دیده باشد تابلوی در حد اسم روستا و جای تاسف که در ورودی این روستا هیچ تابلوی از تصویر شهدا و یا یادمان شهدای خطیب گوراب به چشم نمی خورد روستای با ۵ شهید سرافراز.۱۹۰fbee2-e6e2-4e20-8ab8-76a47bed7fc6

 به منزل شهید رسیدیم پدر شهید تازه از بازار هفتگی شهر برگشته بود و مادر نیز با گذشت سالها غم و دوری از فرزند در بیماری بسر می برد.

 شهید پاسدار کاظم محسنی که در سال ۱۳۴۰ در روستای خطیب گوراب پا به عرصه جهان گذاشت و دوران کودکی و جوانی خود را در این روستا در کنار پدر و مادر زحمت کش  که تمام رنجشان برنج بود در خانواده ای پر جمعیت و در کنار ۶ برادر و دو خواهر سپری کرد.

وی  بعد از اتمام دوره ابتدایی در روستای سند برای ادامه تحصیل در مدارس شهر فومن با پای پیاده مسیر روستا تا شهر را می گذراند  و از دانش اموزان درسخوان و باهوش شهرستان بود و بعد از اتمام درس و کسب مدرک دیپلم اتو مکانیک راهی جبهه های جنگ شد .

 برادر شهید می گفت: ما چهار برادر در کنار هم در جبهه حضور داشتیم و این یک فرصتی بزرگ بود و ما دوست نداشتیم از هم دور باشیم زیرا در آن زمان برادران بیشتر در کنار هم و یار و یاور هم بودند و امروز متاسفانه محبت و برادر پشت برادر بودن کم رنگ شده و خانواده ها از هم فاصله گرفته اند.

وی می افزاید: اگر امروز کاظم زنده بود مطمئنا از مهندسینی می شد که می توانست برای کشور مفید باشد.۶۰d7caac-d3f7-4efc-82d3-e2fda3756301

 برادر شهید می گفت: کاظم مسئول آموزش داوطلبان جبهه جنوب و نیروی لشکر  ۷۷ خراسان  بود بخاطر توانایی که در اطلاعات و شناسایی داشت بیشتر در این حوزه فعالیت می کرد.

 برادر شهید از حضور خود و دیگر برادرانش انوش، مجید ،کاظم و پسر عمویش مهدی در جبهه گفت و ادامه داد: برادرم مجید ۱۴ ساله بود و شناسنامه خود را دست کاری می کرد و کاظم در این زمان به برادران در جبهه ها سر می زد و زمانی که مجید در عملیات زبیده داخل خاک عراق بود کاظم به او سر می زد و برای خانواده در نامه هایش می نوشت که نگران مجید نباشند و ما ۵ نفر از خانواده محسنی در جبهه بودیم .

برادر شهید کاظم محسنی از چگونگی شهادت برادرش  گفت: برادرم در کوشک زمانی که عملیات خرمشهر تمام می شود و بعد از عملیات رمضان شبی که گشت می زد خمپاره می خورد و نارنجک در کمرش منفجر می شود و در ۲۱ آبان در جبهه کوشک  به شهادت می رسد. بعد از ۷ روز ما ایشان را در بیمارستان رازی رشت پیدا کردیم و از کمر تا صورت تکه تکه شده بود و زمانی که او را در قبر می گذاشتیم بدون غسل و کفن مطابق انچه که در وصیت نامه و نامه هایش گفته بود او را در خاک ابدی می گذاشتیم.

۳deb1fd3-38e4-43d1-98be-6b8fd8080a8cپدر شهید کاظم محسنی که سختی  و مشقت زندگی چهره اش را  محکم تر و صبورتر نشان میداد گفت:همزمان با جنگ چهار تن از پسرانم به همراه برادرزاده ام از طریق سپاه و بسیج  راهی جبهه شدند.

پدر با آرامش از فرزند شهیدش گفت: کاظم من وقتی می خواست وارد خانه شود اگر می دید که اهل خانه حرف می زنند و از دیگران می گویند با لحنی آرام سلام می داد و در ورودی خانه می گفت: مگر فلانی اینجاست همه می گفتند نه و او می گفت شما اسمشان را می برید فکر کردم اینجا باشد و هرگز ازکلمه غیبت استفاده نمی کرد .

«بابا اکبر» فرزند شهیدش را پسری مهربان و زحمت کش خواند و می گفت : کاظم من وقتی مرخصی می آمد بسیار کمک حال ما بود و این خانه که من تا امروز در آن زندگی می کنم دست ساز اوست.

از پدر شهید در مورد برادر زاده پاسدار شهیدش «مهدی محسنی» پرسیدیم و او پس از شنیدن نام برادر زاده اش چنان اشک می ریخت که تعجب من را چند برابر کرد.

از پدر پرسیدم چرا با گفتن نام مهدی چنین منقلب شدی؟ بابا اکبر در حالی که با چفیه اشکهایش را پاک می کرد گفت:  مهدی من سختی های زیادی کشید شما نمی دانید او سه ساله بود که برادرم از دنیا رفت و مهدی در کنار من بزرگ شد هرگز نمی توانم سختی ها و مرارتی که کشید را از یاد ببرم او بدون داشتن پدر بزرگ شد و من سعی کردم که او ذره ای احساس ناراحتی نکند و پسرانم نیز به دلداری از او مرا عمو صدا می زدند .

۳۴bdee2a-781b-4c97-ba20-94eb816f1092 پدر در حالی که اشک می ریخت, می گفت: مهدی خیلی کار می کرد و مادرش چون تنها بود بسیاری از کارهای خانه بر دوش مهدی بود. تمام خاک زیر بنای خانه را مهدی گذاشت ولی نتوانست از این خانه استفاده کند .

بابا اکبر  با اشکی که در گونه هایش جاری بود می گفت :مهدی بسیار قد بلند و جوانی رعنا بود و همه ی مردم روستا او را دوست داشتند .زمانی می شد که این پنج نفر با هم مرخصی می آمدند و وقتی  در حیاط خانه می رسیدند می خندیدند و می گفتند ما دوباره آمدیم و هیچ کدام شهید نشدیم.برادر زاده ام وقتی می رسید داس برمی داشت و کارهای عقب مانده مادرش را انجام می داد او از سال ۶۱ در جبهه بود تا اینکه در سال ۶۶ شهید شد  .

عمو در رابطه با برادر زاده اظهار کرد:«مهدی» خاص بود و گاهی که مرخصی می آمد باید کار می کرد و اگر کارها را انجام نمی داد از مادرش کتک می خورد اما بخاطر قد بلندش خم می شد تا مادر راحت تر او را بزند و وقتی می گفتم مهدی چرا خم می شی و فرار نمی کنی می گفت: عمو جان شاید مادرم با زدن من از غمهایش کاسته شود و من بخاطر همین خم می شوم.

 عمو در خصوص روز تشییع شهید مهدی محسنی گفت:مردم زیادی از سپاه فومن تا مسجد این روستا پشت سر مهدی بودند و همه گریه می کردند .زمانی که کفن او را برای دیدار آخر با خانواده باز کردند مردم اطراف با دیدن چهره این شهید بزرگوار چنان یا حسین گفتند که همه بخاطر حرکت روی هم افتادند

وی افزود:مهدی در  جبهه «ماهوت» بعد از درگیری اسیر شده و سرش را بریده و چشم ها و پوستش را کنده بودند.

خاطرات شهید پاسدار کاظم محسنی در سال ۱۳۶۱:

e0810879-c0e3-4b6a-be4a-f422cbd2eac3او در قسمتی از دست نوشته خود در ابتدا از نسلهای آینده می خواهد تا با خواندن خاطراتشان ادامه دهنده راهش باشند.

 وی می نویسد؛ جوانان ما مشتاقانه برای شهادت و جهاد به جبهه ها شتافتند و مادران چه دلسوزانه فرزند خود را به جبهه فرا خواندند.

 امروز غروب آخرین روز فروردین سال ۶۱ و غروب پنجشنبه و (شب جمعه) به ما حمله شده و فرمانده گروهان موقعیت حمله را در یک محاسبه برای ما توصیف می کند.

 وی در دفترچه خاطراتش از نماز جماعت و توسل به خدای یکتا می نویسد و از بردن دستها به آسمان با تمام خلوص می گوید الغوث ،الغوث و این فضلی فراموش نشدنی است.

 شهید کاظم محسنی از توجیه فرمانده گروهان در سخنرانی در باره نقشه و روحیه دادن به  بچه ها می نویسد و اینکه ما سینه خیز پشت خاکریز به جلو می رفتیم و دشمن ما را به رگبار گلوله بسته بود .

۲f53a82e-b24c-4000-9df7-18713f141abf وی از جوانی نوشته که دو دستش را از دست داده و نتوانست خود را به جاده برساند و دراز کشید و خوابید تا شهید شد.

 شهید کاظم محسنی در بخشی دیگر از دفتر خاطراتش نوشته این اتفاقات نتوانسته کوچکترین اثری در روحیه ما بگذارد بلکه اراده مان را هم مصمم تر می کند و ما باز به جلو می رفتیم  و زمانی که تشنه بودم در جایی نشستم و قمقمه ام را که اندازه ۲ استکان آب داشت باز کرده و با اینکه جرات نکردم تمام آب را بخورم به اندازه اینکه گلویم خیس شود خوردم تا آب کم نیاورم.

وی از عبور میان نخلستان ها و فرار از نارنجک که دشمن می انداخت گفته و اینکه خدا ما را در این کار یاری کرد وزمانی که از خانه ها می گذشتیم ما را به رگبار بستند و ما به داخل ساختمانها رفته و به دشمن مجال نداده و آنها را به اتش گرفتیم و بعد از این پیروزی و به هلاکت رساندن و ازاد سازی جاده شلمچه به خرمشهر نماز شکر به جا آوردیم.

 وی از شهادت عزیزانی در این عملیات می گوید و تاکید می کند با شهادت این بزرگان خونین شهر به خرمشهر مبدل شد.

فرازی از وصیت نامه شهید پاسدار کاظم محسنی

b8de098d-17cb-4280-a744-99dca0d9b34dدر وصیت نامه این شهید بزرگوار که در  پشت عکس امام (ره) نوشته بود آمده است: با نام خدا شروع می کنم که هر آنکس آنرا می خواند هیچوقت خدا را از یاد نبرد.

 وی تاکید می کند: شاید شیرین باشد سخنان یک بنده خدا و بدانید من و هر انکس که وصیت نامه می نویسد به این امید است که شما که زنده اید آنرا بخوانید و به آن عمل کنید.

 شهید کاظمی به کسانیکه به جهان غیبت و روز معاد ایمان نیاورده اند و هنوز از مرگ می ترسند توصیه به خواندن قرآن می کند و می گوید: قرآن راه را نشان داده و سعی کنیم راه صراط المستقیم را پیدا کنید و با اینکه میدانیم بازگشت به سوی خداست پس چرا جان خود را فدای خدا نکنیم.

 این شهید بزرگوار می نویسد: خواهران و برادرانم حب دنیا شما را گول نزند زیرا عمر روزی به پایان می رسد و در آن جاست که دیگر کسی نیست به فریاد ما برسد و آن یعنی روز معاد…

به دوستانم توصیه میکنم که با خود تنها شده و روح خود را پرورش دهند و توشه خود را جمع کنند و با عشق به الله و با قلبی خالص و نیتی پاک و با دید وسیع و با عملی بدور از ریا و با اشکی سرازیر همیشه آماده سفر باشند.

 برادران و خواهرانم بیشتر به نمازهایتان اهمیت دهید و دعا را از یاد نبرید و در قلبتان با خدا سخن بگوئید و همیشه خدا را در نظر بدارید و در تمام اعمال خدا را در نظر داشته باشد  و بعد از هر مشکلی از خدا کمک بخواهید و صبر پیشه کنید .

 چند توصیه برای خانواده ام: نماز شب بپا دارید و در دعای کمیل شرکت کنید و اشک بریزید و از خدا طلب مغفرت و برای بخشش گناهان من دعا کنید و مرا با لباس و بدون غسل دفن کنید اگر در میدان نبرد شهید شدم و یادتان باشد که هر پنجشنبه منتظرتان هستم و قدر امام امت را بدانید و امام را دعا کنید که هر چه داریم از امام مان است.

و در پایان باید بگوییم که از دست رسی به وصیت نامه و خاطرات شهید مهدی محسنی عاجز ماندم زیرا نتوانستم به آنها دست رسی پیدا کنم و بابا اکبر هم چیزی از برادر زاده اش نداشت.

شهیدان بر شهادت خنده کردند ،به عطر خود بهاران زنده کردند.

تهیه گزارش: زلیخا صفری راسته کناری

tel final1

Share