بسم ربَّ النّور،ربّ شور و عشق – می‌رسد بویِ محرم از دمشق

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به مناسبت شهادت جان‌گداز سردار عاشق کربلا، سرتیپ پاسدار حسین همدانی ازفرماندهان دوران دفاع مقدس و از مدافعان حرم حضرت زینب (س) مثنوی «ماه به خون نشسته» تقدیم به این شهید سرافراز و هم‌ رزمان آزاده و دلیرش. می‌آید از رهِ حق،ماهی به خون نشسته – از ره رسد […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به مناسبت شهادت جان‌گداز سردار عاشق کربلا، سرتیپ پاسدار حسین همدانی ازفرماندهان دوران دفاع مقدس و از مدافعان حرم حضرت زینب (س) مثنوی «ماه به خون نشسته» تقدیم به این شهید سرافراز و هم‌ رزمان آزاده و دلیرش.

۲۹۴۹۳-۶۱۹۵۰۷می‌آید از رهِ حق،ماهی به خون نشسته – از ره رسد نگاری، با پیکری شکسته
در شهرِ عشقِ زهرا،مجنونِ سربِه داری – از بادۀِ ولایت،شوریدۀِ خماری

از سمتِ روشنایی،می‌آید آشنایی – پوشیده چون شقایق، بر پیکرش عَبایی
سردارِکربلایی،مست میِ وِلایی —می‌آید از ره اینک، سید علی کجایی ؟

می‌آیدت فدایی، سردارِ لشکرِ عشق -جان و جهان نهاده، مردانه بر سَرِ عشق
مستِ شرابِ کوثر،آن مالکِ چو اَشتَر – همچون علی غَیوری آزاده و دلاور

بر خیمه‌هایِ زهرا،شب تا سحر،به‌پاس او – در باغِ عشقِ زینب،سرمستِ بویِ یاس او
نوشیده بادۀِ خاص، از چشمِ مستِ عباس – بر بارگاهِ زینب، با جان خود دهد پاس

دل را به عشق زهرا، رعنا سِپُرده‌ای مست – آن مانده جا زیاران،برلاله‌ها بِپیوَست
بودَش زِ روزگاران، بر سینه داغِ یاران – رفت آن که جا نمازش،می‌داد بویِ باران

در شهرِ آتش و دود،خونین دل و غمآلود – در وادیِ غَریبی،دل تنگِ هِمَّت او بود
در سینه داغ یاران،آتش کشیده بودَش – سویِ دیارِ یاران، مستانه پَر گُشودش

عمری به دوشِ عاشق،می‌کِشت دارِ خود را – نشکسته با ولایت،عهد و قرارِخود را
تا در دیارِ عشقو شورو شهادت و نور – او را به آخرآمد، این راهِ مشکل و دور

سَر منزلِ وِلا را، ره بُرد، کربلا را – تا بر شَفا رساند،آن جانِ مُبتلا را
بر دارِ عشقِ زینب،سردارِسَر به دار او – در کوچۀِ غریبی، با یاس گشته یار او

با لاله‌ها قرارَش، غرقابِ خون شُدن بود – او که لباسِ رزمَش، بر پیکرش کفن بود
بودش قرارِ مستی، با لاله‌هایِ عاشق – داغِ ولا گذارد،بر سینه چون شقایق

آن رهسپارِ کویِ عشق و شهادت و شور – بر ناغۀِ غریبی، بربسته محملِ نور
لب تشنۀِ شرابِ، نابِ خُمِ ولایت -نوشیده زان شرابُ و، مست آمده به‌غایت

پا را نهاده مستی، در کربلایِ هستی – نوشیده جرعه‌جرعه، از بادۀ الستی
سردار با بصیرت،ای پیرِ نیک سیرت – کَر گَشته گوشِ عالم،از نعره و صَفیرَت

ای با حسینِ زهرا، پنهان تو را اِشارات – خُشکیده بر لبانت، فریادِ یا لثارات
ای بسته بر سَرِ خود، سربندۀِ شهادت – ای با فراقِ یاران یک دَم نکرده عادت

دل تنگِ کاروانِ، زینب به شام و کوفه -آلاله بر لبانت از خون زده شکوفه
دلگیرِجمعه‌هایِ غمناکِ بی ظُهورش – در خون چه خوش نشستی، اندر رَهِ عبورش

تا بر تو او گذر کرد، رویِتو را نظر کرد – با کاروان لاله،جان تو هم‌سفر کرد
دستت گرفت و بُردَت،آن یوسف دل آرا – یارا شفاعتی کن در پیش او تو ما را

ما را شفاعتی کن تا او نظر نماید – تا خاکِ پستِما را،از عشق زَر نماید
آدینه‌ای دگر را،چشم انتظارِ نورَم – اندر فراقِ یاران،دل‌تنگِ بر ظهورم

تا شاید او بیاید، بنشسته‌ام به راهَش – شاید که از تَرَّحُم بر ما فِتَد نگاهش
دل‌ها زداغِ یاران،سوزان و آتشین است – گویی دوباره بر پا، غوغایِ اربعین است

در سوگِآن حسینی سردارِ لشکرِ عشق – غمنامه می‌نویسم، با خون به دفترِ عشق
ای سروِ باغِ زهرا،چشم و چراغِ زهرا – بازآ و چاره‌ای کن، ما را به داغِ زهرا

باز آ عزیزِ زهرا، ما را نما تو یاری – این فصلِ سردِ غُربت، بنما تو نوبهاری
دل‌ها به سینه‌ها تنگ، سرها به سینه آونگ – بر شیشۀِ جدایی تا کِی زنم خدا سنگ؟

تاکِی فراق و دوری، تاکِی غم صبوری؟لب تشنه‌ام خدایا بر جُرعۀِ ظُهوری
آدینه‌ای دگر هم، طِی شد و او نیامد – ما را به سر خدایا، این آرزو نیامد

ای مه که بر ظهورت، مستِ میِ یقینَم – از پا کجانشینم، تا رویِ تو نبینم
هر جمعه‌ای که آید، بنشسته در کمینم – تا رویت ای دل آرا، با چشم تَر ببینم

دانم سحرگهِراز،ای مه لقایِ طنّاز -هم بویِ نرگسِ ناز،از راه می‌رسی باز
ای دلبر سر افراز،بگشا دو بالِ پرواز – میخوان سرود اعجاز، آخر کن این تو آغاز

در انتظار آنم،محبوب مهربانم – سازم فدای چشمِ مستِ ترِ تو، جانم

به امید ظهور حضرت یار…
غروب جمعه ۱۷ مهرماه ۱۳۹۴ – منصور نظری

teledintitled

Share