حبیب‌الله فاضلی، استاد علوم سیاسی:

میرزا کوچک‌خان تعلقات ملی داشت | خط قرمز او آزادی و رفاه ملت ایران بود

به میزانی که روسها و بلشویکها ایده های انقلابی و جهانی داشتند اما میرزا حواسش جمع بود و از عنوان ایران برای نهاد و نام نهضتش استفاده میکرد و دایما ار ملت ایران و علایق و منافع خاص آن سخن میگوید.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، کتاب «جبهه ایرانی – انقلاب جهانی» مجموعه‌ای از اسناد مرتبط با جنبش جنگل و قیام میرزا کوچک‌خان جنگلی است. این کتاب بر پایه اسناد تدوین شده و از این نظر اثری کم‌نظیر به شمار می‌آید. کتاب تدوین و تالیف مویسی آرونوویچ پرسیتس است که ترجمه این اثر را محمد نایب‌پور انجام داده و در انتشارات نگارستان اندیشه منتشر شده است. کتاب حاضر مشتمل بر ۲۷۳ سند برگرفته از آرشیو دولتی شوروی پس از فروپاشی آن حکومت است که توسط مراکز مطالعاتی روسیه منتشر گردیده. ظاهراً نسخه اصلی در ابتدای کتاب فهرست تفصیلی اسناد درج شده و پس از آن، متن اصلی اسناد از صفحه ۴۹ تا ۵۶۷ آمده است. اثر در سه جلد تنظیم شده و این چاپ فارسی، گزیده‌ای از آن سه جلد به شمار می‌آید.

حبیب‌الله فاضلی، استاد علوم سیاسی درباره اهمیت کتاب گفته است:

هم در جنبش جنگل و هم در ساختار کلی حزب کمونیست شوروی، درباره مسئله «صدور یا تکامل در یک کشور» یکپارچگی و وحدت دیدگاه وجود نداشت. در اسناد کتاب، به‌روشنی دیده می‌شود که همان نظام «سانترال دموکراتیک» که بلشویک‌ها به آن باور داشتند در عمل هم تاحدوی وجود داشته و نگاهها چندان یکدست نبود؛ چنان‌که در گزارش‌های کتاب آمده، اشغال انزلی تصمیم فرماندهان محلی بوده و کمیته مرکزی حزب در مسکو رضایت چندانی از این اقدام نداشته است.

در فلسفه سیاسی مارکسیسم همواره این بحث وجود داشته که آیا انقلاب باید در یک کشور متمرکز بماند یا به‌صورت تکاملی گسترش یابد و سایر کشورها را نیز دربرگیرد؟ چهره‌هایی مانند تروتسکی که به صدور انقلاب باور داشتند، به‌تدریج نفوذ خود را در ساختار قدرت از دست دادند، اگرچه که تروتسکی هم چندان علاقه ای به صدور انقلاب از شرق نداشت، خلاصه اینکه یکدستی ایدیولوژیکی وجود نداشت.

یکی از کارکردهای مهم اسناد این کتاب همین است که نشان می‌دهد هیچ‌کدام از این جریان‌ها—نه جنبش جنگل و نه حزب کمونیست شوروی—دارای نگاهی کاملاً یکدست و هماهنگ نبودند. برخلاف تصور رایج، نه همه نیروهای جنبش جنگل ملی‌گرا یا سوسیالیست بودند و نه در میان اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، چه در مسکو، چه در باکو، آذربایجان یا تاشکند، اجماعی کامل درباره ایران وجود نداشت و تلاش برای انسجام بخشی این نیروها یه‌جور اسطوره‌گرایی است و در اسناد متعدد این کتاب به‌روشنی این ناهماهنگی نمایان است. در مطالعات تاریخی، یکی از آسیب هایی که ممکن است مفسر بدان گرفتار شود و باید احتیاط کرد مساله “اسطوره انسجام” است؛ یعنی این تصور نادرست را تحمیل کرد که تحولات، احزاب، گروه‌ها و جنبش‌های یک دوره کاملاً یکدست و هماهنگ‌اند، در حالی‌که در واقعیت چنین نیست. معمولاً ایدئولوژی‌های حاکمِ هر دوره می‌کوشند این جریان‌های متنوع را در قالبی واحد و همگون نشان دهند تا تفسیرها و علایق خود را حقیقت جلوه دهند.

تا آنجا که من بررسی کرده‌ام، تروتسکی نیز برنامه مشخص و مستقلی برای گسترش انقلاب از زاویه شرق نداشته که تأکید کند این روند باید حتماً در ایران رخ دهد ولی نقش بلشویک‌های ایرانی، به‌ویژه چهره‌هایی مانند حیدرخان عمواوغلی در باکو، در شکل‌گیری ارتباط میان انقلاب بلشویکی و تحولات ایران انکارناپذیر است.

از سوی دیگر، خود جنبش جنگل دو شاخه کاملاً متفاوت داشت: بخشی از آن با حزب عدالت و گرایش‌های بلشویکی پیوند داشت، و بخش دیگر—به رهبری میرزا کوچک‌خان و دکتر حشمت—رویکردی ملی‌گرایانه‌تر و مذهبی‌تر را دنبال می‌کردند. در واقع، جمع‌کردن این دو جریان متضاد در یک مسیر واحد بیشتر در سطح ذهنی و تئوریک ممکن بود؛ در عمل، همین تفاوت‌ها به شکاف و جدایی نهایی میان آنان و شکست کلی نهضت و مرگ سخت میرزا انجامید.

یکی از ویژگی‌های مثبت اسناد این است که نشان می‌دهد چه نوع رابطه‌ای میان این دو شاخه وجود داشته و تعاملات میان حیدرخان و میرزا و دیگر اعضای دو گروه را به روشنی نشان می‌دهد. این دو جریان در برخی موارد همدل بوده‌اند، اما در بسیاری مسائل همراه نبوده‌اند. برای مثال، میرزا به نوعی از سوسیالیسم باور دارد، در حالی که احسان‌الله‌خان و طیف بلشویکی و پیروان جدی حزب عدالت‌، باور عمیق‌تری به اصول عدالت‌خواهانه و سوسیالیستی داشتند و نگاهشان بسیار متفاوت‌تر بود و حتی با میرزا در تضاد بود.

حقیقت این است که قبلاً درباره میرزا کوچک‌خان دیدگاه متفاوتی داشتم و در مورد هویت سیاسی میرزا مردد بودم و تاحدودی او را ذیل جریان بلشویک و متمایل به سوسیالیسم کمونیستی میدانستم اما طی دو تا سه هفته گذشته که با دقت بیشتری اسناد را بررسی کردم، دیدگاهم تغییر کرده است. اکنون معتقدم نمی‌توان میرزا را در این دسته قرار داد— مگر آنکه اسناد بعدی به دست آید. اسناد به‌صراحت خطوط قرمز، شیوه‌های دیپلماتیک و نحوه پیشبرد ایده انقلاب توسط او را نشان می‌دهند و وقتی همه این عناصر را کنار هم می‌گذاریم، درمی‌یابیم که میرزا را می‌توان در نوع خود یک جور قهرمان ملی هم دانست.

در تحلیل تحولات تاریخی، یکی از نکات بسیار مهم مساله “روح زمانه” است. انقلاب‌ها مانند امواجی هستند که جهان را درمی‌نوردند؛ انقلاب فرانسه تحول بزرگی بود که همه جهان را متاثر ساخت و با تاخیر یکی از امواجش به روسیه و انقلاب اکتبر هم رسید و همین موج یکی از عوامل و مبانی انقلاب مشروطه ما هم شد.

یکی از پیامدهای مهم انقلاب مشروطه ایران، فروپاشی قدرت دولت ملی در ایران بود؛ این امر باعث شد که در سراسر کشور افرادی مانند ماشالله‌خان، خداوردی‌خان، خیابانی و بسیاری دیگر فعال شوند.نکته مهم و جالب اینکه همه این نیروها دارای ” میل ملی” بودند و تمایل داشتند که پایتخت کشور تحت نفوذ آن‌ها باشد و قدرت را سراسری و ملی تشکیل دهند و اعمال کنند.

به شهادت همین اسناد، اولین گروهی که گرایش‌های چپ داشت و با حزب کمونیست شوروی وارد مناسبات و مراوده شد، جنبش جنگل بود. نکته مهم این است که جمهوری‌ای که این گروه تأسیس می‌کند، جمهوری شوروی ایران است. بررسی مکاتبات نشان می‌دهد که در تمام ارتباطات جنگلی‌ها با حزب کمونیست، از عنوان جمهوری شوروی ایران استفاده شده است؛ در حالی که در مکاتبات روس‌ها با میرزا، عناوینی مانند جمهوری گیلان، جمهوری شوروی گیلان و جمهوری شوروی احسان‌الله‌خان به کار رفته است و این نشان میدهد به میزانی که روسها و بلشویکها ایده های انقلابی و جهانی داشتند اما میرزا حواسش جمع بود و از عنوان ایران برای نهاد و نام نهضتش استفاده میکرد و دایما ار ملت ایران و علایق و منافع خاص آن سخن میگوید.

خلاصه آنکه، یکی از دستاوردهای مهم این اسناد این است که نشان می‌دهد میرزا کوچک‌خان را نمی‌توان در دسته‌بندی‌های رایج قرار داد. روایت‌هایی که تلاش می‌کنند او را ذیل تجزیه‌طلبی، قوم‌گرایی، محلی‌گرایی یا حتی تعلق به بلشویسم جهانی قرار دهند، قابل اتکا نیستند و اسناد موجود چنین قرائتی را تأیید نمی‌کنند.

نگاه من برآمده از نص صریح اسناد کتاب از جمله اسناد شماره ۶۷، ۶۹، ۱۲۷، ۱۹۳، ۲۰۰، ۲۰۶ و ۳۴ و غیره است که به‌طور مشخص نشان می‌دهند که میرزا تمایل قلبی و رویکرد عملی به استراتژی جهانی بلشویسم نداشته و عملاً هم قربانی این شکاف ایدئولوژیک شد. این نکته را هم یاداور شوم که بنیان‌گذاران یک حرکت یا انقلاب همیشه نسبت به پیامدها و نتایج آن آگاهی کامل ندارند و اصلاً نمی‌توانند همه نتایج را پیش بینی کنند، جریان تحولات سیاسی همیشه به عادت نیست بلکه در بسیاری موارد خلاف آمدعادت است. بنابراین اینکه جهت‌گیری یک حرکت یا انقلاب در نهایت به چه سمتی می‌رود مسئله‌ای جداست و به شاخصه ها و مسایل زیادی وابسته است. برای مثال، می‌توان گفت نازیسم محصول لیبرالیسم و روشنگری هم هست، اما اندیشمندان آن دوره هرگز نمی‌خواستند و پیش‌بینی هم نمی‌کردند که از دل اندیشه‌های لیبرالیسم و روشنگری، نازیسم و فاشیسم شکل برآید. حتی می‌توان مثال‌های معاصرتری زد، مانند اینکه داعش حرکت و جنبشی مدرن و برامده از مناسبات مدرن و خاورمیانه‌ای است یا فقط آبشخور سنتی و اسلامی دارد؟

اسنادی وجود دارند که در کتاب آمده و نشان می‌دهند میرزا در نامه‌هایی به چیچرین تصریح کرده است که خط قرمز من، آزادی و رفاه ملت ایران با هر عقیده‌ای و استقلال ملت ایران است. بنابراین نمی‌توان گفت که هر اتفاقی که بعداً رخ داد، لزوماً هدف یا خواست میرزا بوده است؛ بلکه باید آن را سوءاستفاده‌هایی از اهداف او دانست و نمی‌توان تمام مصایب بعدی و خطاها و وطن‌فروشی‌های افرادی چون پیشه‌وری را به تمامه به پای میرزا و نهضت جنگل نوشت.

میرزا نامه‌ای به لنین می‌نویسد و می‌گوید که ما می‌خواهیم مانند حرکت شما در ایران انجام دهیم و اگر کسی فضای ایران را می‌شناسد برای ما بفرست تا ما از تجارب او استفاده کنیم، فهم این چنین مکاتبات و نامه‌هایی در گرو فهم روح زمانه میرزا و جو حاصل از انقلاب اکتبر در ایران است.

انقلاب اکتبر در روسیه، مانند سایر انقلاب‌ها، موجی جهانی هم ایجاد کرد؛ این انقلاب محدود به یک سرزمین یا شهر خاص نیست، بلکه مجموعه‌ای از نیروها در سراسر جهان کنجکاو شدند که بدانند پیام و پیامدهای آن چیست. مانند انقلاب اسلامی، انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا نیز همین ویژگی‌ها و امواج را داشتند. طبیعتاً در ایران نیز بسیاری به این تحولات انقلاب اکتبر امیدوار شدند؛ افرادی مانند سیدضیاءالدین طباطبایی که در راستگرا بودن او تردیدی نیست، یا ملک‌الشعرای بهار که در جلد دوم کتاب «تاریخ احزاب سیاسی» دیدگاه انتقادی خود را نسبت به جنبش جنگل و خیابانی هم ابراز کرده است اما مواضع همدلانه‌ای نسبت به انقلاب اکتبر و حتی لنین داشتند، این موضع را بسیاری از رجال سیاسی ما در این دوران داشته‌اند که بررسی آنها خیلی جالب است و در مواردی غیرقابل باور است. مثلاً ملک الشعرای بهار می‌نویسد که دو نیروی سیاسی تاریخی هستند که همیشه خواسته‌اند ما را خفه کنند که انگلستان و روسیه بوده‌اند اما انقلاب کمونیستی روسیه پایان این وضعیت و راهی برای نجات ایران است و برادر لنین برای نجات ایران دست دراز کرده و مفر حیات ما شده است و شر روسیه تزاری و انگلستان را از سر ما کم کرده و باید غنیمت بدانیم. در رمان‌ها و شعرهای ما، مانند آثار عارف قزوینی و بسیاری دیگر نگاه مثبتی نسبت به انقلاب ۱۹۱۷ وجود داشت. وقتی می‌گویم باید روح زمانه را دید، منظورم این است که نیروهایی در ایران نسبت به سرنوشت ملی کشورشان حساس بوده‌اند و به همین دلیل برای تامین سرنوشت ملی ممکن بود از میان مسیرهای ممکن آن دوران به مسیری بروند که ممکن است بعداً از آن پشیمان هم بشوند که در نامه‌هایش این نگرانی به وضوح دیده می‌شود.

یکی از تاکتیک‌های این دوران و در خلا یا ضعف دولت در ایران، برای همه این گروه‌ها —از سمکو، خیابانی، پسیان و خداوردی‌خان و… این بود که معمولاً به دنبال یک متحد خارجی می‌رفتند و با نیروهای آن زمان یعنی عثمانی تا آلمان، فرانسه و انگلستان مذاکره می‌کردند تا حامی پیدا کنند و از نگاه سیاسی و بازی آن سال‌ها این کنش کاملاً منطقی و طبیعی است. فراموش نکنیم که این سال‌ها، سال‌های جنگ جهانی اول است و از ۱۲۹۳ کشور میدان نبرد و نفوذ آشکار نیروهای متفقین و متحدین است و عملاً بخشی از بازی جهانی است و فعلاً خبری از رضاشاه و کودتا و حزب ایران جوان و… نیست.

بنابراین، نمی‌توان با تقلیل‌گرایی تاریخی و نظری نتیجه گرفت که میرزا تمایلات جدی به سمت تجزیه شمال یا انقلاب روسیه داشته است. میرزا در نامه‌ای دیگر به لنین می‌گوید: «این مسیری که شما به عنوان راه روسی پیشنهاد می‌کنید، در ایران جواب نمی‌دهد و ایران منطق خاص خودش را دارد. ما نمی‌توانیم بر اساس راه روسی تمام زمین‌داران و فئودال‌ها را نابود کنیم.» این مسئله باعث می‌شود تحلیل و تفسیر حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست باکو نیز دچار اشتباه یا محدودیت شود که بعداً درباره آن بیشتر صحبت خواهم کرد.

ببینید، ابتدا این نکته را روشن کنم که من از تعبیری به نام «قهرمان ملی» استفاده کردم. این تعبیر در اصل عامیانه است و به کسی اطلاق می‌شود که مردم دوستش دارند یا پرچمی را بالا برده است یا در مقابل نیروی خارجی بیاستد و…. قهرمان‌های ملی در دوره‌های مختلف چهره‌های متفاوتی پیدا می‌کنند؛ برای مثال، مصدق در زمان حیاتش قهرمان به شمار می‌رفت، ممکن است فردی در زمان خودش قهرمان ملی محسوب شود، اما در زمان دیگر و با تعمیق شناخت‌ها یا تغییر ارزشهای عمومی و ملی به خائن ملی تبدیل شود.

در خود انقلاب ۱۹۱۷ نیز شاهد این هستیم که قهرمان‌ها و خائن‌های ملی متعددی ظهور و سقوط کردند، آنچه که در انقلاب اسلامی خودمان هم بارها به کرات دیدیم. به نظر من از لحاظ تحلیلی و بر اساس ادبیات علوم سیاسی، قهرمان ملی کسی است که به منافع و سرنوشت ملی فکر می‌کند و در مقابل ضدقهرمان‌های محلی و قومی و فرقه‌ای یا خارجی تعریف می‌شود. قهرمان قومی یا محلی کسی است که اولویت را به مسائل منطقه‌ای و محلی می‌دهد. پیش از اینکه میرزا را به چشم خائن یا خدمت‌گذار بلشویک‌ها ببینیم، باید توجه کنیم که او در وهله اول به ایران فکر می‌کرد؛ چه ما با آن موافق باشیم چه مخالف. اینکه بخواهیم او را صرفاً خوب یا بد قضاوت کنیم، اینکه به پیشواز رفتن یک نیرو را مبنای داوری قرار دهیم تقلیل‌گرایی است و مانع دیدن کلیت حرکت نهضت می‌شود. اسناد موجود نشان می‌دهند که میرزا واقعاً به ایران می‌اندیشیده اما در نگاه او، سوسیالیسم جنبه‌های مثبتی هم دارد، زیرا منطق ادبیات اسلامی نیز تمایلی به اصول سوسیالیستی دیده می‌شود؛ به نحوی که اقتصاد اسلامی شباهت‌های جدی با منطق سوسیالیستی دارد.

دلیل اینکه من از تعبیر «قهرمان ملی» استفاده می‌کنم این است که در هیچ‌یک از نامه‌هایی که میرزا برای طرف‌های دیگر نوشته، به «جمهوری شوروی گیلان» اشاره نکرده است. به‌عنوان مثال، اگر طرف مقابل در نامه خود نوشته «جمهوری شوروی گیلان»، میرزا پاسخ داده است «جمهوری شوروی ایران». این نشان می‌دهد که او در ذهن خود چارچوبی ملی داشته و جهت‌گیری‌اش به نفع منافع ایران بوده است. از این منظر، می‌توان او را یک قهرمان ملی دانست، زیرا به امر ملی و سرنوشت ایران فکر می‌کرد، نه به مسائل قومی، منطقه‌ای یا محلی یا زبان گیلکی و… که براحتی می‌توانست چنین افکاری داشته باشد.

میرزا در اسناد بارها تأکید کرده است که گیلان فقط نقطه‌ای برای شروع و ایجاد جای پا برای ادامه فعالیت‌هایش است. چرا میرزا از نهضت قهر کرد؟ علت قهر را در نامه‌ای به احسان‌الله خان نوشته و روشن کرده است: «میرزا می‌گوید قهر کرده زیرا نیروهای بلشویک روسیه وارد رشت شده‌اند و برخلاف توافق اولیه، در کارهای مردم دخالت کرده‌اند و این آن چیزی نیست که ما می‌خواهیم با توافق کرده‌ایم.»

همچنین، در اسناد شماره ۲۰۶ و ۱۲۷، میرزا تصریح کرده که هدف نهایی او استقلال و آزادی ایران است و برنامه دیگری ندارد و تنها اگر طرف مقابل هم چنین هدفی داشته باشد، آماده همکاری است، از این روشن‌تر می‌توان اعلام موضع کرد؟ بنابراین، اگر بخواهیم تنها بر اساس یک سند داوری کنیم، به نتیجه درستی نمی‌رسیم؛ پیش از آنکه او را خائن خطاب کنیم، باید مجموعه اسناد و شواهد را به‌طور کلی و یکپارچه بررسی کنیم.

اما اینکه بعدها پیشه‌وری از زیر این خیمه بیرون آمد، موضوعی دیگر است و نتیجه مستقیم نهضت جنگل به شمار نمی‌رود. میرزا یک شخصیت تاریخی است که بر اساس اسنادی که در دست داریم، در آن مقطع زمانی به ایران می‌اندیشید و در منطق زمانه خود، شخصیتی ارزشمند و قابل احترام بوده است. بنابراین می‌توان از عناوین شایسته برای او استفاده کرد.

تحولات انقلاب ۱۹۱۷ در ایران محدود به این مباحث نبود و حتی در حوزه‌های مذهبی نیز تأثیر گذاشت. منطق اسلام سیاسی در ایران نیز از انقلاب ۱۹۱۷ اثر پذیرفته است. به یاد دارم یک بار از یکی از اساتید برجسته و سرشناس کشور که در حوزه الهیات فعالیت می‌کرد و اکنون درگذشته‌اند، پرسیدم: «همه می‌گویند شما از مارکسیسم و سوسیالیسم تأثیر پذیرفته‌اید.» ایشان پاسخ دادند: «همه اشتباه می‌کنند، من مارکسیست یا سوسیالیست نیستم، اما نمی‌توانم انکار کنم که از آن‌ها تأثیر نگرفته‌ام.»

بنابراین روح زمانه همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد و حتی به صورت ناخوداگاه افراد را به سمت خاصی هدایت می‌کند. من هنوز سندی ندیده‌ام که نشان دهد میرزا با مفاهیم ماتریالیسم دیالکتیک، پراکسیس یا نسبت طبقه کارگر با سایر طبقات و یا ماهیت دولت مارکسیستی یا بورژوایی آشنا بوده باشد و مسایل ایران را براساس آن تحلیل کند و در نهایت حکم به پذیرش بلشویسم در ایران داده باشد. او این‌ها را نمی‌دانست؛ آنچه داشت، تصویری آرمانی و زیبا از انقلاب اکتبر بود که اساس آن برابری خلق‌ها بود و چنین ایده‌ای در همه جای جهان جذاب است.

میرزا ایده برابری را دوست داشت، همان‌طور که ملک‌الشعرای بهار، عارف قزوینی، سید ضیاءالدین طباطبایی و بسیاری دیگر در ایران می‌گفتند برابری منطق خوبی است، به‌ویژه زمانی که دشمن بزرگی مانند انگلیس در ایران حضور دارد و برای جلوگیری از تسلط آن‌ها، می‌توان از حمایت‌های روسی و حزب کمونیست بهره گرفت.

بر اساس این اسناد، آنچه باعث شد حزب کمونیست مسکو ترمز را بکشد، نه فشار دولت ایران، بلکه ترس از گسترش نفوذ بریتانیا در ایران بود. آن‌ها به این جمع‌بندی رسیدند که اگر خود را درگیر افراد ماجراجویی چون احسان‌الله خان و حیدرعمواوغلی کنند، کل کشور ایران از دست خواهد رفت و بریتانیا از جنوب کشور پیشروی می‌کند. بنابراین تصمیم گرفتند فضا را به سمت حمایت از دولت مرکزی ایران هدایت کنند تا کشور با دولت ملی اداره شود و مانع نفوذ بریتانیا شوند.

در نامه‌ای که چیچرین به روتشتاین می‌نویسد، اشاره شده است: مردم این منطقه طرفدار حزب اتحاد اسلام، دموکرات‌ها، ناسیونالیست‌ها و اسلام هستند و بلشویک‌ها و سوسیالیست‌ها در شمال ایران جایگاهی ندارند، بنابراین بهتر است فعالیت آن‌ها محدود شود. در واقع درابتدا رایزنی‌های دولت ایران با حزب کمونیست شوروی چندان موفقیت‌آمیز نبود و آن‌ها به قطع رابطه با گروه‌ها و افراد ماجراجو راضی نشدند، بلکه منطق زمانه و جهانی آن‌ها را به سمت محتاط شدن و حمایت از دولت متمرکز در ایران هدایت کرد.

در اواخر کتاب، سندی وجود دارد که روتشتاین درر نامه به چچرین می‌نویسد: بلشویک‌های باکو در حال سازماندهی ارتشی هستند تا به تهران حمله کنند، در حالی که این خواسته مسکو و حزب کمونیست مرکز نیست و حزب کمونیست باکو دیگر به حرف او گوش نمی‌دهد. به عبارت دیگر، ماجراجویان باکو، حیدرخان اوغلی و پیروانش قصد داشتند بدون اجازه مسکو به ایران حمله کنند و در تمام این تحولات ضدملی بحثی از جریان راست نهضت نیست.

روتشتاین در قراردادهای مختلفی نقش داشته و عمدتاً به عنوان تسهیل‌کننده عمل می‌کرد. آنچه مشخص است، نگاه مثبت او نسبت به پیشرفت نهضت جنگل در ایران بوده، برخلاف چیچرین که رویکرد محتاطانه و مخالف داشت. روتشتاین به مرکز نزدیک‌تر بود و ظرفیت‌های انقلاب را بهتر می‌فهمید.

برخلاف چیچرین که به لنین توصیه می‌کرد فشار زیادی بر ایران وارد نشود و از گشایش حلقه جدید در شرق اجتناب شود، روتشتاین با انقلابیون احسان‌الله‌خان نزدیک بود و همواره تصویر مثبت‌تر و امیدبخش‌تری از وضعیت ایران به مسکو گزارش می‌کرد. به نظر من، نقش او عمدتاً تسهیل‌کننده بود و تلاش می‌کرد برخلاف نظر مدیوانی که می‌گفت فضای ایران آن‌قدر هم مساعد نیست، نقش مثبت و مؤثر ایفا کند.

او با این اقدامات، هم کارنامه‌ای برای خود می‌ساخت و هم پیام‌های مثبت به مسکو منتقل می‌کرد؛ مانند اینکه انقلاب در حال جهانی شدن است، دروازه‌های شرق به روی شوروی باز شده و ملت ایران حامی ایده‌های بلشویک‌هاست. در چنین فضایی، روتشتاین تلاش می‌کرد نقش فعال و اثرگذار داشته باشد.

همچنین، چون او به تحولات ایران نزدیک‌تر بود و تعامل بیشتری با افراد محلی داشته، در مکاتبات از خلق و خو و رفتار ایرانی‌ها انتقاد می‌کرده است. مثلاً وقتی افراد مختلفی مانند عمواوغلی، احسان‌الله‌خان و خالو قربان پیش او می‌آمدند و گزارش‌هایی می‌دادند و گاه زیرآب یکدیگر را می‌زدند، او متوجه می‌شد که این افراد ماجراجو هستند و حرمت هم را رعایت نمی‌کنند. به همین دلیل، در برخی گزارش‌ها به مرکز می‌گفت که خیلی نمی‌توان روی این افراد حساب کرد و ماجراجو هستند. با این حال، در مجموع روتشتاین نقش تسهیل‌کننده داشته و تلاش می‌کرد تا تعامل و هماهنگی میان بلشویک‌های مسکو و باکو با بلشویکهای ایران را بهبود بخشد و مدیریت کند.

اسناد این کتاب نشان می‌دهد که میرزا کوچک‌خان تعلقات ملی قابل توجهی داشته است؛ در حد توان و زمانه خود، اگرچه فیلسوف نبوده، اما منطق ملی داشته، وضعیت ایران را تحلیل و رصد می‌کرده و مانند هر انسان یا بازیگر سیاسی، خطاها و ساده اندیشی‌هایی نیز داشته است.