شاعری سپید، با شهودی شرقی
رضا اسماعیلی، شاعر و منتقد ادبی در یادداشتی نگاهی اجمالی به کارنامه ادبی ضیاءالدین خالقی داشته و آن را در اختیار ایبنا قرار داده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، رضا اسماعیلی در ایبنا نوشت:
درنگ اول
چه رودخانهای از قلبم میگذرد؟
که قصیدهی دریا را
پر شتاب میسرایم
چه موجهایی در من تاب میخورند؟
که بیتاب
سر به صخره میسایم
چه توفانی در من بال میگشاید؟
که عقابی غولآسا
از من کنده میشود
با من ساحلی بود
دریا را به تماشا نشسته. (۱)
با این که توجه به مقوله نقد برای بالندگی و شکفتگی ادبی و مقابله با رکور و ایستایی ادبیات یک ضرورت حیاتی و غیر قابل انکار است، ولی با کمال تاسف باید گفت توجه به این مهم در حاشیه ضرورتهای ادبی است. به همین علت، امروز نقد و نقدنویسی یک امر کاملا شخصی و تفننی است که بی هیچ متر و معیار مشخصی و صرفا مطابق با ذوق و سلیقه شخصی افراد شکل میگیرد.
با این حال در میان قبیله شعر و ادب افراد دغدغهمندی هستند که با به جان خریدن زخم زبانها و تحمل مصائب نقدنویسی در جامعهای که ظرفیت نقدپذیری آن پایین است، طبق اسلوب علمی به این مهم میپردازند؛ چراکه بر این اعتقاد و باورند که بدون نقد سازنده و راهگشا، نمیتوان در عرصه شعر و ادبیات حرفی برای گفتن داشت و راه به جایی برد.
بیتوجهی به مقوله حیاتی نقد و نقدنویسی معلول عوامل بسیاری است که یکی از عمدهترین آنها «نقد هراسی» است که در نهایت به «نقدگریزی» منجر میشود. نقدهراسی به خاطر قرار نگرفتن نقد در ریل اصلی و به چپ و راست زدن منتقدان غیرحرفهای است. منتقدانی که به خاطر بیبهره بودن از دانش نقد و نقدنویسی، به جای آن که یار شاطر باشند، بار خاطرند و به نقد به عنوان ابزاری برای تسویه حساب شخصی نگاه میکنند. این که با سلاح نقد کسی را به ناحق به فرش بنشانند یا تا عرش بالا ببرند. به عبارت دیگر، ابزاری برای نوازش و سفارش دوستان، و قلع و قمع دشمنان!
حال آن که رسالت اصلی یک منتقد اصیل، روشنگری و نور افکندن بر آثار ادبی است تا خالق اثر به نقاط قوت و ضعف کار خویش آگاه گردد و با شناخت ضعفها و توانمندیهای خویش، کاستیهای خویش را برطرف و برجستگیهایش را تقویت کند.
بدون هیچ شکی، نقد اگر از روی حُسن نیت و با تقوای ادبی انجام شود، مورد پذیرش قرار میگیرد. شاید منتقد را بتوان به مربی یک تیم ورزشی تشبیه کرد که با نیت پیروزی تیم خویش در مسابقات و از روی دلسوزی و خیرخواهی بر نقاط ضعف یک یک اعضای تیمش دست میگذارد و همزمان شیوه اصلاح را بیان میکند تا اعضای تیم با شناخت ضعفها و توانمندیهای خویش، به بازسازی و هم افزایی گروهی برای صعود به قله پیروزی بیاندیشند. ولی اگر نقد صرفا برای به رخ کشیدن ضعفها و ناتوانیها و بدون ارائه راهکار برای تبدیل ضعف به قوت باشد، علاوه بر این که سازنده و راهگشا نیست، باعث ایجاد دافعه نسبت به منتقد و بی تاثیری حرفهای او میشود.
از این منظر، برای بالا بردن ظرفیت نقدپدیری – همچنان که اشاره شد – ابتدا باید به ادب و آداب نقد پایبند باشیم و الزامات آن را رعایت کنیم. در غیر این صورت در بر همین پاشنه خواهد چرخید و شاهد هیچ اتفاق خجستهای نخواهیم بود.
در چنین شرایطی کاملا طبیعی است که افراد نقد را برنتابند و به منتقد به چشم موجودی طفیلی نگاه کنند که از سر بی هنری قلم نقد را در دست گرفته است. چنان که حضرت حافظ – که رحمت خدا بر او باد – گفته است: «که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند».
با کمال تاسف باید به این واقعیت تلخ اذعان کرد امروز متاعی که در جامعه ادبی ما به نام نقد عرضه میشود، متاعی تقلبی است. به این معنا که ما بیشتر با پدیدهای به نان «نقدزدگی» و «نقدانگاری» مواجهیم تا نقد علمی و حرفهای، و تا زمانی که این روند معیوب اصلاح نشود، پدیده نقدهراسی از جامعه ادبی ما رخت بر نمیبندد و ما در کوچه بن بست نقد و نقدنویسی همچنان در جا خواهیم زد.
برای احیای مقوله نقد که در حال حاضر در کُما به سر میبرد – همچنان که اشاره شد – تنها راه ممکن پایبندی به ادب و آداب نقد و رعایت الزامات آن است. این که باور کنیم نقد دو سویه دارد، سویه سلبی و سویه ایجابی.
ما باید هنگام نوشتن نقد و کالبدشکافی یک اثر ادبی به هر دو سویه آن بپردازیم. ولی متاسفانه امروز نقد به پدیدهای یک وجهی و تک ساحتی تبدیل شده است، یعنی بعضی از نقدها از «بای بسم الله تا تای تمّت» وجههای سلبی و پارهای دیگر تماما صبغهای ایجابی دارد.
مقدمه فوق بهانهای بود برای ورود به بحث اصلی که نگاهی اجمالی به کارنامه ادبی شاعر سپیدسرای معاصر ضیاءالدین خالقی(۲) است. و پیشتر بگویم که هدف اصلی این نوشتار نقد به معنای مصطلح آن نیست و من در این یادداشت ادعای نقدنویسی ندارم. بلکه در این مقال و مجال بیشتر بر آنم که به ترسیم نمایی کلی از شعروشاعرانگی شاعر بپردازم.
در این یادداشت پیش و بیش از آن که بخواهم کارنامه ادبی شاعر را در بوته نقد بگذارم، به نمایاندن زیباییها میاندیشم و صادقانه اعتراف میکنم که رویکرد من در این یادداشت نقدگونه رویکردی ایجابی است. اما نه به شیوه اغراق گونه و به دور از حقیقت و آنچه که هست. بلکه منطبق بر تصویری که از شاعر در ذهن و زبان جامعه نقش بسته است، و بر مبنای کاشتهها و داشتهها.
رویکرد ایجابی نه به معنای بزرگ کردن و به عرش نشاندن، بلکه بیشتر به قصد عرض ارادت و احترام به شاعری که فارغ از وسوسه نام و نان، بیش از چهل سال در عرضه ادبیات قلم زده است و امروز نیز در این عرصه حضوری فعال و تاثیرگذار دارد.
درنگ دوم
خالقی در شمار شاعرانی است که برای رسیدن به جایگاه فعلی، راههای زیادی را در نوردیده و عرصههای متفاوتی را تجربه کرده است. عرصههایی چون: کتابفروشی، انجمن داری، ویراستاری، نقدنویسی، روزنامهنگاری، برنامهنویسی رادیو و پژوهش.
با وجود بیش از چهار دهه فعالیت ادبی، او هنوز از نفس نیفتاده و همچنان با انرژی و انگیزهای قابل ستایش در این عرصه حضور دارد و در فضای ادبی تنفس میکند. به همین اعتبار و به حرمت کلمه و کلام، باید تلاشهای او را ستود و حضور روشنش را در عرصه ادبیات جدی گرفت. چرا که او رفیق نیمه راه ادبیات نبوده است و در تمام این سالها عاشقانه و مومنانه برای بالندگی و قدکشیدن شجره طیبه ادبیات این مرز و بوم خون دل خورده و رنج کشیده است. و برای من همین کافی است که به احترام نام بلندش از جا برخیزم، کلاه از سر بردارم و به رسم حقشناسی به ترسیم پایگاه و جایگاه ادبیاش در شعر این روز و روزگار بپردازم. و این نه تنها وظیفه من، که وظیفه همه ماست که قدرشناس مجاهدتهای اصحاب فکر و فرهنگ و وارثان «آب و خرد و روشنی» باشیم. آنان که با همت بلند خویش و با به جان خریدن زهر ناکامیها و نامرادیها، پرچم تفکر و اندیشیدن را بر بام آسمان ایران عزیز به اهتزاز در آورده و باعث سربلندی و افتخار ایران و ایرانی در چشم و دل جهان و جهانیان شدهاند. چرا که از دیرباز تاکنون، تاوان اهل دانش و فضل بودن، تحمل ناکامی و نامرادی است. چنان که حضرت حافظ به راستی و درستی گفته است:
فلک به مردم نادان دهد زمام مُراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس!
درنگ سوم
اگر بخواهیم نگاهی اجمالی به کارنامه ادبی و شعری ضیاءالدین خالقی بیاندازیم، پیش و بیش از هر چیز، باید بگوییم که خالقی شاعری «خودبسنده» و «خودساخته» است که به مدد دانش و بینش ادبی خویش، و بی آن که از روی دست کسی تقلب کند، در مسیر شعر و شاعری گام بر میدارد. هر چند این خودبسندگی، توسط بعضی از منتقدان به نوعی محافظهکاری زبانی تعبیر شود. در مورد ترکیب «خودبسندگی» نیز این توضیح ضروری است که«خودبسندگی» به معنای عدم تقلید است، نه تاثیرناپذیری؛ چراکه شاعران بزرگ نیز از متقدمان و معاصران خویش تاثیر پذیرفتهاند و این امر، امر مذمومی نیست.
خالقی شاعری است که از گردنه پر خوف و خطر شعر دهه هفتاد به سلامت گذر کرده و به طرز هوشمندانهای از میدان «معناگریزی»، «زبان پریشی» و «تئوری زدگی»های بی مبنا جان سالم به در برده است. او در شعر به دنبال فضل فروشی نیست. زبان شعرهایش از زمختی و درشتی به دور است. به همین خاطر بیانی «سهل و ممتنع» دارد. آن چنان که میتوان گفت «سادگی» و بی پیرایگی از ویژگیهای ذاتی شعرهای اوست، و سرمنزل غایی و نهاییاش کشف «طبیعت صمیمی زبان» که توصیه همیشگی نیما به پیروان خویش است:
یک روز صبح
از خواب بیدار میشوی
میبینی اشیاء جا به جا شدهاند
و هر چیز رنگ دیگری گرفته است.
یک روز صبح بیدار میشوی
میبینی همه چیز با رفتن پرستوها،
به آخر رسیده است. (۳)
فرمول شاعر برای رسیدن به شعر ناب، تلفیق هنرمندانه و متوازن فرم و محتواست. او فرم و محتوا را حلقههای مُکمل هم میداند که در پیوندی خجسته و مسالمت آمیز در آفرینش یک اثر مقبول ادبی به همدیگر مدد میرسانند. در نگاه او، حرفهای بودن «چنگ کشیدن» به صورت کلمات نیست. او خلق و آفرینش یک اثر ادبی تاثیرگذار را محصول تعامل شاعر با کلمات میداند، نه تقابل و رویایی با آنها. به همین خاطر، توانمندی ادبیاش را خرج «متفاوت نمایی» بیهوده برای خلق شعری صرفا متفاوت نمیکند، بلکه بیشتر به دنبال آن است که با احترام به ذات کلمه و کلام، به دور از هر گونه «شعبده بازی»های فرمی، حرمت زبان را پاس بدارد.
درنگ چهارم
خالقی فرزند کوه و جنگل و دریاست و به همین اعتبار انگشت اشارهاش به سمت روشنی زندگی. به سمت موجهایی که برشانه ساحل تاب میخورند، سیبهایی که اتفاق میافتند، گلهایی که میشکفند، پروانههایی که در باغهای ناگهان، شعر میشوند، و پرندههایی که بر بام زندگی مینشینند و آواز میخوانند.
او شاعری است که واژهها را از شاخههای اندیشه میچیند، با بافههای خیال میآمیزد، و در سبدی از احساس تقدیم مخاطب میکند. شاعری فارغ از تکلف و تصنع که در بیداری خجسته کلمات راه میرود و با شهودی شرقی از «طبیعت صمیمی زبان» رونمایی میکند؛ چراکه از نگاه او، رسالت شاعر چیزی جز همراهی و همدلی با کلمات برای گشودن پنجرههای شهود و بازآفرینی دنیایی آرمانی نیست. شهودی که تاریکیهای جهان را روشن میکند و پاهای خسته انسان را به سمت روشن دنیا هدایت. از همین رو، کلمات – با امنیت خاطری تمام – چون گنجشکی بر شانههای احساسش مینشینند، در هوای اندیشهاش بال و پر میزنند، و ناگهان به شعری تبدیل میشوند که چون خُنکای نسیمی، روحت را مینوازد و در جان و جهانت روشنی میریزد:
کوچه
وقتی کوچه بود
که عبور تو بود
سلام نگاه تو بود
کوچه وقتی کوچه بود
که باران بود
پرستو بود
هزار رویای بر زبان نیامده بود
وگرنه کوچه چه بود
جز راهی اندک
با آدم هایی اندک؟ (۴)
خالقی مومنانه به دنبال کشف معنویت کلمات است، و برخلاف بسیاری از شاعران، دنیا را سیاه نمیبیند و معصومیت کلمات را با توهمات روان پریشانه به بازی نمیگیرد. شاعری که با حنجرهای سپید و سرشار از امید، راوی «صدای سخن عشق» است. او به دنبال درشتنمایی زشتیها نیست. او صورت زشتیها را با تذکر زیباییها میپوشاند و به انسان منتظر و شبزده، بشارت سپیده دمی پر از شکوفه را میدهد. شاعر قدرت کلمات را میداند و به مدد شبچراغ کلمات، انسان را از ظلمات زمین میرهاند و به آسمان سبزی اشاره میکند که پر از باران و بهاران است:
هی مینگری به آسمان و
هی نگاه میکنی به قلهای که دور از چشم
ستیغش را تنها خیال
در ابرها فرو میتواند برد.
آسمان هفتم رویاها را در مینوردی و
میپنداری
آن دورها…
آن دورها گم شدهای داری
و هیچ نمیبینی که این نزدیک
کنار دستت
خاک تشنهترین است
خاک تشنهترین است و تاریک
وگرنه باران این همه از بالا نمیبارید
وگرنه نور این همه از بالا نمیتابید. (۵)
حرف آخر این که ضیاءالدین خالقی شاعری است که در طول چهار دهه گذشته، با عبور از گردنههای صعب العبور شعر و شاعری، راه خود را یافته و گلیم خود را بافته است، و امروز بیشتر به دنبال بستری است که آموختههایش را به نسل نوجوی آینده بسپارد. امید آن که در ایفای این رسالت، خدایش یار باشد و راهش هموار – اینچنین باد.
_____
?پانوشتها:
1 – ضیاءالدین خالقی، به رنگ باران نوشتم، تهران، تکا، چاپ اول، ۱۳۸۶، ص ۱۵.
2 – «ضیاءالدین خالقی، در سال ۱۳۴۲ در لنگرود و در خانوادهای اهل ادب و معنویت دیده به جهان گشود. شوق سرایش از همان آغاز نوجوانی با خالقی همراه بود. او با مطالعه جدی در عرصه ادبیات معاصر، به سرایش شعر نو، به ویژه شعر سپید روی آورد و در این راستا، موفق به خلق شعرهایی ماندگار شد. خالقی علاوه بر سرایش شعر، از طبع نقاد بسیار خوبی برخوردار و در این مسیر موفق به نوشتن مقالهها و نقدهای قابل توجه و تاملی شده است که از آن میان میتوان به کتاب «سمبولیسم به روایت امروز» او اشاره کرد. از آثار اوست: رویایی به رنگ آتش و آب، سیب اتفاقی ست که میافتد، بارانی از پریشانی یال، به رنگ باران نوشتم، دلشورههای من و خاک کاغذی./ ضیاءالدین خالقی، به رنگ باران نوشتم، تهران، تکا، چاپ اول، ۱۳۸۶، جلد نوشت.»
3 – همان، ص ۱۸۵.
4 – ضیاءالدین خالقی، بارانی از پریشانی یال، تهران، انتشارات هوش و ابتکار، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۳۶.
5 – ضیاءالدین خالقی، به رنگ باران نوشتم، تهران، تکا، چاپ اول، ۱۳۸۶، ص ۱۹۳.
دیدگاه