بشنو از دل یک جانباز
بشنو از دل یک جانباز هنوز صدایشان در گوشم زنگ میزند, شهیدان بزرگوار قلی پور, املاکی, گلستانی, ایزددوست, رضوانی در آن روزهای آتش و خون فریادشان فقط حفظ امنیت و تمامیت ارضی وطن اسلامی مان و تابعیت محض از سلاله نور حضرت امام (ره) بود و جان بر سر عقیده دادند که امروز ایران قطب […]
بشنو از دل یک جانباز
هنوز صدایشان در گوشم زنگ میزند, شهیدان بزرگوار قلی پور, املاکی, گلستانی, ایزددوست, رضوانی در آن روزهای آتش و خون فریادشان فقط حفظ امنیت و تمامیت ارضی وطن اسلامی مان و تابعیت محض از سلاله نور حضرت امام (ره) بود و جان بر سر عقیده دادند که امروز ایران قطب جهان اسلام و محور امنیت خاورمیانه است که اگر نبود آن جانفشانی ها معلوم نیست امروزمان چگونه روزی بود. سر که میچرخانی در همسایگی مان منطقه در آتش جنگ میسوزد اما ایران با صلابت در منطقه ایستاده. که دست راست و پای چپ قطع من و پای راست و سر سوخته از ترکش من همه به فدای امنیت ملی ایران و اگر امروز من با این تن خسته دست به قلم شده ام تعهدی است بر گردنم تعهدی که از رفقای شهیدم بر گُردم سنگینی میکند.
دردم از مسئولانی ست که به یک فرهنگ سترگ پشت کرده اند؛ فرهنگ ایثار فرهنگ جانفشانی برای مردم که اگر امروز قرعه خدمت به نام ایشان افتاده فرصت خدمت کوتاه ست این فرصت اندک را باید قدر دانست که فردا نه من میمانم و نه تو. سخنم با مسئولینی ست که به جانباز به خانواده ایثارگران پشت کرده اند. و فراموش کرده اند که اگر نبود آنهمه سالهای سخت دفاع و آنهمه ایثار, اینان هم که بسیاری شان حتی یکروز در خطوط نبرد نبودند امروز بر صندلی قدرت تکیه نمیزدند و جانباز را پشت درشان روزهای متوالی نگه نمیداشتند. فراموشی شان از برای چیست؟ خدایا نمیدانم….
من تمام عمرم را بجز آنروزهای عزیز جنگ در گیلان بسر بردم اما امروزم را ببین خسته, دلگیر, تنها نه گوشی که صدایم را بشنود نه صدایی که مرا بخواند نه دستی که دستم باشد نه پایی که پایم باشد و من یکی از هزاران هستم که زندگی آنقدر مرا در سختی هایش فرو برده که نمیتوانم در چشمان خانواده ام بنگرم بوالله نمیتوانم. و این فقط قصه پرغصه من نیست و میدانم هزاران جانباز اینگونه اند.
من فقط میتوانم بپرسم. و میپرسم از شما مسئول عزیز بنیاد شهید آیا از اصل احوالات رزمندگان و جانبازان که به اندازه ی عمری هر روز با سختی های جسمی و روحی زندگی میکنند با خبر هستید؟ شاید بگویید آری باخبریم اما من میگویم از زبان بقیه جانبازان که خیر بیخبرید! بیخبرید که بیکاری فرزندان مان, مشکلات درمانی مان, فشارهای روزافزون اقتصادی مان چقدر بر ما فشار می آورد. و بارها از خدا شهادت را طلب میکنیم که اگر در برابر دشمن تا دندان مسلح ایستادیم و شرمنده تاریخ نشدیم اما امروزمان را ببین آری شرمنده خانواده ایم. الله الله که شرمنده ایم وامانده ایم و حتی حنجره ای برای فریاد هم برایمان نمانده و سوی چشمانمان که خیره به در منتظر مسئولی ست که خبری از ما بگیرد هم رفته است.
اما آقای شهیدی! استاد بزرگوار ریاست عالی بنیاد شهید کشور به فریاد گیلان هم برسید. نگذارید فرهنگ ایثار و شهادت بدست نااهلان لگدمال گردد نگذارید جانبازان بخصوص آنهایی که با درصد بالا رنج مضاعفی میکشند حتی توان پرداخت هزینه جهیزیه فرزند دم بختشان را نداشته باشند. کارد را از استخوان بیرون بکشید و گلی بدست جانباز بدهید. میدانم که شما هم چنین اندیشه ای در سر و دل دارید اما برخی مدیران تان بی توجه به هشدارهای شما از جانباز فراری اند!
پرسش ساده من اینست سهم بنیاد شهید و امور ایثارگران و خانواده بزرگ تحت پوشش آن از اقتصاد مقاومتی چیست؟ مگر مقام معظم رهبری ده ها بار به مقامات دولت و مجلس متذکر امر خطیر لزوم تحول اقتصادی سخن نگفته اند؟ پس چرا بنیاد به خود نمی آید؟ چرا در بخش اشتغال حرکت ملموسی نمیکند؟ آیا بخش بزرگ اقتصادی بنیاد مانند سازمان اقتصادی کوثر , بانک دی, بیمارستانها و مراکز درمانی و آموزشی و شرکتهای تابعه نباید آستین بالا بزنند؟ آیا باید گیلان با آنهمه پتانسیل توسعه ۳۰۰۰ نفر نفر فرزندان خانواده ایثارگر تحصیلکرده بیکار داشته باشد؟ فردا با بیش از ۶۰۰۰ دانشجوی ایثارگر در حوزه اشتغال چه باید کنیم؟ از یادآوری اش هم میترسم.
آقای شهیدی گیلان را دریابید. جانبازان را دریابید. خانواده شهید و ایثارگر را دریابید.
بقلم: جانباز ۷۰% اسماعیل علیزاده پلکو
پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
دیدگاه