نامه علیرضا قزوه به فرزند یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری
به گزارش دیارمیرزا ، علیرضا قزوه شاعر معاصر کشور در وبلاگ عشق علیهالسلام نوشت: نامهای از علیرضا قزوه به فریدالدین حداد عادل فرزند غلامعلی حداد عادل که این روزها کمرنگ است… سلامی چو بوی خوش انتخابات… فرید عزیز! لابد میدانی که در جبهه جنگ شهید و جانباز و مفقودالاثر و تخریبچی و معلم و پرستار […]
به گزارش دیارمیرزا ، علیرضا قزوه شاعر معاصر کشور در وبلاگ عشق علیهالسلام نوشت:
نامهای از علیرضا قزوه به فریدالدین حداد عادل فرزند غلامعلی حداد عادل که این روزها کمرنگ است…
سلامی چو بوی خوش انتخابات…
فرید عزیز! لابد میدانی که در جبهه جنگ شهید و جانباز و مفقودالاثر و تخریبچی و معلم و پرستار و امدادگر و همه و همه بودند.
نامه نخست من به حرمت زخم بیشتری که بر بدن یکی از شهیدان زنده بود به برادر کهتر سعید جلیلی نوشته شد، اما نامه دوم به حرمت معلمی و مهر و صفا و صداقتی که از پدرت سراغ دارم به تو نوشته میشود که قدر پدر را میدانی و واسطه خوبی هستی برای رساندن سلام یک شاگرد کوچک به محضر معلمی بزرگ و سراپا مهر و صفا و اخلاص.
فریدجان! پدرت قبل از همه یک فیلسوف و حکیم است؛ یک ادیب است و یک اندیشمند، با دلی زلال و منطقی روشن و راهی که صاف به سرمنزل خورشید میرود.
من پشت سر پدرت در همین ماههای اخیر چندین بار نماز خواندهام و با هم چندین و چند جلسه کاری داشتیم و بنا بود در بنیاد سعدی که حضرتشان تأسیس کرده بود من هم عهدهدار مسئولیتی کوچک باشم اما راه دور و طولانی تا ولنجک و تا حدودی کسالتم مانع این همکاری شد اما تا باشم و تا هستم از ارادتمندان آن وجود نازنینم.
من پدرت را تا حد زیادی میشناسم و میدانم که چه دغدغههای بزرگی او را به این عرصه کشاند؛ میدانم که او از مردان بزرگی ست که هرگز به خودش رأی نمیدهد که عرفان و حکمت او در گذشت و ندیدن خود است؛ میدانم که او از جنس مردانی ست که برای خود اردوگاه و اردوکشی را صلاح نمیداند و آنقدر آزاده است که همین فردا میتواند به ستاد این کاندیدا و آن کاندیدا برود و با آنها بنشیند و از همدلی و همفکری برای فردای انقلاب سخن بگوید.
این کمترین چیزی ست که شهیدان این انقلاب و امام عزیز از ما خواستهاند؛ پدرت اوج رفاقت است و اوج آزادگی و گذشت؛ او مرد ادبیات و عملیات است؛ عملیات و ادبیاتی که حرص دشمن را در میآورد؛ او آمده است برای معلمی در این عرصههای بزرگ.
او مرد رفتن و نشستن به خیمه رقیب و چای نوشیدن و با آنها سخن از رفاقت گفتن است زیرا که معلمی بزرگ است و این کارها تنها از معلمی چون او برمیآید؛ چون اوست که شعرهای بزرگانی چون خاقانی و حافظ و بزرگان دیگر را همواره با خود زمزمه میکند که:
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان …
او مرد عبرت است و مرد عبور از پل خودبینیها؛ مرد شکستن نفسانیت؛ آزادمردی که آمده است تا معلم باشد و معلم بماند و میماند.
به قول آن شهید:
نه چپ نه راست منم این منم برادر تو …
خواستم بگویم که او برادر بزرگ همه ماست؛ پدر مهربان تو و معلم همه ما که آمده است تا اتفاقهای زیبایی را رقم بزند؛ سلام مرا به حضرتشان برسان و بگو فلانی گفت به دلم برات شده که روزهای آفتابیتری در پیش داریم…
دیدگاه