پس از حادثه دلخراش انفجار

همدردی مردم رشت با بندرعباس؛ شمع‌هایی که از کاسپین تا خلیج فارس شعله کشیدند

باد بهاری در کوچه‌های رشت می‌وزید و مهی از اندوه شهر را پوشانده بود. مردمی که کنار خزر لبخند کاشته بودند، حالا با شمع‌هایی کوچک و دل‌هایی سوگوار، در میدان شهدای ذهاب گرد آمدند؛ شعله‌هایی که بی‌صدا از شمال خنک تا جنوب داغ، پیام مهربانی، اشک و امید را روانه کردند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، مردم رشت برای همدردی با جانباختگان حادثه بندر شهید رجایی هرمزگان در پیاده راه فرهنگی رشت شمع یادبود روشن کردند.

شب آرام رشت، بوی غم می‌داد. آسمان، ابری‌تر از همیشه، بر سر شهر سایه انداخته بود و بادهای ملایم بهاری، آهسته نغمه‌های اندوه را بر دوش می‌کشیدند. مردم، یکی یکی، با چهره‌هایی آرام و دل‌هایی شکسته، به میدان شهدای ذهاب آمدند. دست‌ها شمع‌های کوچکی را در آغوش داشتند و دل‌ها، اندوهی بزرگ را. مردمان رشت، همان‌هایی که سال‌ها کنار دریای خروشان کاسپین قصه‌ی همدلی گفته بودند، حالا آمده بودند تا در غم جنوب شریک شوند؛ در غم بندری که قلبش در حادثه‌ای تلخ شکست.

اولین شمع روشن شد. شعله‌ای کوچک، در دل باد، لرزید و قد کشید. بعد شمعی دیگر، و دیگری… میدان کم‌کم پر شد از نورهای لرزانی که در شب می‌رقصیدند؛ هر شعله، پیامی بی‌کلام از عشق و اندوه بود که از سواحل خنک شمال، راهی کرانه‌های گرم خلیج فارس می‌شد.

مادران آرام زیر لب دعا می‌خواندند. پدران، بی‌صدا اشک می‌ریختند. کودکانی کوچک، با دستانی که هنوز قدرت اندوه را نمی‌شناختند، با وسواس شمع‌ها را روشن می‌کردند. هر چهره، هر چشم اشک‌آلود، حکایتی از همدلی را روایت می‌کرد.

اما قصه، تنها قصه‌ی شمع‌ها نبود. چند روز پیش‌تر، همان دل‌های مهربان گیلانی، بی‌درنگ آماده‌ی اهدای خون شده بودند؛ قطره‌هایی از جانشان را بخشیده بودند به امیدی برای نجات. گویی خونی که در رگ‌هایشان جاری بود، نه تنها سرخی حیات، که نشانی از عشق به انسانیت را به همراه داشت.

میدان شهدای ذهاب، آن شب، دیگر تنها یک میدان نبود؛ پلی شده بود از نور، اشک و دعا. انگار امواج آرام دریای خزر و موج‌های خشمگین خلیج فارس، در دل این میدان به هم رسیده بودند؛ یکی شده بودند برای نیایش، برای طلب آرامش برای جان‌هایی که دیگر در میان ما نبودند، و برای التیام دل‌هایی که در سوگ نشسته بودند.شمع‌های کوچک، با آن روشنایی لرزان، قصه‌ی بلند همدردی را در شب تاریک روایت می‌کردند.

هر شعله، عهدی تازه می‌بست: عهدی با مهربانی، عهدی با انسانیت. شمع‌ها در برابر تاریکی ایستادند، مثل دل‌هایی که در برابر غم تاب آوردند.در دل میدان، میان نورها و اشک‌ها، زمزمه‌ای یکنواخت و آرام در هوا می‌چرخید: «خدایا، آرامش عطا کن… صبر عطا کن…»و شمع‌هایی که از کاسپین تا خلیج فارس شعله کشیده بودند، پیام‌آوران عشقی شدند بی‌مرز، امیدی شدند بی‌انتها؛ تا همیشه، در دل شب‌های تاریک، درخشان بمانند.

Share