ماجرای فرار شوهر خیانتکار با دختر غریبه | شوهرم با جعل امضای من خانه را فروخت
شوهرم سرآشپز یک رستوران در اطراف مشهد بود و من هم از زندگی ام رضایت داشتم اما همسرم با منشی رستوران رابطه غیرمتعارف برقرار کرد و صمیمیتشان ادامه داشت.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از روزنامه خراسان، زن ۲۳ ساله با بیان این که سرگذشت تاسف بارش میتواند درس عبرتی برای دختران جوان و برخی از خانواده ها باشد، به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم وضعیت مالی خوبی ندارد و با کارگری روزمزد هزینه های خانواده اش را تامین می کند؛ به همین خاطر هم مرا زمانی که ۹ سال بیشتر نداشتم، به عقد پسرعمه ام درآورد ولی من تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواندم و سپس در ۱۴ سالگی به خانه بخت قدم گذاشتم.
خیلی زود باردار شدم و در ۱۵ سالگی هم اولین فرزندم به دنیا آمد. شوهرم سرآشپز یک رستوران در اطراف مشهد بود و من هم از زندگیام رضایت داشتم. او ۱۰ سال از من بزرگتر بود و اخلاق خوبی داشت. با وجود این، من هم در بیرون از منزل کار میکردم تا برای خودم درآمدی داشته باشم. به طوری که خانهای را با مشارکت یکدیگر خریدیم و نیمی از آن به نام من سند خورد اما روزگار سیاه من از یک شرطبندی خیانتآلود آغاز شد.
همسرم با منشی رستوران درباره یک سرآشپز جدید شرطبندی کرده بود که مثلا سرآشپزی که قراراست در آن رستوران استخدام شود، در هر ساعت حدود هزار سیخ کباب را تهیه میکند! ولی آن دختر ادعای او را رد میکرد. وقتی شوهرم شرط را باخته بود هر دو به کافی شاپ رفته بودند تا هزینهها را شوهرم پرداخت کند ولی این شرطبندی موجب رفت وآمد و معاشرت بیشتر آنها شد؛ به گونهای که روزی فهمیدم ارتباط آنها به صورت غیرمتعارف ادامه دارد. این بود که با آن دختر تماس گرفتم و با او در یکی از مناطق تفریحی قرارگذاشتم. آن روز «اصغر» هم آمده بود. من با آنها اتمام حجت کردم و به «اصغر» گفتم یا باید مرا انتخاب کنی یا با این دختر باشی! او هم آن دختر را انتخاب کرد و سپس با یکدیگر به خانهام آمدند و … دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم. به خانه پدرم رفتم و او هم با آن دختر فرارکرد.
مدتی بعد فهمیدم شوهرم «لاله» را به جای من به بنگاه برده و با جعل امضای من خانه را فروخته است. من هم از آنها شکایت کردم و از طریق قانون نه تنها خانه را گرفتم بلکه از «اصغر» هم جدا شدم. بعد از این ماجرا شوهرم به شهرستان رفت و حدود ۲سال بعد با زن دیگری ازدواج کرد. من هم در یک فروشگاه لباس در یکی از بازارهای معروف شهر مشغول کار شدم. هنوز ۳ روز بیشتر از این موضوع نگذشته بود که شاگرد دیگر مغازه به خواستگاریام آمد و در طول ۱۰ روز ما با یکدیگر ازدواج کردیم. پدرم نیز یک روز صبح پسرم را به خانه مادرشوهرم برد و مدعی شد که دخترم توان نگهداری از او را ندارد ولی من خیلی نگران پسرم بودم. در همین شرایط باردار شدم ولی چون شوهرم جوانی بیمسئولیت بود و به خانه و زندگی اهمیتی نمیداد، فرزندم را سقط کردم.
او خیلی مودب و خوش اخلاق بود و طوری رفتار میکرد که مرا از صمیم قلب دوست دارد اما حتی قصد نداشت خانه کوچکی برایم اجاره کند و هر دو نفر در منزل ۵۰ متری پدرم بودیم؛ به طوری که من از نگاههای سرزنشآمیز پدرم زجر میکشیدم. به همین خاطر تقاضای طلاق دادم و دوباره با همسرم تماس گرفتم تا با یکدیگر زندگی کنیم. او هم که خیلی از رفتارهایش پشیمان بود پذیرفت چرا که من نمیتوانستم ناراحتیهای روحی فرزندم را زیر دست نامادری تحمل کنم! البته در طول این چند سال بارها تصمیم گرفتهایم گذشته را فراموش کنیم اما هربار به مشکل برخوردیم و این امکان فراهم نشد. الان هم قصد دارم مدتی را به صورت عقد موقت با او زندگی کنم تا شرایط بهتری فراهم شود اما پیشنهاد میکنم زوجهای جوان در ارتباطهای خود با افراد نامحرم دقت بیشتری داشته باشند تا زندگی آنها این گونه متلاشی نشود!
با دستور سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) این زن جوان برای انجام امور مشاورهای به مراکز تخصصی پلیس خراسان رضوی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه