اُمیدهایی که خاکستر شدند!
امروز صبح که شاید نوبت ترخیصِ یکی از این بیماران گرفتار شده در دام اعتیاد بود. امروز صبح که شاید روز بهبودی تقریبی یکی دیگر از این بیماران گرفتار بود. یا صبحی که شاید قرار بود یک نفر به جمع این بیمارانِ اُمیدوار به رهایی اضافه شود. همه گام برداشتند اما به سویی دیگر. به انتهای رهایی، به آغوشِ خدا …
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، فاطمه احمدی در فارس نوشت:
تازه اذان را گفتهاند. خیلیها نمازشان را خواندهاند و به اُمیدِ روزی نشستهاند که با آرامشِ خیال و با افتخار نزد خانوادههایشان برگردند و بگویند: «من، بهرام؛ چهار ماهه که پاکم!»
اعتیاد، نه یک بیماری که اشتباهی است جبران شدنی. اعتیاد نه یک اشتباه که غفلتی است لحظهای که شاید سالها باید تاوان آن لحظه را داد. اعتیاد را میشود درمان کرد، مانند بسیاری از بیماریها. اعتیاد را میشود تاوان داد مانند بسیاری از خطاها. درمانش، دوایش و تاوانش؛ صبر و ارادهای است مستحکم و حمایتی از جانب خانوادهها.
حالا اینجا در لنگرود، در “گام اولِ رهایی” آدمهایی هستند که نخستین گامهایشان را برای رهایی از چنگالِ ویروسی به نام اعتیاد برمیدارند. آدمهایی که هرکدامشان یک پدر، یک همسر و یا یک پسر هستند.
پدری که شاید به بهانه تلخی ایام به دامِ اعتیاد گرفتار شده. همسری که شاید از جدل به دامِ اعتیاد پناه برده و پسری که شاید بر اثر یک رفاقتِ نابجا به این دام گرفتار شده است و حالا برای جبرانِ این خطا، برای رضایتِ خانوادهها، برای آرامشی از جنسِ رهایی به “گام اول رهایی” پناه آوردهاند.
نمیدانم هرکدامشان از چه زمانی در اینجا نفس میکشیدند. شاید یکی یکسال، شاید یکی یک ماه و شاید یکی تازه یک روز از آغاز رهاییشان گذشته باشد. اما پَر کشیدند. نه یک به یک، نه در یک زمان. همه با هم پَر کشیدند به سوی: رهایی…
امروز صبح که شاید نوبت ترخیصِ یکی از این بیماران گرفتار شده در دام اعتیاد بود. امروز صبح که شاید روز بهبودی تقریبی یکی دیگر از این بیماران گرفتار بود. یا صبحی که شاید قرار بود یک نفر به جمع این بیمارانِ اُمیدوار به رهایی اضافه شود. همه گام برداشتند اما به سویی دیگر. به انتهای رهایی، به آغوشِ خدا…
حوالی ساعت پنج صبح بود. دم دمای اذان صبح. وقتی که نخستین الله اکبرهای روزت را میگویی. وقتی دوباره در آغاز روزی نو، شهادت میدهی که خدایت الله، پیامبرت محمد و رمز و راز شیعه بودنت علی است. آنگاه که روزنههای اُمید در دلت جوانه میزنت و عِطرِ سحر را استشمام میکنی. همان حوالی بود که آتشی بر جانشان افتاد. آتشی که هیچ روزنهای برای رهایی نداشت.
خانهای که شده بود خانه اُمید این گرفتاران در دامِ اعتیاد. حالا دامی شد برای بیماران. دامی که نمیتوانستند از هیچ مسیری خود را از آن رها کنند.
اینجا در کمپ ترک اعتیادِ ” گام اول رهایی” در حوالی سحرگاه امروز، جمعه ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۲، آتشی سر گرفت که جان اکثریت اُمیدواران به درمان را نیز گرفت. با اینکه نیروهای امدادی به سرعت در محل آتشسوزی حاضر شدند اما حجم آتشسوزی به حدی بود که تا رهایی چند قدم بیشتر فاصله نبود و قریب به ۳۲ نفر از این بیماران در آتش سوختند.
به گفته مسؤولان، علت این حادثه، آتش گرفتن بخاری و برخورد آن به پرده مجاور بود که منجر به یک آتشسوزی بزرگ شد. ساختمان کمپ هم که یک مدرسه قدیمی بود گویا آماده جرقهای برای فروریختن بود. کم کم آتش به همه جا نفوذ و بیمارانی که در خواب بودند را غافلگیر کرد.
پدران، همسران و پسرانی در این کمپ دچار آتشسوزی شدند که چشم انتظاران زیادی در بیرون دیوارهای این کمپ اُمید بهبودیشان را داشتند. طبق اعلام مسؤولان مربوطه تاکنون ۳۲ بیمار از این آتشسوزی پَر کشیدند و قریب به ۱۶ نفر دیگر نیز مصدوم شدهاند.
خانوادههایی که از دیدن چهره درهم اعضای خانواده خود به علت اعتیاد خسته و آزرده خاطر شده بودند و امیدوار بودند تا بلکه دوباره بعد از یک دوره کمپ عزیزانشان را دوباره سالم و سرحال ببینند بعد از حادثه صبح امروز حتی نمیتوانند جسم بیجانِ آنها را شناسایی کنند.
نه تنها چهره فوت شدگان قابل شناسایی نیست بلکه مصدومان نیز به شدت دچار سوختگی شدهاند و حالا باید منتظر ماند تا بهبودی اندکی حاصل شود و خودشان بتوانند خود را معرفی کنند و خانواده مصدومان نفس راحتی بکشند.
از ساعت ۹ صبح امروز خانوادهها بیتابِ عزیزانشان در جلوی درب کمپ انتظار میکشند. آه و ناله و بیتابی از بیخبری امانشان را بریده و به دنبال جواب سؤالاتشان هستند که ببینند عزیزشان فوت شده؟ اگر فوت شده کدام یکی است؟ اگر مصدوم شده کدام است؟
این انتظار و بیخبری، این ندانستن و اضطراب همه را کلافه کرده. شاید با خودشان بگویند: «کاش همان طور تحمل میکردیم که حالا داغ نبینیم.» اینها سؤالات و دلواپسیهایی است که ممکن است بازماندگان از این حادثه تلخ و دلخراش از خود بپرسند و بابتش خود را سرزنش کنند. اما اتفاق هرگز خبر نمیکند.
خانواده، دوستان و آشنایان پشت دربهای نیم سوخته کمپ منتظرند. منتظر بابایی که در دام اعتیاد گرفتار شده بود و به دنبال رهایی بود. یکی فریاد میزد و همسرش را صدا میکرد. دختری اشک حسرت میریخت برای روزهایی که دلتنگ پدر بود و اُمیدوار که دوباره بابا را مثل روزهای قبل سرحال خواهد دید اما حالا بابا بجای آغوش دختر، در آغوش سوزنده آتش گرفتار شده بود.
مادری اما آنقدر گریسته بود که توانِ سخن گفتن نداشت. بیتاب بود. بیتابی مادرانه را که درمانی نیست. انتظار دیدن پسری را میکشید که حتی معتاد اما میوه دلِ مادر بود و مادر هر سختی و دوری را برای سلامتی دوباره فرزند به جان خریده بود، اما حالا کجا باید فرزندش را میجُست؟ چطور باید فرزندش را میشناخت؟ چطور تحمل دیدنِ خاکستر به جا مانده از فرزند را داشت؟
شنیدن و دیدنِ ماتمِ خانوادههای داغ دیده لنگرودی به قدری تلخ و اندوهبار است که نوشتن این قصه تلخ…
۳۲ تن از اُمیدواران به رهایی به همراه نگهبان کمپ در این حادثه دلخراش جان باختند و برخورد با خاطیان و قصورهای احتمالی شاید مرهمی بر قلب بازماندگان این قصه باشد.
قصه تلخ کمپ رهایی لنگرود در سحرگاه ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۲ نه آنگونه که انتظار میرفت؛ بلکه به معنای حقیقی کلمهی “رهایی” به پایان رسید. دیگر کسی اینجا درد نمیکشد، دیگر کسی نفس نمیکشد و دیگر کسی پشت دربهای این کمپ انتظار نمیکشد …
دیدگاه