“بچه”؛ خشمگین، گاهی بیرحم اما مهربان و دوست داشتنی؛ عین کودک درونمان!
آیا به جای آنکه نگران باشیم این عروسک های تازه از راه رسیده الگوی ناخواسته و نامناسبی برای کودکان مان شوند ،بهتر نیست علت پیدایش و ظهورشان را جدی بگیریم؟
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، آیدا رمضانی در عصر ایران نوشت:
سالهاست که می شنویم درون همه ما کودکی وجود دارد. کودکی که بسیاری از تعارضات ما را شکل می دهد. می گویند وقتی کودک آسیب خورده درون ما سکان را به دست می گیرد و ما شیوهی مراقبت از او را ندانیم، به اختلالات رفتاری و ناهنجاری های اجتماعی مبتلا می شویم.
همه می دانیم که کودک درون، مفهومی انتزاعی است اما اگر قرار بود شکل وشمایلی به خود بگیرد به نظر چطور دیده می شد؟
این مقدمه لزوم پرداخت به شخصیتی است که این روزها به شکل فزاینده و غریبی توجه مخاطبانش را در فضای مجازی و غیرمجازی پر کرده ….او کسی نیست جز «بچه » .
عروسکی دوست داشتنی با موهای سیاه فردار ،چشمانی درشت و شفاف ومعصوم ،با صورتی گرد و صدایی شیرین بچه گانه و اندکی نخراشیده … که لباسی آبی رنگ به تن و دسته گلی در دست دارد و صاف به چشمان ما زل می زند و با همه کوچکی اش مسحورمان می کند.
به واقع چرا انقدر مجذوب این کودک شده ایم؟ پاسخ روشن است،بچه همان کودک آشنای درون ماست که نمود عینی پیدا کرده…
وقتی که با ما حرف می زند انگار که این صدا را نه از او که از کودک درون سرکوب شده خود می شنویم. همانی که در اوج معصومیت و سرزندگی از سوی دنیای بزرگسالی نادیده گرفته شده و حالا در شکل وشمایل کودک کار که غم نان و معیشت دارد به ناگهان چون میهمانی ناخوانده سر از یک میهمانی دراورده و میخواهد در کمترین زمان ممکن به همه نیازهای از دست رفته اش پاسخ دهد.
آنقدر ناامن و نگران است که ترجیح می دهد در یخچال بخوابد تا گرسنگی را تجربه نکند ، خشمگین است که ساندویج ماکارونی اش را خورده اند و ذوق و شوق زده است که در مراسم عروسی با بابانو شرکت کند تا غذای مجانی بخورد.
گل هایش را فقط به شرط خرید ازخودش جدا می کند حتا به مهربانترین حامی . تکه کلامش توروخدا…ست .ترجیع بندی آشنا که پشت چراغ های قرمز زیاد شنیده ایم و از کنارش عبور کرده ایم.
این اولین بار نیست که ایرج طهماسب خالق عروسک هایی ست که از کودکان آسیب دیده جامعه ما شکل می گیرند ،او در ابتدای دهه شصت به عنوان مجری در کنار دو کاراکتر آسمون و ریسمون قرار گرفت و در میان دهه پنجاهی ها طرفداران پرو پا قرصی هم پیدا کرد.
پس از آن و از ابتدای دهه هفتاد تاکنون با حضور کلاه قرمزی ،پسرخاله و بسیاری دیگر از این کوچک های دوست داشتنی جهان تازه ای برای عروسک هایش خلق کرد.شخصیت های متنوعی که با افت و خیز بسیار، به تدریج مسیر رشد خود را در طول چهار دهه طی کردند.
بسیاری جذابیت کاراکترها را در برداشت مدرن و تا حدی معکوس از الگوهایی کهن نظیر مرشد وبچه مرشد ، اوستا و مبارک می دانند بعضی هم آن را مدیون نقد طنازانه عروسک ها از شرایط اجتماعی روز و نگاه نوستالژیک وار متن های نمایشی می دانند. در مقابل منتقدانش بر این باورند که رفتارهای نامتعارف و خارج از قواعد تربیتی عروسک ها الگو و آموزه های نامناسبی برای کودکان می سازد.
اما تمایز عمده این عروسک ها در چیست؟
دست کم یکی از ان موارد تفاوت میان نسل هاست. کلاه قرمزی و پسرخاله نمونه کودکان نسل به اصطلاح سوخته اند نسلی که از فضای تغییرات ناگهانی رویدادهایی نظیر انقلاب و جنگ و بحران اقتصادی پس از آن آسیب دید و به عبارتی دچار سندرم پس از حادثه شد.
ناچار بود در آن شرایط ناامن به حداقل ها بسنده کند و بسیاری از نیازهایش ما بین بحران های مرگ و زندگی نادیده گرفته شد و همین نادیده انگاری موجبات کاهش اعتماد به نفس و سرکوب بسیاری از نیازهای طبیعی اش را فراهم کرد.
پرحرفی وبیقراری، برون گرایی افراطی ،مهر طلبی کلاه قرمزی ،در مقابل کم حرفی و کج خلقی و انزوا طلبی ودرون گرایی افراطی پسرخاله،ترس از مواخذه شدن و پناه گرفتن و پنهان شدن در موقعیتی امن ،نیاز به دیده شدن وجلب توجه حداکثری از سوی آی مرجی،تهیه مایحتاج ضروری زندگی (نفت ونان ) همه از تجربه زندگی نسلی می اید که کودکی هایش زیر اوار جنگ و عواقبش از دست رفت.
وحالا بچه کودکی نسلی را نمایندگی می کند که اگر چه همانند بسیاری ازدهه پنجاهی ها و شصتی ها بی اعتماد به نفس بزرگ نشده و نیازهایش را به خوبی می شناسد ومطالبه گراست اما باز هم از خشم و اضطراب درونی رنج می برد و هراز گاهی از اعماق وجودش فحش و ناسزا فوران می کند. نسلی که فارغ از جایگاه اجتماعی خود برای رسیدن به خواسته هایش سلاح به دست می گیرد وبزرگسالان را تا مرز تخریب بی محابا درو می کند.
این آشناهای خشمگین، گاهی بیرحم اما در عین حال مهربان و دوست داشتنی را دریابیم. از خود بپرسیم با کودکی های خودمان و کودکی های هر نسل چه کرده ایم و چه می کنیم که اینچنین دچار ناهنجاری شده اند و از تضادها تعارضات درونی رنج می برند و احساس ناامنی می کنند؟
آیا به جای آنکه نگران باشیم این عروسک های تازه از راه رسیده الگوی ناخواسته و نامناسبی برای کودکان مان شوند ،بهتر نیست علت پیدایش وظهورشان را جدی بگیریم؟
فارغ از انتخاب شیوه برند سازی عروسک ها و حضور در رسانه ای متفاوت، کیفیت برنامه و جایگاه آن در میان دیگر اثار پدیداورنده و میزان رشد یا افول آن در حیطه اجرا و برنامه سازی که موضوع مورد بحث این مطلب نیست ،ایرج طهماسب و تیم دوست داشتنی اش از صداپیشگان تا عروسک سازان و عروسک گردان ها چند دهه است که رنجیدگی کودکی هایمان را در عین شیرینی فریاد می کنند.
ساده و بی پیرایه می نویسند ،زیبا طراحی می کنندواثر گذار اجرا می کنند و تصویری می سازند که در ذهنمان جاودانه می شود. از هر نسلی وطرفدار یا منتقد هرکدام از این عروسک ها باشیم، ایرج طهماسب سهم بزرگ و غیرقابل انکاری در بازآفرینی کودکی های ما دارد.
به این سبب می خواهم مراتب قدردانی خود را از آقای مجری و تیم فوق العاده اشاز ابتدای حضورشان تاکنون ابراز کنم: «ممنون که تمام این سالها هوای کودک درونمان را داشتید…آفلین»
دیدگاه