یک نخ لباس مقدس سپاه را با تمام دنیا عوض نمی‌کنم

ناگفته‌های سردار فضلی از فتنه‌های سه‌دهه اخیر|در فتنه ۸۸ به اندازه ۸ سال جنگ انرژی گذاشته شد

سردار فضلی در پاسخ به سؤال خبرنگاری که پرسیده بود «چرا به دنبال مسئولیت‌های سیاسی نرفتید؟»، گفته بود: «من یک نخ لباس مقدس سپاه را با تمام دنیا عوض نمی‌کنم. اگر نیّت ما خدمت است امروز مردم ما به امنیت و آرامش و دفاع نیاز دارند و اگر در این حوزه خدمت کنیم، بالاترین خدمت به مردم است.»

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از فارس، سردار علی فضلی با پرده‌برداری از چگونگی طراحی فتنه‌های ۷۸ و ۸۸، به بی‌بصیرتی و سقوط برخی از خواص در دام فتنه‌ها اشاره کرد.

با گذشت بیش از چهار دهه از عمر انقلاب اسلامی، خاطره‌های تاریخی فراوانی از فراز و فرودها و تحولات سیاسی و امنیتی کشور در اذهان عمومی نقش بسته که هنوز ابعاد آن‌ها به طور دقیق و موشکافانه‌ای بیان نشده است. به گواهی بسیاری از تحلیل‌گران، برخی از این رویدادها، چنانچه در کشورهای دیگری بوقوع پیوسته بودند، این ظرفیت را داشتند که طومار نظام‌های سیاسی را درهم بپیچند.

از جنگ تحمیلی و توطئه و دسیسه‌چینی گروهک‌های وابسته به اجانب در صدر انقلاب تا تحمیل بی‌سابقه‌ترین تحریم‌های اقتصادی و سیاسی علیه کشور با هدف فشار بر مردم و تحریک آن‌ها علیه نظام و همچنین وقوع فتنه‌های گوناگون مانند آنچه که در سال‌های ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ و فتنه بنزینی سال ۱۳۹۸ اتفاق افتاد، از جمله همین رویدادها بود که نظام اسلامی به فضل الهی و حضور مردم در صحنه و با هدایت‌های رهبر معظم انقلاب، توانست این گردنه‌ها را پشت سر بگذارد و حماسه‌های بی‌نظیری از بصیرت و ایستادگی درخشان مردم را ثبت کند. در این میان باید از بزرگمردان بی‌ادعایی یاد کنیم که در این چهل و سه سال گوش به زنگ فرامین و منویات امامین انقلاب، جان خود را در طبق اخلاص قرار دادند و با ایثار و ایستادگی تحسین برانگیز در فتنه‌های رنگارنگ، هرگز عهد و پیمان خود را نشکستند و افتخار و سربلندی برای کشور و نظام و مردم به ارمغان آوردند.

برخی از آن‌ها به فیض عظمای شهادت نائل آمدند و برخی در صف منتظران آن قرار دارند و صد البته «ما بدلوا تبدیلا» از خیل این بزرگمردان منتظر، باید از سردار حاج علی فضلی یاد کنیم که فصل‌های درخشان زندگی پربارش تا امروز در این راه مقدس سپری شد و کماکان، علیرغم بیماری‌اش، بسان کوهی سربه‌فلک کشیده، با صلابت بی‌مانند و ثبات قدم، پای آرمان‌های متعالی انقلاب و امام و رهبری معظم انقلاب ایستاده است.

سردار سرتیپ علی فضلی یا همان حاج علی زمان جنگ چهره آشنای رزمندگان و بسیجیان در طول دوران دفاع مقدس در سمت‌های مختلف فرماندهی ایفای نقش کرد.

او از جمله فرماندهان نسل اول سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در سنین جوانی وارد این نهاد شد و در همان سال‌های ابتدایی دفاع مقدس به فرماندهی لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) و لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) رسید و ۱۲ سال فرماندهی لشکر ۱۰ را برعهده داشت.

سردار فضلی از ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹جانشین فرمانده قرارگاه ثارالله بود و از ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ نیز به عنوان معاون عملیات ستاد مشترک سپاه پاسداران فعالیت داشت.

وی در فاصله سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۷ جانشین رئیس سازمان بسیج بود و از ۱۳۹۷ تا ۱۳۹۹ فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین را برعهده داشت.

سردار فضلی در سال ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ به سرش در جبهه از ناحیه دو چشم مجروح می‌شود و به طور کلی بینایی خود را از دست می‌دهد اما پس از مدتی ۷۰ درصد بینایی چشم راستش احیا می‌شود. خود او این امر را مرهون تشرف چندین باره‌اش به محضر امام خمینی (ره) و دست کشیدن معظم‌له به چشمانش و دعای ایشان میداند.

به گفته یاران سردار، در همان عملیات منجر به مجروحیت، بالگردی آمده بود تا مجروحان را برای درمان به تهران ببرد. پزشکان جبهه، به سردار گفته بودند در صورت انتقال سریع به تهران ترمیم چشمانش امکان‌پذیر است. بالگرد اما فقط یک‌نفر جا داشت و سردار مانده بود و فردی که سکته قلبی کرده بود و باید به تهران رسانده می‌شد. حاج علی فضلی بعد از سوار شدن به بالگرد با دیدن مرد سکته‌ای، پیاده می‌شود و او را به جای خود سوار بالگرد می‌کند و برای همیشه یک چشمش را از دست می‌دهد.

حاج علی فضلی، در بین بچه‌های جبهه ملقب به «علی آهنی» است. این آهنی بودن در مورد او، مرهون ترکش‌هایی است که در وجودش خانه کرده‌اند و در این‌همه سال اطبا هرکار کرده‌اند از جای‌شان تکان نخورده‌اند که نخورده‌اند! سردار۴۰ زخم عمیق در سرتاسر بدنش از سال‌های دفاع مقدس به یادگار دارد و ۶۰ بار تن به تیغ جراحی سپرده و هربار که سر پا می‌شد، باز هم بسوی جبهه می‌شتافت.

رهبر معظم انقلاب در ۲۶ مهر ۱۳۷۷ در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهدا (ع) سردار فضلی را از نمونه‌های «فتح‌الفتوح انقلاب اسلامی» دانستند و فرمودند: «امام ما فرمود فتح‌الفتوح انقلاب اسلامی، نه یک حادثه نظامی که یک حادثه انسانی است؛ یعنی پیدایش این جوانان، خلقِ این انسان‌های نورانی. فتح‌الفتوح، این جوانان بودند؛ همین سرداران شهیدی که این لشکر را به‌وجود آوردند؛ همین سردار «علی فضلی»، همین سردار «ناصح»؛ همین جوانان مؤمن و همین نورانی‌هایی که نورانیّت آن‌ها می‌تواند دل‌هایی را روشن کند. اینها مایه شرفند؛ اینها مایه‌ی عزّتند برای یک کشور، داشتن اینها افتخار است؛ بردن نام‌شان افتخار است؛ تکرار یادشان افتخار است؛ ادامه‌ی راه‌شان افتخار است».

سردار فضلی در پاسخ به سؤال خبرنگاری که پرسیده بود «چرا به دنبال مسئولیت‌های سیاسی نرفتید؟»، گفته بود: «من یک نخ لباس مقدس سپاه را با تمام دنیا عوض نمی‌کنم. اگر نیّت ما خدمت است امروز مردم ما به امنیت و آرامش و دفاع نیاز دارند و اگر در این حوزه خدمت کنیم، بالاترین خدمت به مردم است. وقتی مریضی من شدت گرفت و حتی تکان دادن سر برای من آرزو شده بود به خدا گفتم اگر مولای ما نیاز به سرباز دارد من مقاومت می‌کنم و اگر هم مشیت تو چیزی دیگری است من تسلیم هستم».

سردار علی فضلی از برگزیدگان پنجمین دوره همایش چهره‌های ماندگار در سال ۱۳۸۴ است. و سال گذشته هم در مراسم جشن سالروز ولادت حضرت ولیعصر (عج) طی مراسمی در مسجد مقدس جمکران پنجمین تندیس «مهدی‌یاور» سال به پاس مجاهدت‌ها و رشادت‌هایش به این سردار مهدوی اهدا شد.

جالب اینکه اتحادیه اروپا و آمریکا این چهره محبوب و محجوب عرصه‌ی ایثار و جهاد را از سال ۱۳۹۰ و ۱۳۹۱ در فهرست تحریم‌های خود قرار داده‌اند.

در سال‌های اخیر عوارض ناشی از جراحات و استنشاق گازهای شیمیایی در دوران جنگ تحمیلی، موجب بروز بیماری سخت سردار فضلی و منجر به عمل پیوند استخوان گردید و پروسه درمان ایشان همچنان ادامه دارد.

علی‌ای حال جهت بررسی ابعادی از فتنه‌های سه دهه اخیر، بی‌بصیرتی و سقوط برخی از خواص در دام فتنه‌ها و همچنین بیان جلوه‌هایی از زعامت امام خامنه‌ای «دام‌ظله‌العالی» به گفتگو با سردار فضلی پرداختیم که در ادامه می‌خوانید:

* درباره ابعاد فتنه‌هایی که تاکنون بر سر راه کشور قرار گرفته آنگونه که باید و شاید، پرداخته نشده است. رهبری معظم انقلاب اما همچنان در موقعیت‌ها و مناسبت‌های مختلف نکاتی را از فتنه‌های گذشته یادآوری می‌کنند. شاید بتوان این عرصه را یکی از عرصه‌های خطیر در جنگ تمام‌عیار علیه انقلاب اسلامی دانست. لذا شایسته است که درباه عوامل و زمینه‌های شکل‌گیری فتنه‌ها بیشتر واکاوی شود، چون فتنه‌ها همچنان ادامه دارند. و بر اساس آموزه‌های قرآنی نیز مومنین دائماً در حال آزمون و آزمایش و ابتلا هستند. لذا هر چه این ابتلائات بهتر تبیین شوند، تجربه و چراغ راهی خواهد شد تا آحاد جامعه و به ویژه خواص در فتنه‌های بعدی گرفتار نشوند. جنابعالی به دلیل مسئولیت‌تان در زمان فتنه‌های۱۳۷۸و۱۳۸۸ مسائلی را از نزدیک دیده‌اید که خیلی‌ها ندیده‌اند. این روزها هم برخی این‌گونه القا می‌کنند که «این وقایع مسئله مهمی نبوده و سوءتفاهم‌هایی بوده که باید از کنار آن گذشت»! شما به عنوان کسی که این دو فتنه را از نزدیک رصد کرده‌اید، ریشه فتنه‌های ۷۸ و ۸۸ را چه می‌بینید؟

بِسمِ‌اللّهِ الرَّحمَنِ‌الرَّحیمِ وَ لاحَولَ وَلا قُوَّه إلابِالله‌اَلعلی‌العَظیم، اگر بخواهیم حق مطلب ادا شود باید به تک تک این فتنه‌ها به شکل مفصل و جداگانه پرداخته شود. اما به‌طور خلاصه از فتنه سال ۱۳۷۸ شروع می‌کنم. در شب۱۸تیر ۱۳۷۸ تعدادی از دانشجویان عزیز ما ظاهراً به نشانه اعتراض به تعطیلی روزنامه «سلام» تظاهراتی راه انداخته و از کوی دانشگاه بیرون می‌آیند. نیروی انتظامی هم برابر وظیفه ذاتی‌اش آن‌ها را برمی‌گرداند، ولی عوامل جریان فتنه درجهت قرار دادن دانشجویان در مقابل نیروی انتظامی دست به‌کار شدند. و به دانشجویان می‌گفتند از داخل کوی، به نیروهای انتظامی سنگ پرتاب کنید و فحش بدهید و به امام و مسئولین توهین کنید…، من آن شب با لباس عادی حضور داشتم و از نزدیک شاهد قضایا بودم. درست است که در آن شرایط مسئولیت بعهده عزیزان نیروی انتظامی بود، ولی ما هم بعنوان جانشین قرارگاه ثارالله تهران دغدغه داشتیم که مبادا شرایط از حالت عادی عبور کرده و تبدیل به بحران شود و ما ناچار به ورود شویم.

لذا از نزدیک شاهد اوضاع بودیم. در آن شرایط و آن مقطع، در شورای تأمین استان تهران و شورای امنیت کشور، عناصر مسئله‌داری بودند و آن‌قدری هم که از عناصر مسئله‌دار هم‌طیف خود استقبال می‌کردند، از نیروهای ذاتی و موظف و حزب‌الهی استقبال نمی‌شد و اجازه نمی‌دادند این نیروها به تکلیف و وظیفه خود عمل کنند. طبعاً فقط نیروی انتظامی وسط میدان بود و مسئولیت داشت و درگیر قضایا بود.

از اینطرف به نیروهای انتظامی می‌گفتند با دانشجوها برخورد کنید و عوامل‌شان در داخل کوی، به دانشجوها می‌گفتند با نیروی انتظامی برخورد کنید و بزنید و…! فضای بسیار مسمومی را ایجاد کرده بودند. عناصر اصلی‌شان حدود ۵۰۰ نفر بودند که از جاهائی هدایت می‌شدند و معترضین را به خیابان‌ها و میدان‌های مختلف می‌کشیدند و هدایت می‌کردند. یکباره می‌دیدید در خیابان جمال‌زاده درگیری شده است، یا در میدان ولی‌عصر (عج)، چهارراه ولی‌عصر (عج)، میدان قدس شهرک قدس، و جاهای مختلف…

*نقطه به نقطه؟

بله نقطه به نقطه درگیری می‌شد. یک‌باره خبر رسید که دارند به طرف «مجموعه شهید مطهری» که بیت رهبری، ساختمان ریاست‌جمهوری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای نگهبان و قوه قضائیه استقرار دارند، هجمه می‌کنند. ما هم با کار اطلاعاتی، از عقبه جریان فتنه مطلع شده و متوجه شده بودیم این‌ها از داخل دفتر ریاست‌جمهوری خط می‌گیرند. به‌فرمانده حفاظت‌مان، سردار حق‌طلب مأموریت دادیم به دفتر ریاست‌جمهوری برود و بگوید که عناصر فتنه بنا دارند به این مجموعه حمله کنند و ما موظفیم از این مجموعه دفاع کنیم، اگر کوچکترین اتفاقی بیفتد، عواقبش دامن شما را خواهد گرفت و… چند دقیقه‌ای از اعزام فرمانده حفاظت سپاه به دفتر ریاست جمهوری نگذشته بود که دیدیم همه معترضین از مجموعه شهید مطهری فاصله گرفتند و متفرق شدند و تعداد اندکی مانده بودند که معلوم بود این عده یا توجیه نیستند یا کسانی هستند که بدون برنامه‌ریزی قبلی در این معرکه حضور پیدا کرده‌اند، اما مابقی و در واقع همان عوامل اصلی که بی‌سیم‌های محدودی هم در اختیارشان بود و با تلفن ارتباط داشتند و از داخل بدنه دولت هدایت می‌شدند، خیلی سریع متفرق شدند و از آنجا رفتند!

البته آن شب کذایی یک غفلتی شده بود و برادران نیروهای انتظامی دو سه بار مقداری وارد کوی دانشگاه شدند. یعنی از داخل کوی شیطنت می‌کردند که برادران نیروی انتظامی را داخل کوی بکشند تا تلفات بگیرند و کار کش پیدا کند و… پیراهن عثمان شود. که خدا عنایتی کرد و زود به خودشان آمدند.

ما هم که در صحنه حضور داشتیم و مشغول ارزیابی بودیم، خیلی به برادران تاکید و سفارش کردیم که مراقب باشند وارد کوی نشوند.

آن‌موقع آقای شمخانی وزیر دفاع بودند. در وزارت دفاع خدمتشان رسیدیم. گفتند: در کوی دانشگاه چنین اتفاقاتی را به نیروهای انتظامی منتسب می‌کنند! درست است؟ شرایط را برایشان توصیف کردم و گفتم که واقعیت چیز دیگری است و در صحنه اتفاقات دیگری در شرف وقوع است و این‌ها هدایت شده هستند و از جای دیگری خط گرفته و هدایت می‌شوند. مرتب در معاونت سیاسی امنیتی وزارت کشور با عناصر فتنه جلسه گذاشته می‌شود، ولی یک‌بار هم فرصت حضور در جلسه برای نیروهای میدانی و عمل‌کننده فراهم نشده!

تاج‌زاده در جایگاه معاونت وزیر کشور مرتب با عناصر و عوامل فتنه جلسه می‌گذاشت و در جلساتی هم که در آن شرایط در وزارت کشور برگزار می‌کردند، اجازه حضور سایر نیروها را نمی‌دادند و فقط عناصری که به یک نوعی دخیل بودند و در واقع از خودشان بودند اجازه حضور در جلسه داشتند!

در جائی که نفوذ عوامل در بخشی از بدنه دولت اتفاق بیفتد و آن‌ها خودشان سردمداری کنند موضوع چیز دیگری است. این شواهد در سلسله مراتب شورای تأمین استان هم دیده می‌شد. در آن چند روز و تقریباً تا ۲۳ تیر، اتفاقات عجیبی رخ داد. برادران عزیز نیروی انتظامی که تمام قد در صحنه بودند، هم مورد هجمه‌ی عناصر فتنه بودند و هم از هیچ‌جا حمایت چندانی از آن‌ها صورت نمی‌گرفت.

چند روزی گذشت و گمانم در شب ۲۳ تیر کار تقریباً از دست برادران نیروی انتظامی خارج شده بود و پنج شبانه‌روز بود که فتنه‌گران هم هرکاری که دل‌شان خواسته بود کرده بودند. نهایتاً در شورای‌عالی امنیت ملی مصوب شد که مسئولیت امر به سپاه و قرارگاه ثارالله محول شود. وقتی نظر شورای‌عالی امنیت ملی به تصویب فرمانده معظم کل قوا رسید، از آن شب مسئولیت میدانی بر عهده ما قرار گرفت و قرار شد برادران نیروی انتظامی به ما کمک کنند.

ما هم که از قبل برای مقابله با حوادث امنیتی احتمالی در تهران، طراحی و برنامه‌ریزی لازم را داشتیم. با برادران عزیزم سردار کوثری و سردار ناصح بین لشکرهای۱۰.۲۷تقسیم کار شد و سپاه‌های حفاظتی‌مان هم با بسیج ترکیب شدند و قرار شد برای فردا صبح آماده شویم. هدف ما مراقبت و حفاظت از مردم، بدون تلفات بود.

تأمین امنیت بدون تلفات، کار خیلی دشواریست. نمی‌خواستیم مثل همه ارتش‌های متعارف دنیا که وقتی اتفاقی می‌افتد، تانک و نفربر و تجهیزات نظامی را به میدان می‌آورند، عمل کنیم. قرار بود بدون اینکه خونی از دماغ کسی ریخته شود، امنیت را به تهران برگرداندیم. خبرهایی هم رسیده بود که منافقین هم آمده‌اند و دارند از این موج استفاده می‌کنند.

صبح آن روز جناب سردار صفوی، فرمانده وقت سپاه، محضر حضرت آقا شرفیاب شدند و از جلسه که برگشتند، تدابیر فرمانده معظم کل قوا را تشریح کرده و گفتند: حضرت آقا فرمودند: «آقا رحیم! طوری عمل کنید که کسی به دست سپاه و بسیج کشته نشود». ایشان این جمله را دو بار تکرار فرموده بودند. هرکدام از برادران نظراتی دادند. من پیشنهاد دادم که باید همه سلاح‌هایمان را جمع کنیم و هیچ نیروی مسلحی در خیابان نداشته باشیم. چون ممکن است به رزمنده‌ای هجمه کنند و ناخواسته عکس‌العملی از او سر بزند. پس از تایید سردار صفوی، همه نیروها سلاح‌های‌شان را در مقرها گذاشتند و آمدند کف خیابان.

در این حین خبرهایی رسید که در بسیاری از نقاط تهران نه تنها مردان، بلکه زنان باغیرت هم برای دفاع از کیان نظام و تأمین امنیت مجدد تهران، اعلام آمادگی کرده‌اند تا بیایند و خود را سپر بلا کنند. خلاصه حوادث مدیریت شدند و تعدادی از فتنه‌گران دستگیر و عقبه فتنه مشخص شد. در آن مقطع رئیس‌جمهور آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپائی از عناصر فتنه حمایت کردند. قریب ۲۰ شبانه‌روز در تهران برای تأمین امنیت تلاش شد و خدا هم عنایت کرد و مردان و زنان انقلابی هرچه که در توان داشتند انجام دادند. درست مثل دوران دفاع مقدس، پشتیبانی همه‌جانبه داشتند و روحیه می‌دادند. در خانه‌های‌شان غذا می‌پختند و چای شربت و… می‌آوردند به مساجد و پایگاه‌ها می‌رساندند. همه‌رقم حمایت کردند.

در واقع پیروز اصلی این میدان مردم بودند. ما مدیون این مردم هستیم. هرکاری که برای این مردم انجام شود، خدا می‌داند که کم است، این مردم ولی‌نعمت ما هستند. این لقلقه زبان نیست، بلکه واقعیت است. کوتاهی در خدمت به آنان نابخشودنی است.

*در قضیه کوی دانشگاه یک نفر کشته شد؟

آن یکنفر هم از سربازهای معاونت عملیات سپاه بود. رفته بود کوی دانشگاه به دوستان دانشجویش سر بزند، که آن حوادث و درگیری‌ها شروع شده بود، حالا تیر از کجا آمد و دقیقاً به این سرباز خورد، معلوم نشد! یک تیر هم به پای یکی از مأموران ناجا خورد. در آن حادثه ما تلفات دیگری نداشتیم. اگر مراقبت نمی‌کردیم تلفات خیلی زیاد میشد. تازه آن مورد هم قبل از ورود سپاه به قضیه بود. در آن چند روز رسانه‌ها خیلی موج درست می‌کردند که کوی دانشگاه زدند و کشتند و…! ولی نتوانستند هیچ چیزی ثابت کنند. فقط جوسازی و فضا را مسموم می‌کردند.

در فتنه ۸۸ هم این نامردها سعی کردند این قضایا را تکرار کنند. بعضی از موضوعات خیلی به هم شبیه و نزدیکند. در نظام اسلامی نقاط قوتی داریم که نباید خلط بشوند. نقطه اصلی و قوی آن، شخص حضرت آقا و هدایت‌ها و رهبری‌های ایشان است. حضرت آقا با رهنمود و تاکید، سفارش به خویشتن‌داری می‌کردند، والا معلوم نبود کار به کجا می‌کشید.

در قضیه‌ی فتنه سال ۷۸ که خیلی خلاصه، گریزی به آن زدم، مسئولین اصلی و عقبه‌ی آن فتنه، دولتی بودند. از دفتر آقای رئیس‌جمهور گرفته تا برخی معاونین و مسئولین. در واقع یک فتنه‌ی تقریباً دولتی بود البته نه همه مسئولین، ولی برخی از وزرای آقای خاتمی و برخی از رؤسای دانشگاه‌ها و برخی مسئولین در شورای‌عالی امنیت کشور و امثال تاج‌زاده و… مسئول این وقایع بودند و واقعاً آتش سوزاندند و شیطنت و فتنه‌گری کردند.

بر اساس درس‌هائی که از بزرگان و علما آموخته‌ایم، در صدر اسلام هم از این فتنه‌ها بوده. برخی افرادی که در رکاب رسول خدا (ص) و رکاب امیرالمؤمنین (ع) شمشیر می‌زدند، تغییر مسیر دادند. به واسطه چه چیزی؟ برخی بخاطر دنیاطلبی و دلبستگی به دنیا و برخی تحت تاثیر فرزندانشان و… ولی آنچه که مسلم است این نظام مقدس و ولائی، نظامی‌است که مطیع امر ولایت و امامین انقلاب هستند هرگز نمی‌گذارند آسیبی به این انقلاب برسد. البته دشمن بیکار نمی‌نشیند و کار خودش را می‌کند و از هر فرصتی هم بهره خودش را می‌برد.

اما در این فتنه‌ها برخی از مسئولین تجدید و برخی مردود شدند، ولی خدا می‌داند که کسانی که قبول و پیروز این میدان شدند مردم عزیزمان بودند. مردم ما مردم نجیبی هستند. خدا حق این مردم، این رزمندگان و این شهدا را به گردن ما حلال بگرداند و خدا کند که در سایه اطاعت از امر ولی، خادم و نوکر خوبی برای این مردم باشیم. به فرموده حضرت امام، مردم ما ثابت کرده‌اند که از مردم صدر اسلام هم بهترند، این مردم مایه‌ی عزت و افتخار ما هستند و خدا کند که ما از نوکری برای این مردم غفلت نکنیم.

*در مورد وقایع و اتفاقات دیگری که در دیگر نقاط کشور بوقوع پیوسته و رنگ بوی فتنه به خود گرفته، هم برایمان بفرمایید.

به لحاظ آموزش‌های تخصصی نظامی و همچنین تجربیات فرماندهان، از نحوه و چگونگی وقوع جریانات و حوادثی که اتفاق می‌افتد، برداشت‌های متفاوتی وجود دارد. ممکن است این وقایع، یک‌بار اغتشاش و مخل امنیت باشد و یک بار هم شورشی از سوی عده‌ای مشخص اتفاق بیفتد که هیچ‌کدام از اینها، به عنوان فتنه قلمداد نمی‌شوند. فتنه به دلیل شرایطی، مختصات خاص خودش را دارد و صفات و خصوصیات آن در قرآن و احادیث هم آمده. در فتنه، برخی از افراد خودی هم که در ارکان مختلف نظام مسئولیت دارند، به‌دلیل‌عدم تشخیص درست رویدادها وعدم برخورداری از بصیرت و بینش انقلابی، خواسته یا ناخواسته، منافع ملی را به‌خطر انداخته و عامل دشمن می‌شوند. با وقوع فتنه، حق و باطل به‌هم می‌آمیزد و تشخیص اینکه حق کدام است و باطل کدام. دشوار می‌شود. لذا در این بین عده‌ای دچار گمراهی می‌شوند. وقتی جبهه حق و باطل با همدیگر مخلوط می‌شوند، از دل آن‌ها فتنه شکل می‌گیرد. در واقع تمیز و تشخیص دشمن از خودی، با مشکل مواجه می‌شود.

*در دهه هفتاد در قزوین هم اتفاقاتی رخ می‌دهد که بد نیست درباره آن نیز توضیح بفرمائید؟

بله در سال ۱۳۷۳ در قزوین حوادثی اتفاق افتاد. مردم قزوین مطالبه داشتند که قزوین استان شود اما این لایحه در مجلس رأی نیاورد. همین باعث شد که امام جمعه، و جمعی از مسؤلین شهر هم دچار غفلت و بی‌بصیرتی شدند و با تصور اینکه اگر مردم را به خیابان دعوت و لشکرکشی خیابانی کنند مشکل حل می‌شود! و همین‌کار را هم کردند. مردم به خیابان‌ها آمدند. اما چیزی نگذشت عنان امور از اختیار آقایان خارج شد و اراذل و اوباش بر امور مسلط شدند و موج سواری کردند. مردم قزوین، مردمی همراه با انقلاب و نظام و ولایت بوده و هستند. اما بی‌بصیرتی آقایان موجب این حادثه شد و ۱۸۶ نقطه شهر توسط عده‌ای فرصت‌طلب، مورد هجمه قرار گرفت. ۵۵ بانک آتش زدند. و خیلی از مراکز دولتی و خصوصی در آتش‌سوزی، تخریب و از بین رفت.

*بطور کلی وقوع این حوادث را می‌شود نشأت گرفته از بی‌بصیرتی خواص دانست؟

حتماً و قطعاً بی‌بصیرتی است. خب این آقایان می‌توانستند مجدداً رایزنی و درخواست کنند تا مجلس درباره‌ی لایحه – استان شدن قزوین – بررسی و رأی‌گیری مجدد کند. مردم را دعوت می‌کنند کف خیابان که مثلاً اعتراض‌شان را به‌گوش مسئولین مرکز برسانند اما از اداره و هدایت جمعیت بازمی‌مانند! و آن اتفاقاتی افتاد که نبایست می‌افتاد و کلی به اموال مردم عادی و دوایر دولتی، خسارت وارد شد.

به مسجد حضرت ولی‌عصر (عج) حمله کردند و به خودروهای شخصی عبوری از دروازه شهر و حتی به خودروهای عبوری با پنج سرنشین خواهر یورش بردند! به خودروهایی که پلاک زنجان داشت حمله می‌کردند! چرا؟ چون پلاک خودرو مال زنجان بود! . اراذل و اوباش هرکاری دلشان خواست انجام دادند. حتی با حمله به ستاد امر به معروف، مشروبات الکلی مصادره شده را هم به سرقت بردند و خود ستاد را آتش زدند!

آن زمان شخصاً پیگیری کردم و در تلاش بودم با امام جمعه و مسئولین شهر تماس بگیرم که جلسه‌ای برگزار و تصمیم‌گیری شود. نشد! مسئولیت ورود مستقیم به این غائله هنوز با ما نبود و برادران نیروی انتظامی مسئولیت داشتند. اما ما اتفاقات و اطلاعات را ثبت و ضبط می‌کردیم. در آن شرایط حساس هیچ اثری از فرماندار و نماینده مجلس و امام جمعه نبود.

بالأخره موفق شدم با امام جمعه تماس بگیرم. شرایط را به ایشان توضیح داده و عرض کردم شما امام جمعه هستید، موضع‌تان را اعلام کنید. ایشان گفت: «آقای فضلی این مردم مطالبه دارند، اینجا باید استان شود، مسئولین قول داده‌اند.»! گفتم حاج‌آقا من مسئول سیاسی کشور نیستم. من بعنوان مسئول امنیت عرض می‌کنم اگر مردم عادی را دعوت به آرامش نکنید تا صف خود را از اراذل و اوباش جدا نکنند این وضع به حادثه عظیمی تبدیل می‌شود. شما می‌توانید این خواسته را از مجاری قانونی خودش پیگیری کنید. ما هم کمک‌تان می‌کنیم. ایشان به عرایض بنده اعتنا نکرد و فرمودند: «زنجان با ما همراهی ندارد و…،» در نهایت گفتند «خب حالا ببینیم چه کار می‌شود کرد!» اینجا معنی بصیرت و بینش درست، مشخص می‌شود. سایر مسئولین قزوین هم به میل ایشان عمل می‌کردند. و ایشان علیرغم اصرارهای ما نیامد.

تا اینکه فرماندار درخواست جلسه شورای تأمین کرده بود و در جلسه گفته بود که تیپ صاحب‌الامر (عج) ما که در قزوین مستقر بود وارد عمل بشود. یعنی مسلح بیایند و درگیری و… فرمانده تیپ‌مان تماس گرفت و جریان را گفت. گفتم بیخود، مگر شورای تأمین شهر اجازه دارد به یک تیپ رزمی مأموریت بدهد؟ حداکثر اینکه می‌تواند درخواست حضور یک گردان غیرمسلح بکند برای کمک به برقراری امنیت. تیپ ما، یک تیپ رزمی است. اینکار فرآیند خاص خود را دارد اگر به این جمعبندی رسیدند که نیروی مسلح باید وارد عمل شود باید شورای امنیت کشور که رئیس وقت آن آقای بشارتی وزیر کشور بود از شورای عالی امنیت ملی که رئیس‌جمهور، ریاست آن را به عهده دارد این درخواست را مطرح کند و اگر شورای عالی امنیت ملی به این تشخیص رسید، باید از مقام معظم فرمانده کل قوا این اذن را بگیرد تایک تیپ نظامی وارد معرکه بشود. لذا کسی اختیار ندارد به یک تیپ نظامی دستور بدهد. و تاکید شد که هیچ اقدامی نکنند. ما فقط تمهیداتی انجام دادیم که بواسطه نزدیکی به ۲۸ صفر خودروهایی که قصد عزیمت به زنجان را دارند بتوانند در امنیت کامل عبور کنند. حتی تا آن‌موقع هنوز وارد شهر قزوین نشده بودیم. و فقط با شبکه‌های‌مان ارتباط داشتیم.

تا جناب آقای بشارتی وزیر وقت کشور، تشریف بردند قزوین. و در مسجد النبی (ص) قزوین جلسه‌ای برگزار کردند. باز شلوغ شد و ایشان را به فرمانداری منتقل کردند. در ادامه در زد و خوردهایی صورت گرفت که چند نفر هم کشته و تعدادی زخمی شدند.

*تیراندازی هم شد؟

بله ابتدا عده‌ای اراذل و اوباش با سنگ و چوب و دشنه حمله کردند و یک کسی از میان آن‌ها تیراندازی کرد. که از برادران نیروی انتظامی هم تعدادی مصدوم و مجروح شدند. برادران نیروی انتظامی هم نتوانستند بیشتر تحمل کنند و با شنیدن صدای تیر از آنطرف، واکنش نشان دادند.

وقتی غائله به اوج خود رسید. فرمان آمد که لشکر سیدالشهدا (ع) وارد عمل بشود. لذا لحظه‌ای درنگ نکردیم. فقط توصیه‌های لازم در خصوص نحوه عمل وعدم استفاده از اسلحه را به برادران‌مان تاکید کردیم.

حتی بسیاری از بسیجی‌های شهر هم به دلیل اینکه بزرگ شهرشان را در صحنه نمی‌دیدند؛ در آن مقطع مردد شده بودند و آنطور که باید همکاری نکردند. بالاخره چند گردان صد نفره سازماندهی شد، که آن عده از بسیجیان هم، به احترام سردار عراقی که زمان جنگ فرمانده‌شان بوده، آمده بودند. در آن ساعت حدود ۳۵ هزار نفر کف خیابان بودند. توصیه کردیم که هر گردانی یک بلندگوی دستی داشته باشد و با بلندگو اعلام کنند: «مردم شریف قزوین، شهر شما شهر شهید رجایی و شهر شهید بابایی است. این شهر، شهر دفاع مقدس است. صف خودتان را از اراذل و اوباش جدا کنید و…» هیچکدام از نیروهای ما حتی یک قبضه اسلحه هم با خودشان نداشتند. ما از درگیری فیزیکی ابایی نداشتیم. خلاصه اکثریت مطلق آن‌ها متفرق شدند بجز عده‌ی کمی که ماندند ولی به چوب، دشنه، آهن، قمه و حتی شمشیر مجهز بودند. حتی تعداد محدودی از آن‌ها مسلح بودند که آن‌ها هم شناسایی و دستگیر شدند.

بالأخره با عنایت و لطف الهی ساعت ۹ شب نظم نسبی در شهر برقرار شد. و بعد از این آرامش، براساس نظر آقای بشارتی، مجدداً شهر تحویل نیروی انتظامی شد. و نیروهای ما به مقر خود در خارج شهر برگشتند.

فردای آن‌روز خودم که _ تا آن‌موقع تهران بودم _ عازم قزوین شدم. به دروازه قزوین که رسیدیم شنیدیم دوباره شهر به هم ریخته و درگیری وجود دارد. حدود ساعت ۱۰ صبح وارد شهر شدیم، دیدیم که زد و خورد زیادی وجود دارد و بی‌اغراق چندهزار سنگ در حال تبادل بین طرفین بود. برادران نیروی انتظامی وسط خیابان بودند و جماعتی که با اینها درگیرند به طرف یکدیگر سنگ پرتاب می‌کنند.

دوباره داشت اوضاع شدت می‌گرفت که آقای بشارتی به سردار عقبایی گفت بروید و به هر قیمتی شده شهر را آرام کنید. آقای عقبایی درحالی که می‌رفت گفت من می‌روم ولی مسئول این حوادث مثلث امام جمعه، فرماندار و نماینده مجلس هستند! چند دقیقه‌ای گذشت و سردار عقبایی بازگشت و گفت وضع اصلاً قابل کنترل نیست. اگر دیر بجنبیم کار به تیراندازی و کشته و…، خواهد کشید. آقای بشارتی رو به من کرد و گفت: فلانی بسم‌الله! این گوی و این میدان! بروید شهر را آرام کنید. حتی اجازه تیر هم به ما دادند.

*ایشان در جایگاه وزیر کشور می‌توانستند دستور تیر بدهند؟

ایشان به عنوان رئیس شورای امنیت کشور، دارای اختیاراتی بود. وزیر کشور می‌تواند از ما درخواست کند به طور غیر مسلح وارد عمل بشویم. ولی اگر قرار است که ما با سلاح وارد عمل شویم حتماً اذن فرمانده کل قوا می‌خواهد. به ایشان گفتم چشم. اما هنوز اذن فرمانده کل قوا را نداشتیم.

وقت تنگ بود و می‌بایست قضیه را زودتر جمع و جور میکردیم. واقعیتش هم تا آن لحظه اصلاً بفکر ختم غائله با شلیک گلوله و… نبودیم. فقط به آقا محسن زنگ زدم و وضعیت را گفتم که در جریان باشند برای لحظه‌ی آخر.

سریع جلسه‌ای داخلی ترتیب دادیم بدون حضور مسئولین شهر. در جلسه هم به برادران گفتم در عملیات سپاه و بسیج، تیراندازی شرعاً ممنوع است. هیچ‌کس حق ندارد با خودش سلاح بیاورد. نباید به این وقایع دامن زده شود. ما قصد نداریم با مردم عادی درگیر شویم. فقط با بلندگو حرف‌هایی که باید بزنید، میزنید. فعلاً در همین حد.

خلاصه خدا کمک کرد و حدود ساعت ۲ بعدازظهر اکثر کسانی که در خیابان بودند متفرق شدند و با آن عده‌ای که مانده بودند زد و خورد شدیدی صورت گرفت و عین خوشان با آنان رفتار شد و تعدادی فرار کردند و تعدادی بازداشت و به زندان انتقال داده شدند. در این زد و خورد غیر قابل توصیف که از انواع سلاح سرد استفاده کردند، حتی دو سه مورد هم صدای شلیک آمد ولی نه بطرف ما. ظاهراً برای تهییج اوضاع بود. بالاخره بر آن‌ها فائق شدیم.

*در آن موقعیت آیا بازخوردی از امام جمعه محترم شهر نداشتید؟

چرا؛ امام‌جمعه طرف ما آمدند. اما دیگر دیر شده بود و خاصیت ایشان کم شده بود.

*بعد چه شد؟

غروب که شد همه مسئولین شهر از امام جمعه گرفته تا سایرین را فراخواندیم و به مقر سپاه راهنمایی کردیم. قبلاً اتوبوس آماده شده بود و قصد داشتم تا همه را کَت بسته به تهران و زندان اوین منتقل کنند!

*مسئولین شهر را؟

بله همه مسئولین شهر که مقصر بودند. به برادر محسن زنگ زدم و ماجرا را گفتم که همه را جمع کرده‌ام و شما هماهنگی کنید تا اینها به زندان منقل شوند. آقا محسن گفت دست نگه‌دار خبر می‌دهم.

فهمیدم می‌خواهد با فرمانده کل قوا هماهنگ کند. چند دقیقه بعد آقا محسن (رضایی) تماس گرفت و گفت فلانی! حضرت آقا سلام رساندند و فرمودند: «با اینها با رحمت و رأفت اسلامی رفتار کنید». انسان می‌ماند از این همه بزرگواری!

خلاصه برگشتم و به آن‌ها گفتم داشتم شما را یکجا به زندان اوین می‌فرستادم ولی رهبر معظم انقلاب فرمان داده‌اند با رأفت اسلامی با شما رفتار شود. ولی بدانید قرار بود بروید زندان. اما حالا فرموده ایشان را اطاعت می‌کنیم هرچه ایشان بفرمایند همان است.

علی آقای خلیلی که مسئول پشتیبانی لشکر بود را به عنوان شهردار قزوین منصوب کردم و قرار شد همه خرابی‌ها را درست کنند و بازار و ادارات و مغازه‌ها هم از صبح فردا به شکل عادی فعالیت‌شان را از سر بگیرند. از امام جمعه هم گلایه کردم که این چه کاری بود شما کردید؟ من که تلفنی شرایط را به شما گفتم.

خدا رحمتشان کند، گفتند: آقای فضلی من استغفار می‌کنم؛ استغفار. و تصمیم گرفتند که قبل از نماز جمعه، راهپیمایی راه بیندازند و از همه مردم دعوت کردند که در راهپیمایی شرکت کنند.

*راهپیمایی را برگزار کردند؟

بله و خیلی هم باشکوه و همراه با شعارهای محکم مرگ بر منافق و…برگزار شد. امام جمعه محترم دوباره در حضور مردم و نمازگزاران، استغفار کردند. خدا رحمتشان کند.

می‌بینیم که یکی از علل ایجاد فتنه‌ها، بی‌بصیرتی خودی‌هاست. همه‌اش کار دشمن نیست. برخی خودی‌ها هم اینگونه ناخواسته در اثرعدم بصیرت موجب خسارات فراوان و شادی دشمن می‌شوند.

*سردار! شما چه شباهت‌هایی بین رویدادهای قزوین با فتنه سال ۱۳۸۸ می‌بینید؟

در فتنه ۸۸ آقایان میرحسین موسوی، کروبی، خاتمی و عناصر همراه این‌ها به علت بی‌بصیرتی‌شان، یک حادثه بزرگی را به نظام تحمیل کردند. این‌ها فرصت برنامه‌ریزی داشتند. برای آمدن به کف خیابان و لشکرکشی… از روز ۲۵ خردادماه تا روز ۳۰ خرداد، همراهان خود را به کف خیابان دعوت می‌کردند. مثلاً در اعتراض به نتیجه انتخابات! در حالی که باید یک فرآیند قانونی را طی می‌کردند. حضرت آقا فرمودند: «به شورای نگهبان شکایت کنید.» حتی نمایندگان‌شان خدمت ایشان رفتند و حرف‌شان را زدند ولی هیچ استناد و ادله‌ی قوی‌ای برای عرضه و اثبات نداشتند.

*بخصوص تا بحبوحه ۲۹ خرداد که رهبر معظم انقلاب آن خطبه‌ها را در نمازجمعه خواندند؟

آن خطبه حضرت آقا و عباراتی که در آخر خطبه فرمودند بمنزله آبی بود که روی آتش ریخته شد. اگر این‌ها اهل بصیرت بودند حتماً همان‌روز غائله ختم می‌شد. نکته قابل تامل اینکه اگر کسی می‌گوید من ولایی و یار حضرت امام بوده‌ام باید به توصیه‌های ایشان عمل کند. اما این‌ها لجاجت به خرج دادند و از طرفی عناصر همفکر و همراه‌شان هم به این موضوعات دامن زدند و فتنه را توسعه دادند.

این‌ها جمعیتی را هم دنبال خودشان داشتند که وقتی حقایق بطور آرام آرام برای مردم روشن شد، مرتباً در صفوف آن‌ها ریزش حاصل شد. اما برخی کنار آن‌ها ماندند که هرکدام بگونه‌ای در نظام دارای سِمت و مسئولیت‌هایی بودند.

دوستان در سپاه و بسیج مأموریت داشتند آن‌ها را به مذاکره و مباحثه دعوت کنند تا اگر واقعاً پوچی موضوع را دریافت کردند، دوباره به جبهه خودی بازگردند یا حداقل از موضع باطل خود دست بردارند. با خیلی از این عناصر صحبت شد و خیلی از این‌ها، اعتراف‌هایی کردند که موجود است و خیلی‌هایشان توبه و استغفار و اظهار ندامت کردند. بنای ما بر پخش این مستندات نبوده. ولی اگر روزی لازم باشد اینها ثبت و ضبط شده و موجود است.

در فتنه ۸۸ اگر سران فتنه به خودشان می‌آمدند و حتی بعدها که رهبر انقلاب به آن‌ها فرصت دادند تا برگردند به دامن جامعه، آن اتفاقاتی که در کف خیابان روز بیست‌و پنجم و سی‌ام خرداد و یا بعدش و یا ماقبلش چه از نیروهای خودی چه از معترضین مصدوم و مجروح و کشته شدند، به‌وقوع نمی‌پیوست. اگر تاکید رهبر معظم انقلاب به خویشتنداری نبود و تدبیر و مدیریت نمی‌شد. قطعاً آمار کشته و مجروحان خیلی بیشتر می‌شد. چه کسی مسئول این‌هاست؟ چه کسی پاسخگوی خون این‌هاست؟ نظریه‌پرداز جبهه اصلاحات می‌گفت اصلاحات به خون نیاز دارد!

واقعاً باید پرسید کسی که در خیابان انقلاب کشته شد، به واسطه کی و چی باید کشته می‌شد؟ یک آقای مشهدی در حال خروج از ماشین خود بوده که یک تیر غیب مستقیم به او اصابت کرده بود! یک جوان که در جلوی حوزه مقاومت بسیج ایستاده بوده از پشت تیر می‌خورد! به حساب کی کشته شد؟ اگر بچه‌های ما که در حوزه بسیج، در مقابله با تیراندازی مهاجمین برای دفاع از خود تیراندازی می‌کردند زده بودند، خب باید از روبه‌رو به او تیر می‌خورد! نه از پشت سر! آن دختر خانمی که در حیاط کودکستان بود، برای چی کشته شد؟ تیر از کجا آمده بود؟ ما که اصلاً آنجا نیرو نداشتیم. تازه بعد از آن واقعه در آنجا نفر مستقر کردیم. از کجا و چگونه یک جرثقیلی آوردند که درب حوزه مقاومت را باز کنند! چندین کوکتل مولوتف به داخل حوزه مقاومت انداختند. می‌دانستند که در حوزه، سلاح وجود دارد که همینطور هم بود و ما حدود ۲۰۰ – ۳۰۰ قبضه اسلحه داشتیم، می‌خواستند آنجا را غارت کنند و دست‌شان به سلاح برسد.

*هنگام حمله به حوزه مقاومت نیروی انتظامی آنجا نبود؟

وقتی اغتشاشگران به این حوزه هجوم بردند، برادران حوزه، از نیروی انتظامی درخواست کمک می‌کنند. حدود ۴۰دقیقه طول می‌کشد تا چهل نفر از برادران نیروی انتظامی با بیست موتور برسند. هرکدام ازموتورها دو سرنشین داشت.

آن عناصر چون از قبل برنامه داشتند، ابتدا به نفع نیروی انتظامی شعار دادند و مثلاً از حضور نیروی انتظامی ابراز خوشحالی کردند. اما ناگهان به آن‌ها حمله کردند و ظرف سه‌دقیقه بیست دستگاه موتور متعلق به نیروی انتظامی را به آتش کشیدند! دقیقاً سازماندهی شده بود که چه کسی مواد آتش‌زا بیاورد، چه کسی کبریت بکشد و کجای موتور را آتش بزند.

یک شخصی از درون پنجره‌ای واقع در نزدیکی مقر همین حوزه، از کل وقایع فیلم گرفته بود. که دستگیر شد و معلوم شد به آن‌ها گفته شده که از همه صحنه‌ها عکس و فیلم تهیه کنند.

ما این فیلم و خیلی از مستندات دیگر را از خودشان گرفتیم و توانستیم به مدارک مهمی دسترسی پیدا کنیم. وقتی سایر برادران نیروی انتظامی رسیدند، دیگر کار از کار گذشته بود. همان زمان افراد اصلی و سرشناس فتنه در میدان انقلاب حضور داشتند.

این فتنه هشت ماه طول کشید. در طول این هشت ماه، ما حتی یک شب آرام نداشتیم و اگر عرض کنم که به اندازه ۸ سال جنگ انرژی گذاشته شد، اغراق نکرده‌ام.

یعنی قابل مقایسه است با توان و انرژی‌ای که استان تهران در ۸ سال جنگ گذاشته بود. در آن هشت ماه خیلی از مردم می‌ترسیدند از شمال تهران به جنوب تهران رفت و آمد کنند. یادم است همان‌روزها یک مدرسه‌ای از قبل هماهنگ کرده بودند و می‌خواستند بچه‌ها را برای اردو به کرج ببرند. خبر رسید که خانواده‌های‌شان خیلی نگرانند. گفتم نگران نباشید. ما هستیم. آن‌ها را می‌بریم و برمی‌گردانیم؛ مگر ماها مُرده‌ایم؟ و انجام دادیم. منظور نا امنی و ترس مردم بخاطر شرایط آن مقطع است. …در میدان انقلاب پشت چراغ قرمز بودیم که دیدم یک گروه حدود ۲۰ – ۳۰ نفره در خیابان مشغول برنامه‌ریزی هستند. یک خانمی که کفش اسپرت به پا داشت بطرف یک پلیس رفت و یک حرفی زد که من نشنیدم. یکدفعه یک سیلی زد زیر گوش آن پلیس. آن پلیس هم نامردی نکرد و متقابلاً یک سیلی زد زیر گوش آن خانم و یکباره آن ۲۰-۳۰ نفر درگیری را شروع کردند. در واقع حرکت آن خانم بهانه‌ای بود برای ایجاد شلوغی و…

*پس از راهپیمایی عظیم ۹ دی سال ۸۸، گرچه آتش فتنه خاموش شد اما برخی هنوز به دنبال تنفس مصنوعی به فتنه بودند. در آن ایام با نزدیک شدن راهپیمایی ۲۲ بهمن چه برآوردی از اوضاع داشتید؟

پیش‌بینی و برآورد ما این بود که در روز ۲۲ بهمن احتمال اغتشاش و درگیری وجود داشت لذا بطور نامحسوس آماده بودیم. الحمدلله خدا کمک و عنایت الهی شامل حالمان شد و مشکل خاصی پیش نیامد. آنروز حدود ۵۰۰ فیلمبردار و عکاس خارجی برای تصویربرداری از مراسم آمده بودند و منتظر بودند تا کوچکترین مشکلی پیش بیاید و یا انگشت سبز اموی یا یک پارچه‌ای در میان جمعیت نشان داده شود. آن زمان هنوز سران فتنه هم آزاد بودند. ما پیش‌بینی‌های لازم راداشتیم و حدس می‌زدیم که برخی شیطنت کنند. در عین حال برای رفتار هوشیارانه در مقابل حرکات شیطنت‌آمیز و نوع مواجهه با اغتشاشگران به نیروها تاکیدات لازم شده بود. چون معلوم بود رسانه‌های خارجی فقط منتظرند که یک درگیری و صحنه‌ای، را ثبت و ضبط کنند و به اهدافشان برسند. آن روز حدود ساعت ۱۰ صبح آقای منتجب‌نیا که امام جماعت مسجد امام صادق (ع) در منطقه صادقیه بود، همراه با حدود دویست نفر به سمت فلکه صادقیه حرکت کردند و با تحریکات و شعارهایی که می‌دادند زمینه درگیری محدودی را ایجاد کردند.

همین‌جا لازم است به خدا پناه ببریم از نفاق افرادی که به شما یک‌جور حرف می‌زنند ولی عمل‌شان چیز دیگری است! البته ما از زد و خورد و درگیری هیچ ابایی نداشتیم اما نمی‌خواستیم سوژه تبلیغاتی برای دشمنان ایجاد شود. در همان اثنا اطلاع دادند آقای کروبی هم به بهانه راهپیمایی آمده و در همان ابتدای شلوغی‌ها ظاهراً چند نفر به او متعرض شده بودند واطرافیانش ایشان را از معرکه دور کرده بودند. با این وجود الحمدلله در میدان آزادی و خیابان‌های اطراف که محل اصلی تجمع میلیونی راهپیمایان بود اصلاً درگیری رخ نداد. البته برخی، چند بار سعی کردند به میان جمعیت رخنه کنند. این عنایت خدا بود که توانستیم نظم راهپیمایی را حفظ کنیم. در آنروز تعدادی از اغتشاشگران را در برخی نقاط شهر بازداشت کردیم.

*پس پرونده نا آرامی‌ها و تحرکات جریانات سیاسی دخیل در فتنه ۸۸ در همان سال بسته شد؟

تا حد زیادی بله. در سال ۱۳۸۹ که قرار بود سالگرد رحلت حضرت امام (ره) برگزار شود، سپاه مطابق رسم سنواتی خود قرارگاه شهید فهمیده را بمنظور تامین امنیت و پشتیبانی و ارائه خدمات به شرکت کنندگان ایجاد کرد.

در آن‌سال فرمانده کل سپاه اینجانب را بعنوان فرمانده قرارگاه شهید فهمیده منصوب کردند. جا دارد بدون اینکه به کسی جفایی شده باشد بگویم، در آن‌سال جای شگفتی بود که آقایان معزز دفتر حضرت امام (ره) انگیزه‌ای برای برگزاری سالگرد نداشتند و پیگیر مراسم نبودند! چون همه‌ساله از سه چهار ماه قبل برنامه‌ریزی‌های لازم صورت می‌گرفت. اما آن‌سال، خبری نبود و تا اردیبهشت اینطور استنباط شد که قصد برگزاری ندارند. ما متعجب بودیم که تا آن‌روز کاری صورت نگرفته. در همین حین جلسه‌ای درجماران برگزار شد. من هم رفتم در جلسه و ارائه گزارش‌ها شروع شد و هرکسی صحبتی کرد. برآورد من از آن صحبت‌ها این بود که انگار برادران ستاد برگزاری مراسم سالگرد حضرت امام (ره) انگیزه‌ای برای برگزاری مراسم ندارند. حرف‌شان هم این بود که مردم استقبال نمی‌کنند و مهمان خارجی هم نداریم!

من عرض کردم طبق برآوردها امسال میلیون‌ها زائر خواهیم داشت. لذا باید به فکر تدارکات و پشتیبانی باشیم. خدا کمک کرد و فضای جلسه عوض شد. اما با این وجود، باز هم دوستان خیلی پای کار نیامدند و عملاً مثل گذشته با ما همکاری نکردند. ما این ملاحظه را داشتیم که حضرت امام، امام همه ماست و نباید اجازه بدهیم در سالگرد حضرت امام کوچکترین اتفاق ناخوشایند یا شیطنتی اتفاق بیفتد.

با توجه به اخبار واصله دستگیرمان شد که برخی درصددند جمعیتی را بانمادهای سبز اموی به مراسم سالگرد امام بیاورند که شکر خدا با تدابیری که اندیشیده شد، ناکام ماندند و ماجرا به خیر گذشت. آن‌روز جمعیتی بیش از ۳ میلیون زائر به حرم امام آمده بودند و همه‌چیز بطور عادی درحال جریان بود. اما هنگامی که حجت‌الاسلام سیدحسن آقای خمینی، نوه حضرت امام که قبل از حضرت آقا برای صحبت به پشت تریبون رفتند، عده‌ای از مردم با سر دادن شعارهایی، در سخنرانی ایشان اختلال ایجاد کردند و او نتوانست صحبتش را تمام کند. البته حضرت آقا قبل شروع سخنانشان، ایشان را مورد تفقد قرار دادند. اما بعد از اینکه او به پشت جایگاه می‌رود با مسئولین دولت وقت برخورد تندی می‌کند که فعلاً از بیان جزئیات آن صرف‌نظر می‌کنم. چندی بعد هم رهبر معظم انقلاب در دیداری که به محضرشان رسیده بودیم، جملاتی به این مضمون خطاب به بنده و یکی دیگر از برادران فرمودند: «می‌دانم که شما نقشی در بروز تنش در مراسم سالگرد حضرت امام نداشتید، اما مراقب باشید در آینده از این قیبل حوادث دیگر اتفاق نیفتد».

در سال بعد یعنی سال ۹۰ این بار مسئولین دولتی با توجه به مسایلی که سال قبل در مراسم سالگرد حضرت امام پیش آمده بود، برای برگزاری مراسم پای کار نیامدند! اما ستاد برگزاری مراسم با ما هماهنگ شد. و تدابیر لازم هم اتخاذ شد که مبادا اقدامات فتنه‌گرایانه‌ای در مراسم رخ بدهد. اجمالاً می‌گویم که اخباری داشتیم مبنی بر اینکه قرار است با اقداماتی، خوراک تبلیغاتی منفی درست کنند و مدل دیگری از فتنه‌گری را به نمایش بگذارند. اما بالاخره هر راهی که منجر به فتنه‌گری بود سد و خنثی شد.

*این‌ها از سوی چه کسانی سازماندهی شده بودند؟

به جریان فتنه ربط داشتند. این مسایل نیاز به بحث مفصل و جداگانه‌ای دارد. اما مهم این است که چرا در مراسم بزرگداشت حضرت امام؟! واقعاً باید از شر شیاطین، به خدا پناه ببریم. ما نظیر این جریانات را فقط در تاریخ صدر اسلام شنیده بودیم و فکر نمی‌کردیم که جریانات مشابه آنرا در عصر حاضر ببینیم!

خدا می‌داند وقایعی شبیه وقایع صدر اسلام را در آن ایام دیدیم. این وقایع مارا به این مهم می‌رساند که این انقلاب از خیلی پیچ و خم‌ها رد شده، قطعاً دستی از غیب بر سر مردم و کشور بوده و بی‌مهری‌ها و توطئه‌ها، هیچ تاثیری بر ادامه راه قاطع انقلاب نگذاشته و با رهبری مقام عظمای ولایت، علیرغم همه توطئه‌های خارجی و داخلی، این مسیر مقدس ادامه داشته است.

*مشخصاً نقش رهبر معظم انقلاب در خنثی‌سازی و جمع شدن حوادث و فتنه‌هایی که طی سی‌سال گذشته در عرصه‌های مختلف اتفاق افتاده یا نقش ایشان در مدیریت کلان کشور و انقلاب اسلامی و پیشرفت‌های کشور در عرصه علمی و نظامی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بدون کوچکترین شک، حضرت آقا نقش بسزایی در شکوفایی‌ها و پیشرفت‌های ایران اسلامی در همه زمینه‌ها بویژه در عرصه‌ی علمی و نظامی داشته‌اند و اگر نبود تدابیر و توجه خاص ایشان و ورود مستقیم‌شان به این موضوعات، بویژه تاکید بر بومی‌سازی انواع فناوری‌های ضروری مورد نیازمان که عمدتاً برای مقابله با تحریم‌ها و در راستای جلوگیری از وابستگی به مستکبرین و مستبدین صورت گرفته که هر وقت خواستند برایمان بازی در بیاورند و گروکشی کنند، ما ملت ایران هرگز به این مرحله از اقتدار و امنیت نمی‌رسیدیم که هیچ کشور حتی آمریکا، جرات نگاه چپ به ایران ما را ندارد. در واقع، امنیت فعلی‌مان چه داخلی و خارجی و در مرزها را مدیون رهبر معظم انقلاب هستیم. و در این بین، تلاش‌های بی‌وقفه و شبانه‌روزی نخبگان و ولایتمداران واقعی در این حوزه‌ها، قابل تقدیر است. ای کاش در همه حوزه‌ها بویژه در عرصه اقتصادی هم اینطور بودیم! و اینطور عمل میکردیم!

در مورد دسیسه‌ها و وقایع و حوادث فتنه‌های سی‌سال گذشته هم عموماً آن‌ها با تدبیر و هدایت خود حضرت آقا جمع شده است. یعنی نقش ایشان موردی و نقطه‌ای و مربوط به یک دوره معینی نبوده است. اگر فرصت باشد با جزئیات، به هر فتنه‌ای جداگانه بپردازیم، آنموقع است که می‌شود به واقعیت و چگونگی این نقش پی برد. اگر نبود لطف خدا و هدایت ایشان ممکن بود که اتفاقات سخت‌تر و ناگوارتری واقع شود.

*سردار! ببخشید که حسابی خسته‌تان کردیم. به عنوان حسن ختام این گفتگو اگر ممکنه خاطره‌ای از حضرت آقا برای ما بیان بفرمایید.

یک خاطره مربوط می‌شود به دوران دفاع مقدس. در آن مقطع ما معمولاً در سال دو بار با تعدادی از رزمندگان خدمت مسئولان ارشد نظام و حضرت امام می‌رسیدیم. در یکی از این دیدارها با لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) رفتیم خدمت حضرت آقا که آن سال‌ها رئیس‌جمهور بودند. نماز جماعت که برگزار شد در بین دو نماز برادری داشتیم بنام «سیدجمال قریشی» که مداح بود و صدای گرمی داشت. آقا سید جمال شروع کرد به خواندن روضه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) که خیلی به آقا چسبید. بطوری که بعد از نماز از این برادرمان تشکر و تقدیر کردند. سید ما هم حُسن استفاده را کرد و شال سبزی که به گردن داشت انداخت گردن آقا و دو سه بار ایشان را بوسید. چند ماه بعد مجدداً توفیق شد با همان کیفیت با حدود یکصد نفر از دوستان به‌محضر آقا مشرف شدیم. آقا که وارد شدند دیدم یک شال سبز گردن‌شان هست. به دوستان گفتم این شال، همان شال آقا سید قریشی است. هنگام نماز، من پشت سر آقا بودم. وقت مداحی شد و یکی از برادران شروع کرد به مداحی، تا شروع کرد، آقا برگشتند بطرف من و به اسم، سراغ گرفتند که «فلانی! سید قریشی کجاست؟!» خواستم به یکباره نگویم که او شهید شده، آقا مکدر نشوند. عرض کردم: چشم! عرض می‌کنم خدمتتان. مداح داشت می‌خواند، چند لحظه بعد مجدداً برگشتند بطرف من و فرمودند: «فلانی! نگفتی سید قریشی کجاست؟!» عرض کردم که آقا ایشان به فیض شهادت رسیده‌اند. و در ادامه عرض کردم ایشان سومین شهید خانواده بودند. دیدم یکباره چهره آقا تغییر کرد و حالت بغض پیدا کردند و برگشتند بطرف قبله. چند لحظه بعد مجدداً برگشتند بطرف من و فرمودند: «فلانی آدرس شهید قریشی را به من بده» من هم از دوستان آدرس خانواده شهید را که در «برقان» کرج بود، گرفتم و تقدیم کردم.

بعد از مراسم، آقا پیشنهاد دادند که شام در خدمتشان باشیم. ما هم از خدا خواسته پذیرفتیم. خلاصه تدارک لازم صورت گرفت و همه نشستیم دور سفره. آنزمان نوشابه‌ها شیشه‌ای بود و تشتک داشت. همانطور که مشغول شام بودیم، یکدفعه متوجه شدم برخی دوستان ما سر شوخی را باهم باز کرده‌اند و تشتک است که از اینور سفره به آنطرف سفره پرتاب می‌شود! من هرچه نگاه میکردم که یکی از برادران نگاه کند که با اشاره تذکری بدهم، دیدم هیچکدام اصلاً توجهی ندارند! حضرت آقا که متوجه احوالات و حرص و جوش من شده بودند فرمودند: «فلانی! چکار داری بذار کارشان را بکنند.» دوستانمان هم به کار خود ادامه دادند…!

خاطره‌ای دیگر از کوه‌پیمایی حضرت آقا بگویم. سال ۷۶، در ظرف یکماه دو بار در ارتفاعات کلک‌چال به محضرشان شرفیاب شدم. یکبار اردو داشتیم در اردوگاه روح‌الله در مسیر راه کلک‌چال. متوجه شدیم فردا صبح حضرت‌آقا آنجا برنامه کوه‌پیمایی دارند، هماهنگ کردیم که ما هم نماز صبح در خدمت‌شان باشیم. نماز صبح را در همان اول وقت در ایستگاه ۳ اقامه فرمودند. درحالیکه قبل از آن، حدود حداقل دو ساعت طی طریق کرده بودند تا دقیقاً هنگام اذان صبح به آنجا برسند. ما هم رسیدیم و عرض احترامی داشتیم و توفیق پیداکردیم برای اقامه نماز صبح با ایشان. اجازه دادند بعد از برگشت از ارتفاعات، چند دقیقه‌ای با دوستان خدمتشان شرفیاب شویم. حضرت آقا بعد از کوهپیمایی‌شان دقیقاً ساعت ۸:۴۵ دقیقه صبح به ایستگاه رسیدند و احوالی از برادران و خانواده‌های‌شان پرسیدند و پس از خداحافظی من تا یک مسیری ایشان را همراهی کردم. در مسیر آقا با عمامه و قبا و لباس ورزشی و یک چوب دستی، حرکت می‌کردند. خیلی از آقایان و خانم‌هایی که در مسیر بودند بلا استثناء هر کدام که متوجه می‌شدند و احوالپرسی می‌کردند، حضرت آقا می‌ایستادند و با تک‌تک‌شان احوالپرسی می‌کردند.

درست یکماه بعد که به همان اردوگاه رفته بودم باز متوجه حضور حضرت آقا شدم. ناخودآگاه به ساعت دقت داشتم که حضرت آقا در بازگشت دوباره، کِی به ایستگاه می‌رسند؟ دیدم دقیقاً سر همان ساعت ۸:۴۵ دقیقه رسیدند! یعنی در طی آن مسیر طولانی رفت و برگشت طولانی کوه، آنقدر انضباط و نظم دارند که دقیقاً، یک‌ماه بعد هم، سر همان ساعت ایشان را همانجا زیارت کردم. که احوال‌پرسی کوتاهی داشتیم و گذشت. چند روز بعد از آن، با جمعی از دوستان و برادران توفیق شد که در محضر حضرت آقا باشیم. بعد از نماز یکی یکی با همه احوالپرسی کردند، از احولات من هم پرسیدند و رو به جمع فرمودند: «من اخیراً فلانی را دوبار در کوه‌های کلک‌چال دیده‌ام» بعد فرمودند: من بیست و پنج مسیر برای رفتن به کوه‌های تهران سراغ دارم و تابحال پانزده مسیرش را رفته‌ام! بعد هم فرمودند من متعجبم که چرا مردم تهران از کوه کمتر استفاده می‌کنند.

در ادامه صحبت از سحرخیزی شد، فرمودند یک خاطره‌ای برایتان تعریف کنم: در یکی از سفرها، به یکی از کشورهای عربی رفته بودم. میزبان بخاطر حرمت و احترامی که برای ما قائل بود ما را در کاخ شخصی خودشان استقرار داده بود. قرار جلسه گذاشته شد برای ساعت ۱۰ صبح فردا. من سر ساعت ۱۰ در محل جلسه حاضر بودم. میزبان آمد، اما با چشمانی که یه مقدار پف داشت و گویی تازه از خواب بیدار شده و برای جلسه آمده‌اند. بعد از احوالپرسی گفتند: آقا دیشب راحت خوابیدید؟ گفتم بله دیشب راحت خوابیدم ولی من هفت ساعت هست که بیدارم. ایشان که انگار درست متوجه نشده باشد با تعجب پرسید: چی فرمودید؟! گفتم: بله من هفت ساعت است که بیدارم. این کار یومیه‌ی ماست. دیدم هم ایشان و هم بقیه حاضران خیلی متعجب شده بودند.

* ضمن آرزوی تندرستی و سلامتی عاجل وکامل برای شما، بخاطر شرکت در این گفتگو از جنابعالی بسیار سپاسگزاریم.

Share