گلسرخی به روایت هم‌بندی‌ها:

گاهی در بهشت زهرا برایش آمرزش می خواهم | او مارکسیست بود اما دشمن دین نبود

وی دفاعیاتی مفصل نیز در تلفیقی از باور‌های مذهبی و مارکسیستی درباره مبارزه با شاه را به نمایش گذاشت و در آخر نیز رئیس دادگاه اجازه تمام‌کردن صحبت را به گلسرخی نداد. گلسرخی در بخشی از این دادگاه می‌گوید:

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، روزنامه شرق به مناسبت سالگرد اعدام خسروگلسرخی زندانی مارکسیست(در سال۱۳۵۲) مصاحبه ای با عزت شاهی(مطهری) انجام داده است.

ناگهان صحنه تلویزیون باز شد و به‌جای خوانندگان پر‌زرق‌و‌برق و فیلمفارسی‌های مردانه، دادگاه نظامی به نمایش عموم درآمد و آن زمان هم به علت کمبود رسانه‌ها، حدودا تمامی برنامه‌های تلویزیون از سوی مردم دیده می‌شد. آنچه مردم در اواخر بهمن ۱۳۵۲ مشاهده کردند، چهره چند جوان مبارز روشنفکر مسلک به اتهامی بزرگ بود. یکی از آنها که دفاعیات او گویا از زیر دست سانسورچیان تلویزیون در‌رفت، خسرو گلسرخی نام داشت. شاعر، کارمند روزنامه کیهان و هوادار جریان چپ مارکسیستی بود و از او تعدادی شعر، نقد ادبی و هنری و فرزندی به نام دامون و فیلمی از دفاعیات پرشور باقی مانده است. باید به این نکته نیز توجه داشت که گلسرخی شاید دوستان و همراهانی در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران داشته بود، اما به‌طور رسمی و به واقع هیچ‌گاه با این سازمان فعالیت خاصی را تجربه نکرده بود. وی دفاعیاتی مفصل نیز در تلفیقی از باور‌های مذهبی و مارکسیستی درباره مبارزه با شاه را به نمایش گذاشت و در آخر نیز رئیس دادگاه اجازه تمام‌کردن صحبت را به گلسرخی نداد. گلسرخی در بخشی از این دادگاه می‌گوید:
«زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان‌بر‌کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود؛ و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند، راه مولا حسین است. بدین‌گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به‌عنوان یک روبنا قابل توجیه است؛ و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی را تأیید می‌کنیم. من در این دادگاه برای جانم چانه نمی‌زنم و حتی برای عمرم. من قطره‌ای ناچیز از عظمت، از حرمان خلق‌های مبارز ایران هستم. خلقی که مزدک‌ها، مازیارها، بابک‌ها، یعقوب‌لیث‌ها، ستارها و حیدرعموغلی‌ها، پسیان‌ها و میرزاکوچک‌ها، ارانی‌ها و روزبه‌ها و وارطان‌ها داشته ‌است. آری من برای جانم چانه نمی‌زنم؛ چرا‌که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم».
پس از او کرامت‌الله دانشیان نیز دفاعیات خود را خواند؛ اگرچه گلسرخی بیشتر مورد توجه عموم قرار گرفت. آن گروه که تلفیقی از جوانان شیرازی و تهرانی بودند، عمدتا نجات یافتند، اما خسرو گلسرخی و کرامت‌الله دانشیان در نهایت به جوخه اعدام سپرده شدند. اینکه چه شد که گلسرخی، دانشیان، علامه‌زاده، فرهنگ، جمشیدی و دیگر اعضا این پرونده دستگیر شدند، بحث مفصل دیگری است که مطلب دیگری را هم می‌طلبد، اما آنچه از آن پرونده به یادگار ماند، این بود که دژخیمان شاه اگرچه شادمان از حذف این جوانان بودند، اما نمی‌دانستند که این واقعه تا سال‌ها به‌عنوان یک جنایت در پرونده خونینشان باقی خواهد ماند. خسرو گلسرخی در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به جوخه اعدام سپرده شد.
به مناسبت سالگرد اعدام خسرو گلسرخی گفت‌وگویی داشتیم با دو هم‌سلول او در زندان قصر که مشروح آن را می‌خوانید.
عزت‌الله مطهری(شاهی)، زندانی سیاسی پیش از انقلاب که در جریان مبارزه با نیرو‌های مذهبی دستگیر شده بود و باور‌های عمیق مذهبی نیز داشت، در بازه زمانی کوتاهی با گلسرخی هم‌سلول بوده است. از او درباره خاطراتش با گلسرخی در زندان‌های قصر و کمیته مشترک ضد خرابکاری پرسیدیم: «اوایل سال ۱۳۵۲ که من در زندان کمیته مشترک بودم، در یکی از این روز‌ها خسرو گلسرخی را به زندان آوردند و با من هم‌سلول شد. ایشان در آغاز به این علت که تعدادی از دوستانش را دستگیر نکرده بودند، نگران بود که آنها دستگیر شوند و من هر روز می‌دیدم که ناراحتی دارد. می‌دید من هر شکنجه‌ای می‌شوم و شلاق می‌خورم و بدنم زخم است. من را نصیحت می‌کرد که چرا این‌قدر خودت را اذیت می‌کنی، هر‌کسی خربزه می‌خورد پای لرز آن هم می‌نشیند که من نظرم این بود که ما اعتقادمان این است که باید نسبت به مسائل این‌چنینی ازخودگذشتگی داشته باشیم و خود را فدای مبارزه کنیم و اگر هر‌کسی دستگیر می‌شود اطلاعاتش را بدهد که در بیرون چیزی برای مبارزه باقی نمی‌ماند. بنابراین ما برای اعتقادات مذهبی و سیاسی حاضر هستیم خود را به کشتن دهیم، اما رفقای ما به زندان نیایند. به هر حال با او بحث‌های زیادی داشتیم و برخورد صادقانه‌ای با هم داشتیم. ایشان در مدتی که با من هم‌سلول بود، خیلی به من علاقه‌مند شد. زمانی هم که من از کمیته مشترک بیرون آمدم، من را به زندان قصر بردند که گلسرخی را هم با من به قصر آوردند و خوشبختانه باز هم در آنجا در یک اتاق افتادیم و در اتاق یک بودیم. پرونده من روشن بود، اما او هنوز دل‌نگران بیرون بود و تعدادی از دوستان او را هم به مرور دستگیر کردند و نگران بازجویی‌ها بود که او را دلداری می‌دادم و می‌گفتم تو که من را نصیحت می‌کردی که این‌قدر اذیت نشو‌ که الان بدتر از من شده‌ای و خودت را اذیت نکن. زمانی که با دوستانت روبه‌رو شدی، آنچه صلاح است قبول کن و آنچه صلاح نیست قبول نکن.
به هر صورت دو ماهی با هم هم‌اتاق بودیم و یک روز ایشان را خواستند که به کمیته برگردند؛ زمانی که دوباره به قصر بازگشت بحث‌های مفصلی با هم درباره مذهب و آخرت و عدالت و مارکسیسم داشتیم. من به او می‌گفتم ما که به امام حسین معتقد هستیم امام حسین حاضر شد از فرزند شش‌ماهه خود هم صرف‌نظر کند اما از رهبران شما کدام‌یک حاضر هستند چنین کاری کنند؟ یا حضرت علی حاضر بود تمام زندگی خود را به مردم ببخشد. آن زمان هم مقاله‌ای در روزنامه خوانده بودم که نخست‌وزیر شوروی به آلمان رفته بود تا کلکسیون ماشینش را که دو ماشین کم داشت تکمیل کند یا برژنف مزرعه بزرگی در آفریقای جنوبی داشت و فرزندش را به سرپرستی آنجا گذاشته بود با وجود این به گلسرخی گفتم رهبران شما که معتقدید فدای خلق می‌شوند چنین زندگی‌هایی دارند ما در سنت‌های مذهبی و روایت‌ها این را داریم که اگر حتی پیرهن شما یک دکمه غصبی داشته باشد و حق مردم باشد، نماز شما باطل است! ولی رهبران شما چگونه زندگی می‌کنند؟ آنها کلکسیون ماشین را از کجا آورده‌اند؟ جز اینکه با سوءاستفاده از اموال مردم این پول‌ها را جمع کرده‌اند؟ مسائل اقتصادی هم که درباره عدالت مطرح می‌کنید ۱۴۰۰ سال پییش حضرت علی در نهج‌البلاغه آنها را مطرح کرده است. حالا شما بعد از ۱۴۰۰ سال این حرف‌ها را به صورت شعار و تئوری می‌زنید. هرکدام می‌گویند ما می‌خواهیم فدای کارگر شویم ببینید زندگی‌شان چگونه است اما رهبران دینی ما به این حرف‌ها عمل کرده‌اند. به طور کلی روایات مذهبی را برای او تعریف می‌کردم. این مسائل باعث شد گلسرخی نسبت به مذهب علاقه‌مند شود و بعد از اینکه به دادگاه رفت در دفاعیاتش از حضرت علی و امام حسین به عنوان رهبر خلق‌های جهان یاد کرد و از اسلام دفاع کرد که رئیس دادگاه نیز نگذاشت او حرف‌هایش را بزند و با اعتراض نشست و حکم اعدام به او دادند. زمانی هم که با من هم‌بند بود جزئیات پرونده او را نمی‌دانستم و بعدا شنیدم که قرار بوده در جشن هنر شیراز یک حرکت مسلحانه انجام دهند که دستگیر شدند و برخی از هم‌پرونده‌ای‌های او زیر بازجویی خوب عمل نکردند.
عزت‌شاهی در پایان درباره رفتار گلسرخی نسبت به نیرو‌های مذهبی گفت: «گلسرخی قبل از اینکه به دادگاه برود یک کت و شلوار مشکی داشت. آن را به من داد و گفت من می‌روم و معلوم نیست برگردم، اگر برگشتم کت و شلوار را به من بده اگر هم برنگشتم مال خودت باشد که بعد از اعدام چون خانواده‌اش را نمی‌شناختم، از طریق ملاقاتی‌های خودم آن کت و شلوار را به بیرون فرستادم تا آن را بشورند و به یک مستحق بدهند تا ثواب آن نثار روح خودش باشد. الان هم در قطعه ۳۳ بهشت‌زهرا خاک شده است که در این چند سال چهار دفعه سر قبر ایشان رفته‌ام چون نسبت به مذهب احترام می‌گذاشت و نسبت به برخی از مارکسیست‌ها که ضدمذهب بودند و مذهب را افیون توده‌ها می‌دانستند اما خسرو گلسرخی به مذهب احترام می‌گذاشت و من نیز به خاطر رفتار صادقانه او چند دفعه سر قبر او رفتم و از خدا برای او تقاضای آمرزش کردم. به هر حال او آدم معاندی نبود اما برخی از مارکسیست‌ها معاند بودند و به مذهب و نماز و خدا توهین می‌کردند ولی از گلسرخی توهینی نسبت به مذهب و خدا ندیدم».

کامران پورصفر که پیش از انقلاب در جریان یک تظاهرات دانشجویی به زندان افتاد و با گروه‌های چپ‌گرا همراهی داشت نیز چند ماهی با گلسرخی هم‌سلولی را تجربه کرده بود. از او درباره حضور خسرو گلسرخی و رفتار او با دیگر زندانیان پرسیدیم:
«در تابستان ۱۳۵۲ درِ زندان شماره ۴ قصر باز شد و چند زندانی وارد حیاط شدند که یکی از آنها با سبیل‌های برجسته قابل توجه بود. البته من خسرو گلسرخی را قبلا در دانشگاه ادبیات در جریان نمایش‌نامه‌‌خانه بارانی نوشته و کارگردانی آقای فرامرز طالبی دیده بودم و کمی صحبت کرده بودیم و از زمستان۵۰ چهره او در ذهن من مانده بود و سال ۵۲ که وارد زندان شد از او استقبال کردم. آن زمان هم استقبال به این شکل بود که برای زندانی‌های جدید دست می‌زدند و سرود می‌خواندند و… برای ما هم ورود گلسرخی تعجب‌آور و از یک طرف هم خشنودکننده بود. از این جهت خشنودکننده که روشنفکران و هنرمندان که تمایل سیاسی مشخصی نشان نمی‌دادند در خدمت مبارزه قرار گرفته‌اند یادمان نرود که زندانی‌شدن او خشنود‌کننده نبود بلکه حضور او میان جریان مبارزه قابل توجه بود.
خسرو گلسرخی بسیار شاداب و خوشحال وارد شد و اساسا برخی رفتار‌های غرورآمیزی را که برخی روشنفکران و هنرمندان داشتند، نداشت و از تفرعن بی‌بهره بود و در شوخی‌ها و همراهی‌های ما در کمون و کمون یاری شرکت می‌کرد و در ورزش هم حضور داشت. حتی زمانی که حوادث سنگین تابستان ۵۲ گذشت و امکان گفت‌وگو‌های وسیع وجود نداشت، گلسرخی هم شرکت می‌کرد. او از خاطراتش مبنی بر شنیدن برخی اسامی عجیب تعریف می‌کرد و آنها را در ذهن داشت. یکی از آن اسامی آویزان‌زاده سفور پارک یا لاک‌پشت‌زاده بود. به هر حال آن چند ماهی که با هم بودیم گلسرخی بسیار چهره فعال، خون‌سرد، خوش‌برخورد و با توانایی‌های قابل قبول بود. گلسرخی و دانشیان هواداران سازمان بودند مثل تمام ما که در زندان صرفا طرفدار بودیم. آن دوره غیر از اعضای حزب توده و مائوئیست‌ها همه هوادار چریک‌ها بودند.
آن زمان شرایط زندان سخت بود و برخی کلمات را هم نمی‌توانستیم بگوییم. آن دوره حتی سفره دسته‌جمعی را هم سخت تحمل می‌کردند و کمون‌ها را جمع کردند؛ اما بچه‌ها به هر ترتیب این کمون‌ها را نگهداری کردند تا زندانی‌های بعدی از داشته‌های موجود محروم نباشند. به هر حال جمع داخل زندان تحت فشار‌های سنگین سرهنگ زمانی و محرکی به حیات خود ادامه داد. خسرو گلسرخی هم در این شرایط زندان بود و سختی‌ها را تحمل می‌کرد؛ باوجود‌این شوخی‌های گلسرخی بسیار شیرین و جذاب بود. آنجا یک حوض کوچک داشتیم که نهایتا یک متر بود و بچه‌ها با شهامت در آن شیرجه می‌زدند. خاطرم هست یک بار خسرو یکی از بچه‌ها را داخل حوض هل داد که دماغ آن فرد زخمی شد و پس از آن خسرو بسیار بسیار ناراحت شد. من از گلسرخی جز خیر و نیکی چیزی به خاطر ندارم».
پور‌صفر در پایان درباره واکنش‌ها نسبت به دادگاه گلسرخی گفت: «وقتی خسرو در دادگاه آن چهره را از خود نشان داد، برای من غیرطبیعی نبود. شاید برخی دوستان ما آن واکنش و مقاومت و صراحت در دشمنی با شاه را ناشی از امر دیگری تشخیص می‌دادند؛ اما برای من غیرطبیعی نبود و بدون اینکه تعجب کنم به آن دفاعیه درخشان گوش کردم؛ چون در آن چند ماهی که با هم بودیم، خلق‌و‌خوی او دست‌مان آمده بود و بسیار مهم است که مردم با خودشان و دوستان‌شان چگونه رفتار کنند و این چگونه‌بودن می‌تواند برای ما رفتار‌های آینده را ترسیم کند. خسرو گلسرخی در آن چند ماهی که با هم بودیم، خطوط آینده زندگی خود را در ذهن دوستان و هم‌سنگرانش ترسیم کرده بود. او بسیار شاداب بود و وقتی هم رفت، با شادی رفت. البته روز رفتن دیگر تشریفات خاص زندانی‌ها را نداشتیم و او را زیر هشت صدا کردند و خندان رفت و دیدیم که چه شد… . او سنت درخشان ایستادگی در مقام ستم را از خود به جا گذاشت. یادش بخیر انسان شریف و مردم‌دوستی بود».
پیش‌تر در تاریخ ششم تیرماه ۱۴۰۰ گفت‌وگویی با بهزاد فراهانی با عنوان «روایتی دیگر از عصر چریک‌ها» داشته‌ایم که در قسمتی از آن به صحبت درباره خسرو گلسرخی پرداخته بود که بخش‌هایی از آن را می‌خوانیم:
«ما با هم خیلی رفیق بودیم. همسر ایشان در رادیو با ما همکار بود. ما از طریق رحمان هاتفی ارتباط داشتیم. هاتفی مرد بزرگی بود، معلم ما بود، دوستش داشتیم. آن زمان بچه‌های چپ در کیهان قدرت عظیمی بودند. جلال سرفراز، گلسرخی، هاتفی و… . خسرو مقداری از بچه‌های مستقیم چپ کناره‌گیری می‌کرد؛ اما مطالعه داشت و خوب یاد می‌گرفت. با‌حیا بود و شرم شرقی عجیبی داشت. می‌شود گفت تا زمانی که توقیف نشده بود، بچه‌ها از خسرو یک چهره بسیار دموکرات داشتند. بعد از بازداشتش دیدیم از زیر این خاکستر چه ققنوسی بیرون زد. او خود را کمونیست می‌دانست؛ اما حرف‌هایی می‌زد که انگار ریشه مذهبی داشت. این یک واقعیت است که شما نمی‌توانید در یک کشور شیعه زندگی کنید و شناخت شیعی شما کم باشد. ما باید به دلبستگی‌های مردم احترام بگذاریم؛ وگرنه جواب سلام ما را هم نمی‌دهند. اگر تقدس حسینی جایگاه ویژه تاریخی دارد، باید او را بشناسیم».

Share