معصومه آباد در برنامه دست خط:

رئیسی کار بسیار سختی در پیش دارد | ۲۳۷۰ نوزاد به دنیا آوردم!

«معصومه آباد» نماینده اسبق مردم تهران در مجلس و از ایثارگران انقلاب اسلامی معتقد است کار برای ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس جمهور منتخب ایران با توجه به شعارهایی که دارد و با توجه به شرایط فعلی کشور، کار بسیار بسیار سختی است که باید مسیرها را هموار کند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، مشروح گفت‌وگو «معصومه آباد» با برنامه دستخط را در زیر می‌خوانید:

مهمان این هفته برنامه دستخط از بانوان شناخته شده و رشید این مرز و بوم است. کسی که در سن ۱۷ سالگی در جبهه های حق علیه باطل به اسارت رژیم بعثی عراق در می‌آید و ۴۰ ماه زندانی بعثی‌ها بوده و سختی های بسیار فراوانی کشیده که در قالب کتاب «من زنده‌ام» نگاشته شده است.

بعد از ورود به ایران تحصیلات خود را ادامه می دهد و در رشته بهداشت باروری دکترا می‌گیرد. مسئولیت درمانگاه محرومین مرزی را در همان اواخر جنگ، در سال های ۶۷-۶۶ برعهده می گیرد و بعد از جنگ نیز در حوزه بهداشت و درمان خدماتی ارائه می دهد و در حوزه سیاست هم تا حدی ورود می کند و به عضویت شورای شهر تهران درمی‌آید.

در خدمت سرکار خانم دکتر «معصومه آباد» هستیم که بخش های از سوابق ایشان را عرض کردم؛ نماینده اسبق مردم تهران در شورای اسلامی شهر و نویسنده کتاب «من زنده‌ام» و از ایثارگران انقلاب اسلامی و از خانم های بزرگواری که نام ایشان در انقلاب و دفاع مقدس ثبت و ضبط شده است.

*سلام عرض می کنم و خیلی خوش آمدید.

عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما و همه عزیزان حاضر در صحنه و بینندگان عزیز و محترم برنامه دستخط دارم.

*از اینجا شروع کنم که اسم شما در فهرست ۴۱ نفره گزینه‌های شهرداری تهران بود. خود شما هم مطلع بودید یا نه؟ ممکن است برای شهردار شدن تهران علاقه‌مند باشید؟

این اسم بیشتر پیشنهاد عزیزان شورای شهر بود که پیشنهاد دادند و بعد از اینکه پیشنهاد را من از طریق جراید و رسانه ها مطلع شدم، هم عرض ارادت خدمت دوستان کردم و تشکر کردم از پیشنهادی که دادند.

*یعنی برنامه ای دارید؟

با توجه به سوابق ۱۰ ساله مدیریت شهری برنامه های بسیار جامع و کاملی را برای شهر تهران مبتنی بر اسناد فرادستی، برنامه ۵ ساله دوم و سوم، طرح تفصیلی شهر تهران و افق چشم‌اندازی که برای شهر تهران در نظر گرفته که تا سال ۱۴۰۴ طراحی شده، در نظر دارم.

*البته فکر می‌کنم رقابت هم سخت است یعنی در این عرصه ای که ۴۱ اسم مطرح شده، ولی رقابت سنگینی بین افراد باقیمانده است.

اگرچه رقابت سخت است ولی رویکردهای هر یک از این عزیزان کاملاً متفاوت است. برخی از این عزیزان رویکرد مبتنی بر سخت‌افزاری، ساخت و ساز، عمران و توسعه دارند، برخی از عزیزان ممکن است رویکردهای فرهنگی اجتماعی داشته باشند؛ یعنی ثقل برنامه ها به سمت برنامه های فرهنگی اجتماعی برود. بستگی به این دارد که ضرورت شهر تهران را در شرایط فعلی به سمت کدام یک از برنامه ها بینیم و اولویت را در چه برنامه ای قرار دهیم.

*و اینکه یک خانم در راس شهرداری تهران قرار گیرد برای اولین بار است.

اصلا محقق شدن این امر یک پدیده نو و جدیدی است. البته در مناطق مختلف شهر تهران مواردی داشتیم مثلاً منطقه ۱۳ خانم معدنی‌پور حضور داشتند، هر چند مدت زمان کوتاه بود ولی شاخص های بسیار خوبی را ارزیابی می کردیم. ضمن این که ایشان عقب نبود بلکه جلوتر از بقیه مناطق هم عمل می کرد.

*فکر می کنید از منظر شما مهم ترین موضوع و معضل شهر تهران چه مسئله ای است؟

من با توجه به تجربه و سابقه ۱۰ ساله ای که در شورای شهر داشتم اصلی‌ترین و مهم ترین مسئله شهر تهران را که باید بدان توجه شود، احیای بافت فرسوده می‌بینم. فکر می کنم این دوره، دوره طلایی برای نوسازی بافت‌های فرسوده است؛ به دلیل این که یک کار بین بخشی دولتی و محلی است، یعنی هم نیازمند همت و اهتمام مدیریت شهری است و هم دولت.

تقریباً ۲۵ مورد از مواردی که برای احیای بافت‌های فرسوده نیاز است در ماموریت هایی است که برای دولت تعریف شده است؛ یعنی باید با یک وفاق جمعی این امر محقق شود.

*فکر می کنید الان شرایط محیا است؟

بله، این دوره طلایی است. همچنین دوره قبل هم که یک همدلی و همراهی بین سازمان های نظارتی، سازمان های اجرایی مثل دولت، شهرداری و مجلس و شورای شهر و همراهی از نظر مسائل سیاسی وجود داشت، دوره خوبی برای حل مسائل بود چون خیلی از موضوعات شهری که به نتیجه نمی‌رسیم به دلیل این است که مدیریت واحد شهری وجود ندارد.

*منظورتان دوره آقای احمدی نژاد است؟

دوره آقای احمدی نژاد و دوره آقای روحانی؛ چون هر دو دولت در مقابله با مدیریت شهری که قرار بود به بحث بافت فرسوده توجه داشته باشند، با یک نوع عدم هماهنگی مواجه بودند و پیشنهاد ما در دوره آقای احمدی‌نژاد این بود که مسکن مهر بجای مناطقی که زیرساخت های شهری و بسترهای شهری وجود ندارد و این امر قطعاً هزینه‌برتر است، نسبت به جایی که در بستر شهری متمرکز است و همه زیرساخت ها را دارد (اجرا شود)، فقط نیاز به همت عالی نسبت به دولت و شهرداری وجود داشته باشد که این امر محقق شود.

نکته دیگر، بحث هوشمندسازی شهر است. خیلی از مشکلات و مسائل و فسادهایی که در شهرداری بوجود می آید، به دلیل این است که ساختارها سنتی است یعنی ساختارها هوشمند و سیستمی نیست، افراد تصمیم می گیرند که نسبت به کدام برنامه متعهد باشند و امضا کنند و کدام برنامه را متعهد نباشند و امضا نکنند. حذف امضاهای افراد و حضور افراد می تواند کمک خیلی مهمی در بهبود ساختار داشته باشد.

*یعنی تقویت بعد نظارتی و شفاف‌سازی.

بله.

*خیلی ها از دوره مدیریت شهرداری قالیباف به عنوان درخشانی در شهرداری تهران یاد می کنند، با همه نقدهایی که برای این دوره وجود دارد، کسانی هم که نقد می کنند اذعان می‌کنند که این دوره شکوفایی شهر تهران بوده است. فکر می کنید آن دوره در این مدیریت شهری دوباره تکرار شود؟

بله حتماً تکرار می‌شود؛ به دلیل اینکه شهر صاحب برنامه است.

*ولی شرایط سخت تری است.

شرایط سخت‌تری وجود دارد، به دلیل اینکه منابع مالی با بحران های اقتصادی مواجه است، اما تحقق بسیاری از برنامه ها به خصوص با رویکردهای فرهنگی اجتماعی یعنی همراه شدن مردم محقق خواهد شد. چون شهر در یک مسیری ریلگذاری شده که می تواند روی همین ریل حرکت کند و کار انجام دهد. در برخی پروژه ها، مثل بحث BRT یا حمل و نقل عمومی جایگاه بین المللی دریافت کردیم. پروژه های مختلفی اجرا شد که شاید در این نقطه ای که الان هستیم نیازمند آن پروژه های عمرانی کلان نباشیم و باید بستر شهر را روی مسائل فرهنگی اجتماعی بست که بتوانیم ظرفیت مشارکت مردم را در برنامه ها بیشتر کنیم.

*خانم آباد، جدای از اینکه در مدیریت شهری مسئولیت بگیرد یا نگیرد با توجه به تجربه ۱۰ ساله ای که در شورای شهر تهران دارد چه چیزی به عنوان نکته تذکردهنده به اعضای جدید شورای شهر تهران دارد که بیان کند؟

علیرغم اینکه شورای شهر می گوییم اما واقعیت این است که شورای شهر نیست بلکه شورای شهرداری است، یعنی آن نهاد نظارتی که باید نظارت کند شهرداری است. برخی مواقع برخی قوانین و موضوعاتی که در شهرداری وجود دارد خودش مفسده‌برانگیز است. یعنی خود آن ایجاد فساد می کند و آن شان نظارتی افراد را کم می کند لذا اگر این قوانین بازبینی شود من فکر می کنم هم تسلط اعضای شورای شهر به شهرداری بیشتر می شود و هم مسائل و مشکلات آن کمتر می شود.

مثلا به خاطر دارم از زمانی که ما در شورای شهر حضور داشتیم، کمیسیونی تحت عنوان کمیسیون توافقات بود که در مناطق مختلف شهر تهران درست شد و این کمیسیون خودش توافقاتی را انجام می داد که خارج از مصوبات شورا و قوانین بود و ممکن بود جرایمی را به دلیل اینکه خارج از قاعده و چارچوب بود، برای شهروندان ایجاد کند و در پایان یک تخفیفاتی به جرایم تعلق می گرفت که این به عنوان نمونه بود. کمیسیون توافقات یک کمیسیون من‌درآوردی بود که در مناطق ایجاد شده و باید برداشته شود. شنیده ام دوباره این کمیسیون توافقات وجود دارد. این مسئله را مطمئن نیستم، ولی در هر صورت این یک مورد است. موارد بسیار زیادی است که کار اعضای شورای شهر و مجموعه شورای شهر را نسبت به نظارت ضعیف یا غیرقابل انجام می‌کند. اینها را باید شناسایی و بازبینی کنند.

*خانم آباد فضای سیاسی کنونی کشور را چطور می‌بینید؟ وضعیت انتخابات را چطور ارزیابی می‌کنید؟

انتخابات ریاست جمهوری چون از یک منظری مردم عبور کرده بودند که تحت فشارهای شدید اقتصادی و بحران های معیشتی سنگین بودند، قدری باورهای مردم، اعتماد مردم که بزرگترین سرمایه اجتماعی هر جامعه ای است، تضعیف شد. دو واژه امید و تدبیر به سرقت رفته بود و در مردم نمی‌توانستیم امید را پیدا کنیم. با همه این شرایط سختی که وجود داشت، باز هم نقطه امیدی وجود داشت که فرد جدیدی با شعار فسادستیزی و احیای شرایط جدید و اشتغال بتواند کاری انجام دهد، پای صندوق های رای آمدند و امیدواریم دولت جدید و حضور آقای رئیسی بتواند نقطه امیدی را در مردم شکوفا کند و حرکت، زندگی، جوشش و نشاط را دوباره زنده و بیدار کند.

*سهم شرایط سخت اقتصادی، کرونا، احراز صلاحیت ها و اینها را در مشارکتی که اتفاق افتاد چقدر می‌بینید؟

فکر می کنم بیشتر از آنچه که بیان کردم، کرونا و اینها کمتر نقش داشت. اگر بخواهیم ضریب به هر یک از این دلایل بدهیم شاید کرونا ضریب کمتری می گیرد چون مردم اگر احساس کنند در جایی حضور آنها می تواند کمک به بهبود شرایط کند فارغ از این که چقدر می تواند برای خودشان آسیب‌زا باشد بالاخره با تمهیدات بهداشتی و پروتوکل های بهداشتی می توانستند حضور یابند.

*بسیاری معتقدند آقای رئیسی کار سختی در پیش دارد.

بسیار زیاد! یعنی انتخاب ایشان با توجه به شعارهایی که دارند و با توجه به شرایط فعلی که الان وجود دارد کار بسیار بسیار سختی است که باید مسیرها را هموار کنند، چون یک فاصله ای ایجاد شده که مردم نتوانستند به ارکان دولت دسترسی داشته باشند و مسائل و مشکلات خودشان را بیان کنند. گاهاً پیش می آمد آنچه دولتمردان به عنوان شعار یا برنامه ارائه می دادند با آنچه که در توده مردم و بین زندگی مردم بود فاصله داشت. گویی دولتمردان در دنیای دیگری زندگی می کردند و مردم در دنیای دیگری بودند. زندگی مردم و سفره مردم باید تغییر کند تا مردم احساس کنند که این فسادستیزی و این احیای چرخ اقتصاد و کارخانه ها نقشی داشته و توانسته تحولی در زندگی و معیشت مردم ایجاد کند.

*فکر می کنید نقش زنان در کابینه آقای رئیسی چطور خواهد بود؟ آیا وزیر زنی انتخاب خواهد شد یا خیر؟

اگر منصفانه و عادلانه بخواهند فارغ از جنسیت به مسئله نگاه کنند حتما خواهد بود، چون یک ظرفیت بالقوه بسیار ارزشمند و توانمندی است. وقتی از آن مرز عبور کردیم که بیش از ۵۰ درصد از ظرفیت دانشگاهها را زنان تشکیل داده‌اند یعنی کرسی های دانشگاهی و علمی و نخبگی در اختیار جامعه زنان قرار گرفته، این بدین مفهوم است که بعد از این که اینها فارغ التحصیل شدند این توانمندی و قابلیت برای آنها وجود دارد که بتوانند در پست های کلان مدیریت و وزارت حضور داشته باشند و نقش‌آفرینی کنند. اگر این ظرفیت باز به حاشیه کشیده شود و بیشتر جنبه مشاور امور بانوان و مسائل خانواده و زنان را توجه کنند، خیلی امتیازی نیست اگر یک خانم را برای آن مسئولیت انتخاب کردیم. انتظار این است که از این توان و ظرفیت استفاده بیشتری شود.

*فضای بانوان را در کشور چطور می‌بینید؟ چه به لحاظ پیشرفت هایی که در زمینه علمی کرده‌اند و چه در زمینه های شغلی و کاری داشته‌اند و چه به لحاظ خانواده و بنیان خانواده.

در طی این چند دهه بعد از انقلاب، رشد علمی خانم ها خیلی خوب بوده است، اما مقاومت مردانه ای که همیشه در مقابل پیشرفت خانم ها برای گرفتن پست های مدیریتی وجود داشته است، قدری آنها را دچار انزوا و ناامیدی کرده است؛ یعنی در هر حوزه ای که نگاه می‌کنید، به طور مثال الان تعداد اعضایی که در مجلس شورای اسلامی هستند، حضور مردان و حضور زنان را ببینید؛ چند کرسی به خانم ها اختصاص داده شد؟ ۱۷-۱۶ کرسی! این برای ما که تلاش می‌کنیم خانم ها را در جایگاهی برسانیم که هم حضور علمی داشته باشند و هم حضور اجتماعی و سیاسی داشته باشند ایده‌آل نیست. آیا ما تربیت نکردیم؟ آیا وجود ندارد؟ اگر وجود ندارد که وای به حال ما! در شورای شهر هم همینطور است. ۲۱ نفر با چانه‌زنی ۴نفر خانم شده است؛ این هم ایده آل نیست.

*برخی عنوان می کنند خانم ها باید یک ویژگی هایی از خود بروز دهند بخصوص در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور، که این قابلیت ها خودشان را به معنای واقعی تحمیل کنند و بگویند یک آقا نمی تواند جای این خانم با این ویژگی ها را بگیرد.

ویژگی های مدیریت خانم ها به لحاظ ساختار شخصیتی‌شان و فطرت ذاتی که دارند جزئی‌بین هستند، دقت بیشتری دارند، چند کار را با هم انجام می دهند، شاید سلامت مالی بهتر و بیشتری داشته باشند. خیلی کم پیدا می شود که خانم هایی را بتوانید پیدا کنید که تخلفاتی داشته باشند یا اختلاس کرده باشند یا از این دست مسائل را داشته باشند، ولی در رقابت مدیریتی خیلی باید هزینه پرداخت کنند یعنی باید به قدری دقت عمل داشته باشند و شکوفایی از خود در مدیریت نشان دهند تا در جایگاه تثبیت شوند، ولی برای آقایان بارها دچار سعی و خطا می شوند، دچار مشکلات عدیده می شوند، ولی در جایگاه خودشان هستند.

من در مدیران ارشد شهرداری تهران بارها شاهد این موضوع بودم که خانم ها با ظرفیت های بسیار خوب و با توانمندی های بسیار خوب انگیزه ها و ایده های بسیار خوبی که دارند، برای این که بتوانند جایگاه خودشان را حفظ کنند و در آن جایگاه بمانند و کس دیگری نیاید صندلی آنها را بگیرد، خیلی باید زحمت بکشند تا بتوانند به یک حقوق برابر و یک شرایط عادلانه برسند، اما برای آقایان این فرصت در شرایط عادی فراهم است.

*خانم آباد شرایط فرهنگی کشور را چطور می‌بیند؟ شما سه فرزند دختر دارید، الان فاصله ای بین عقاید خودتان با دخترخانم ها احساس می کنید؟ یا قاطبه دخترخانم هایی که الان در سطح اجتماع داریم، خانم هایی در سطح اجتماع داریم، چقدر توانستیم الگوسازی به معنای واقعی کنیم آن چیزی که از ابتدای انقلاب حرفش را زدیم؟

البته این خیلی طبیعی است، یعنی من هیچگاه انتظار ندارم بچه من عیناً شبیه من باشد یعنی عیناً همان چیزی باشد که من هستم و فکر می‌کنم ولی به اندیشه های ما و نسل امروز، فرزندان امروز خیلی فاصله ای نیست. اگرچه سازمان‌های متولی فرهنگی شاید آنقدر که باید برای اندیشه های درونی، باورهای درونی آدم‌ها برنامه‌ریزی و فکر می‌کردند و جامعه را به آن سمت می‌بردند که بتوانیم از نظر فکری و اندیشه یک اندیشه های بارور داشته باشیم که بتواند جامعه را به سمت یک جامعه پیشرو ببرد، کمتر در این حوزه کار کرده‌ایم. این عدم هماهنگی بین سازمان های فرهنگی که هر یک در یک مسیری حرکت می کنند باعث شده ظرف مسائل فرهنگی خالی بماند و به ته دیگ بخورد.

*کدام نهادهای فرهنگی را بیشتر مسئول می‌دانید؟

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مسئولیت بیشتری دارد؛ چون هم ماموریت ذاتی دارد و هم ابزار دارد و هم تمام آنچه که می توانیم با آن تغییر یابیم یک ابزار ارزشمندی به نام کتاب است و ما اگر با این کتاب عجیب می‌شدیم و به خصوص نسل جوان ما شیفته کتاب می‌شد، کتاب همه زندگی آدم را می توانست تحت‌الشعاع خودش قرار بدهد.

*در عرصه های زنان یکی از دغدغه هایی که وجود دارد بحث پوشش و حجاب بانوان است. الان چگونه هستیم؟ چه نقاط ضعف و قوتی داریم؟

من فکر می کنم باید در مسئله پوشش و حجاب زنان دایره را قدری بازتر کنیم یعنی من این بحث را شاید ۲۰-۱۰ سال پیش هم داشتم و یکبار به نیروی انتظامی درباره بحث حجاب و عفاف دعوت شدم، گفتم من بیشتر از آنچه که به حجاب توجه داشته باشم به عفاف توجه دارم چون حجاب حاصل عفاف آدم هاست. یعنی آدمی که عفیف است سعی می کند حجاب خودش را در چارچوبی که تعریف می شود نشان دهد و این دایره را ممکن است مثلا من برای خودم چادر را بپسندم و چادر حجاب برتر برای من باشد و به این نقطه رسیده باشم. در شرایط مختلف اجتماعی و دوره های مختلف سنی را تجربه کرده‌ام، احساس کردم هیچ چیز بهتر از چادر برای من نیست ولی ممکن است برای جامعه ای که امروز وارد دانشگاه و کار و موقعیت های مختلف زندگی می شود، حجاب یک نوع دیگری تعریف شود، حجاب را در چادر تعریف نکند؛ مانتو و شلوار، روسری و مقنعه و اینها تعریف کند.

شکل برای حجاب قائل نشویم. اجازه دهیم جامعه خود انتخاب کند که کدام پوشش برای آن مناسب‌تر است و این با ما در تقابل نباشد و مسئله حجاب را با مسائل دیگر قاطی نکنیم؛ چون الان برخی مواقع یک تقابلی با حجاب در جامعه می بینم که متاثر از مسئله حجاب نیست و به اعتراض از موضوعات دیگر و مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و اینها باشد. اگر مسائل اقتصادی جامعه را روی روال خودش قرار دهید که هر کسی بتواند از میزانی که استاندارد زندگی است بهره‌مند شود قطعاً می پذیرد که هر جامعه ای یک لباس مخصوص به خودش دارد که این لباس اجتماعی آدم هاست. یک ملقمه ای درست کرده‌ایم که همه چیز درهم ریخته است و بعد هم می‌گوییم این فرهنگ است؛ در حالی که این فرهنگ نیست. مغایرتی بین آن چه در خانه از سوی پدر و مادر آموزش داده می شود با ارزش هایی که فرزند از خانه بیرون می آید و در محیط اجتماعی، دانشگاه، محیط کار می‌بیند، وجود دارد و این تضاد برای فرزند ما قابل توجیه نیست که کدام درست است. اینها یک نابسامانی فرهنگی را پدید می آورد.

(بخش دوم برنامه)

*خانم دکتر متولد سال ۱۳۴۱ در آبادان هستید.

بله.

*پدر در پالایشگاه آبادان کار می کردند؟

بله.

*ظاهرا حادثه ای برای ایشان اتفاق می افتد، برای این که پالایشگاه آتش نگیرد خودشان را …

بله؛ البته این خاطره دوران کودکی من است که متوجه شدم پدرم در یک حادثه دچار جریق می شوند و خیلی تلاش می کنند که … در محوطه پالایشگاه به یک جرقه کوچکی ممکن بود حادثه بزرگی اتفاق افتد. با اینکه داشتند می سوختند و تمام بدن ایشان آتش گرفته بود اما از مخازن دور می‌شدند که این حریق توسعه نیابد و اتفاق بدتری رخ ندهد. خود ایشان بسیار اسیب دیدند. نزدیک به ۶۰-۵۰ درصد بدن ایشان دچار سوختگی شد و مدت زیادی در بیمارستان بستری بودند و همیشه آثار سوختگی را به ما نشان می داد چون در دست و پاهای ایشان آثار سوختگی بود، تعریف می کرد که چطور این اتفاق افتاده است.

*در مکه فوت شدند؟

نه. روزی قرار بود همه به اتفاق پدر و مادرم به خانه خدا مشرف بشویم، بعدازظهر که برنامه پرواز بود صبح ساعت ۵ صبح سر سجده نماز تمام کردند.

*خدا رحمتشان کند؛ مادر در قید حیات هستند؟

بله.

*تعداد خانواده زیاد بوده است.

بله. ما خانواده پرجمعیتی هستیم.

*چند خواهر و برادر هستید؟

ما ۱۲ خواهر و برادر بودیم. یک برادرم در عملیات کربلای ۵ شهید شدند، یک برادر دیگر من تصادف کردند و به رحمت خدا رفتند و الان ۱۰ نفر هستیم.

*با همسر چطور آشنا شدید؟

همسر من زمانی که جنگ بود، در شرایط جنگ مسئولیت پرورشگاه آبادان را برعهده داشتند که بچه های بی‌سرپرست را آنجا نگهداری می کردند، من هم آنجا بعنوان مربی رفت و آمد می‌کردم. بچه های شیرخوارگاه مانده بودند و آقای مهندس باتمانقلیچ ماموریت دادند که بچه ها را از شهر خارج کنید. ماشین از هلال احمر گرفتیم، چون جزو امدادگران هلال احمر هم بودیم، بچه ها را از شهر خارج کردیم. این ارتباط زمان جنگ بیشتر شد و آشنایی بیشتری ایجاد شد. قبل از جنگ هم همسایه بودیم و با خانواده و خواهر ایشان ارتباط داشتیم و ایشان هم همکلاس برادر من بود، من هم همکلاس خواهر ایشان بودم و آشنایی داشتیم.

*چه سالی ازدواج کردید؟

سال ۱۳۶۸ در مهر ماه ازدواج کردیم.

*خطبه عقد را چه کسی خواند؟

خطبه عقد را داماد (شوهرخواهر) همسرم خواندند که روحانی بودند.

*مهریه چقدر بود؟

۱۴ سکه بهار آزادی.

*سه دختر دارید؟

بله.

*همسر چقدر در کار خانه به شما کمک می کند البته با توجه به مسئولیت اجتماعی که دارید؟

همسرم از همان ابتدا می دید که من ضمن این که زندگی شخصی و خصوصی خودم را دارم فعالیت های اجتماعی بیرون را دارم و سخنرانی می روم و شاغل هستم و کار می کنم، نوع شغل من هم طوری بود که باید شب و نصف شب بیمارستان می رفتم و تقریباً ۲ هزار و ۳۷۰ نوزاد را به دنیا آوردم که رقم قابل توجهی است تا بدانید چقدر مشغله وجود دارد، ایشان هم در نگهداری و تربیت فرزندان کمک می کرد. البته یکی از بچه ازدواج کرده و الان زندگی خودش را دارد.

*نوه دار هم شدید؟

نه هنوز قسمت نشده.

*داماد هم از آدم های سیاسی است؟

همکلاس دخترم بود، هر دو پزشک هستند و با هم آشنا شدند.

*دختر شما هم پزشک هستند؟

هر سه دخترم پزشک هستند. تخصص یکی رادیولوژی است، دیگری تخصص طب فیزیکی است، سومی هم دانشگاه شهید بهشتی مشغول هستند.

*خوشمزه ترین غذای خانم آباد چیست؟

به دلیل این که جنوبی هستیم قلیه ماهی را خوب درست می کنم.

*دخترخانم ها هم اهل آشپزی و پخت و پز هستند؟

بله. خانواده همسر ایشان می گویند تعجب می کنیم با وجود این که شغل سختی دارد به خصوص در ایام کرونا همیشه خودش غذا درست می کند و کمتر غذای بیرون را استفاده می کنند.

*شغل همسرتان چیست؟

الان بازنشته شرک نفت هستند.

*از ابتدا شرکت نفت کار می کردند؟

بله. کلاً ما جنوبی ها تنها فرصت شغلی خاصی که پیدا می کنیم شرکت نفت است. برادرانم شرکت نفت هستند، پدرم شرکت نفت بود، دامادها هم شرکت نفت هستند و تنها کسی که شرکت نفت نبود من بودم.

*فوتبالی هم هستید؟

من خیر، ولی همسرم فوتبالی هستند.

صنعت نفتی هستید؟

صنعت نفت را دوست داریم.

*همسر هم صنعت نفتی هستند؟ یا قرمز و آبی؟

بله. قرمز و آبی در برخی از مسابقات برای ایشان مهم می شود. قرمز برای ایشان مهم است. البته اگر صنعت نفت بازی داشته باشد بیشتر با عرق صنعت نفت پای تلویزیون می نشیند.

*مردم آبادان مردم خوبی هستند.

بی نظیر هستند.

*مردم بسیار خونگرمی هستند هر چند سختی ها و کمبودهای زیادی دارند.در دو سال پیش آبادان و خرمشهر رفتم برخی از سختی ها و کمبودهای این مردم را باور نمی کردم.

فکر کنید استانی که بحرانی‌ترین شرایط جنگ و دفاع مقدس را تحمل کرد، با تحمل شهدا، اسرا و جانبازان بسیار زیاد، اما در همین شرایط در نقطه صفر مرزی، در شرایط بی آبی، بی‌برقی و بحران های بسیار زیاد دست و پنجه نرم می‌کنند. این استانی است که حضرت امام (ره) می فرماید که استان خوزستان دین خودش را به اسلام ادا کرد.

*و اهواز هنوز شبکه فاضلاب ندارد!

بله. ما شیر آب را در این شرایط باز می کنید انگار نسکافه است. شرایط بسیار سخت است. در حالی که حل این مشکل سخت نیست. من فکر می کنم اراده ای برای انجام آن نیست.

*به نقطه طلایی زندگی شما برسیم. چطور اسیر شدید؟

در همان ماموریتی که بچه ها را از شهر خارج می‌کردیم، در این ماموریت با آقای صالحی و چند تن از خانم ها که مربی بودند، وقتی تحویل شیرخوارگاه شیراز دادیم من به آقای صالحی گفتم خب دیگه کاری اینجا نداریم و بچه ها را تحویل دادیم و باید برگردیم. به زیارت شاهچراغ (ع) رفتم، بعد به دانشکده ادبیات رفتم و آنجا ماشین های هلال احمر به سمت خوزستان و آبادان می رفت. در مسیر که می‌رفتیم یک تعدادی از سربازان عراقی کنار جاده زیر لوله های نفت در قسمت خاکی دراز کشیده بودند، چون در آبادان و شهر ما بود، ۱۵ کیلومتری آبادان را به یاد دارم، جاده ماهشهر به آبادان بود. از ۱۵ کیلومتری آبادان که جلوتر رفتیم، داشتم می گفتم خدا آنها را خیر در این هوای گرم- مهر ۵۹ بود و ۲۳ روز از جنگ گذشته بود – زیر لوله های نفت دراز کشیده اند که اگر به لوله های نفت اصابت کرد، بتوانند حریق را مهار کنند.

همینطور دعا می کردم که یکباره دیدم یک گلوله آرپی جی ۷ به خودرو خورد و قسمت جلوی خودرو آسیب دید و دکتر عظیمی و یکی از تکاورها آقای میرظفرجویان درجا شهید شدند. نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ولی آن لحظه به راننده گفتم چی شد؟! گفت خواهر همه اسیر شدیم!

پائین آمدم و دیدم چقدر نیروهای عراقی از افسر درجه دار تا سرباز همه جا پراکنده بودند. اطراف ما را گرفتند و من با خانم شمسی بهرامی با هم اسیر شدیم. بعد که نزدیک آمد تا تفتیش بدنی کند، یکباره داد زدم و گفتم کسی به من دست نزند. یک پسری به نام جواد بود، عرب زبان بود و از بچه های خرمشهر بود. جواد را صدا زد و گفت به این خانم بگوئید اسلحه را بدهد. گفتم من اسلحه ندارم و نیروی هلال احمر هستم. اصرار کرد که اسلحه را بدهید. من گفتم نیروی هلال احمر هستم و هیچ سلاحی ندارم. جواد گفت می گوید جیب ها را خالی کنید. دست در جیب هایم کردم و حکم آقای مهندس باتمانقلیچ که نوشته بود «نماینده فرماندار» در جیبم بود. این را در مشتم نگه داشتم و گفتم چیزی ندارم. گفت کف دست را باز کنید. وقتی باز کردم به جواد گفت بخوان؛ جواد هم خواند نماینده فرماندار جهت انتقال بچه های پرورشگاه و اسم و مشخصات من را خواند.

بعد بلافاصله بیسیم به بغداد زد و گفت ما ژنرال زن ایرانی را گرفتیم. بعد نمی‌فهمیدم ژنرال یعنی چه؟ به جواد گفتم ژنرال به چه معنی است؟ گفت ژنرال یعنی بزرگ ارتش! هم خیلی تعجب کردم و هم از این که فکر کردند من ژنرال هستم خوشحال شدم. از این متعجب بودم که یک دختر ۱۷ ساله را ژنرال می‌دانند. آنجا دنبال سیم و یا طنابی می گشت تا دست و پای ما را ببندد. ما در جاده بودیم و به قسمت خاکی مسلط بودیم. دیدم تعدادی از نیروهای سپاه امیدیه را اسیر گرفته بودند، لباس هایشان را درآورده بودند و تن خودشان کرده بودند ولی کلاه که قرمز و مشکی بود درنیاورده بودند. من دیدم دست و پای آنها باز است. گفتم چرا می خواهید دست و پای ما را ببندید؟ دست آنها باز است و چرا می خواهید دست ما را ببندید؟ گفت زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک‌تر هستند! اینها زیر مقنعه های خود نارنجک قایم می کنند! آن لحظه احساس کردم، چه اتفاقی افتاده که آنها ما را خطرناک‌تر از سپاه امیدیه که اسیر شده بود و آنها را در گودالی گذاشته بودند، می دانستند. قدم به قدم می رفتیم احساس می کردم برای من درس بود.

*شما را به کجا بردند؟

اول به بازداشتگاه مرزی در بصره و تنومه بردند و بعد آنجا دیدیم خواهر دیگری به نام فاطمه ناهیدی قبل از ما اسیر شده است. ۱۹ مهر یعنی ۳ روز قبل از ما اسیر شده است. ۳ روز آنجا بودیم که یک خانم دیگر به نام خانم حلیمه آزموده که آن هم نیروی درمان بود، اسیر شد و ۴ نفر شدیم و ما را به بصره انتقال دادند که یک شب آنجا بودیم و بعد به زندان الرشید بغداد رفتیم.

*سختی های زندان الرشید هم شروع شد.

بله.

*در کتاب نوشته اید ولی می خواهم بخش هایی از کتاب را عنوان کنید.

زندان الرشید بغداد یک زندان خیلی مخوفی بود. منتهی وجود اسرای ما در آنجا خیلی به ما کمک می کرد یعنی یک مراقبت و ترس عجیبی را در وجود آنها انداخته بود، مثلاً روبروی سلول ما شهید محمدجواد تندگویان بود و سلول های مجاور ما مهندس یحیوی، مهندس بوشهری، مهندس …، اسماعیلی، ماجد و همه آنها بودند. شهید تندگویان می گفت – دریچه ها را فقط اجازه داشتند باز کنند یعنی دریچه ای روی در تعبیه شده است. دریچه ای که غذا و آب و کاسه می رفت و می آمد یا همان چهره ایشان را می توانستیم ببینیم، ولی اگر یک زمانی در می خواست باز شود چون در با این چرخش قفل های سنگین و میله هایی که از سقف می آمد و به کف می خورد خیلی سروصدا داشت – اگر در باز می شد آقای محمدجواد تندگویان فریاد می زد «نصر من الله و فتح قریب»، هر کسی صدای من را می شنود بگوید و بشرالمومنین! یعنی تمام بند آنچنان وحشتی ایجاد می کرد که اینها فرصت باز کردن در را پیدا نمی کردند. یکبار داخل سلول ریختن و شروع به کابل زدن کردند، بیشتر از آنچه که صدای ما بیاید صدای هم‌بندی های دیگر می آمد که فریاد می زدند و به فریاد آنها، اینها از سلول فرار کردند.

*شما را با کابل می زدند؟

بله. ولی فریاد آنها بیشتر از صدای ما بود. وقتی رفتند حتی کابل را در سلول جا گذاشتند و رفتند.

*که یکبار با آن کابل سرباز عراقی را زدید.

بله. وقتی داشت با کابل می زد چون هر یک در گوشه ای افتاده بودیم، من دستم را به سرم گرفته بودم چون می‌گفتیم وقتی می‌زنند سر و چشم آسیب نبیند، دست و پا مهم نیست یا ناخن ها می پرید مهم نبود. همینطور که می زد این کابل را گرفتم و همین قدر که او زده بود، او را می‌زدم. بعد خانم ناهیدی به من گفت چطور کابل دست شما افتاده بود؟ گفتم این که می زد یکباره کشیدم و بدون این که بفهمم ممکن است چه تبعاتی داشته باشد. خانم ناهیدی گفت اگر رئیس زندان کابل را در سلول ما ببیند پدر ما را در می‌آورند. اجازه دهید این کابل را بیرون پرتاب کنیم و خودش به دریچه زد و کابل را بیرون پرتاب کرد. روزهای سختی بود.

*شهید تندگویان را دیدید یا فقط صدای ایشان را می شنیدید؟

نه؛ هیچ وقت هیچ کسی را آنجا ندیدیم و فقط صدا بود، مورس بود که به دیوار می زدیم و با مورس اسامی و اطلاعات را می‌گرفتیم.

*در کدام زندان با حاج آقا ابوترابی مواجه شدید؟

در اردوگاه موصل که رفتیم، بعدش اعتصاب غذا کردیم و تقریباً ۲۱ روز در حالت اغما بودیم که ما را به بیمارستان الرشید بردند و ۳-۲ ماه در بیمارستان الرشید بستری بودیم. خونریزی معده و روده…

*چند روز اعتصاب غذا کردید؟

۲۱ روز. بعد از بیمارستان الرشید صلیب سرخ ما را آنجا دید و شماره اسارت ۳۳۵۴ را داد.

*حاج آقای ابوترابی شما را دیدند چه گفتند؟

بعد به اردوگاه موصل رفتیم. نگرانی بچه ها را به ما انتقال دادند که بچه ها نگران شما هستند که شما کجا بودید و وضعیتتان به چه صورت بود. بعد برای ایشان توضیح دادیم و خیال ایشان راحت شد که کجا بودیم و چه اتفاقاتی افتاده تا اینجا رسیدیم.

*چه سالی آزاد شدید؟

ما در بهمن ۱۳۶۲ آزاد شدیم.

*چطور به شما اعلام کردند؟

به ما اعلام نکردند. آن زمان در فضای اردوگاه شایعه شده بود که تعداد اسرا دارد زیاد می شود اینها جا برای نگهداری اسرا ندارند و اسرای مهر ۵۹ را که اولین گروه ها بوده، به اسرائیل و کشورهای دیگر انتقال می دهند. تا زمانی که در فرودگاه آنکارا نیروهای هلال احمر را ندیدیم و هواپیمای ایران‌ایر را ندیدیم، باور نمی‌کردیم. حتی به نیروهای هلال احمر که روپوش سورمه ای به تن داشتند و وقتی سمت ما آمدند خیلی آرام و بدون اینکه کسی بفهمد گفتم شما هم اسیر هستید؟ بعد گفتند ما آمده ایم اسرا را ببریم. گفتم کدام اسرا را می خواهید ببرید؟ گفتم شما را! گفتم کجا می خواهید ببرید؟ گفت به ایران می خواهیم ببریم؟ گفتم چرا؟ نمی فهمیدم چرا اینها می خواهند ما را به ایران ببرند. گفتند این هواپیمای ایران ایر است و نگاه کردم دیدم درست است و اینها آمده اند ما را به ایران ببرند. آنقدر ناباورانه بود، همانطور که وقتی اسیر شدم خیلی غافلگیر شدم، وقتی آزاد شدم بسیار غافلگیر شدم.

*و مستقیم پیش مادر رفتید؟

نه. مستقیم به بیمارستان سرخه حصار قرنطینه شدیم. به مادرم نگفته بودند چون گفته بودند شاید واقعیت نداشته باشد و یک شوک دیگری به ایشان وارد شود. آن زمان پدر و مادرم اصفهان زندگی می کردند. برادرم که تهران بود با بقیه اخوی های دیگر که در شهرستان و جاهای دیگر بودند، به بیمارستان سرخه حصار آمدند و مرخص که شدم، خدمت مادرم رفتم.

*فهمیدید که برادر شما شهید شده است.

نخیر. آنجا به دیدن من آمد و همدیگر را دیدیم و در کربلای ۵ سال ۶۵ شهید شدند.

*بعد هم مدتی مسئول درمانگاه محرومین مرزی شدید؟

بله.

*در اواخر جنگ بود.

درست است. وقتی آزاد شدم به اهواز و آبادان برگشتم و بعد از این که درس می خواندم باید به تهران می آمدم، به تهران که آمدم مسئولیت درمانگاه برون مرزی برای هواپیماها که در شهرهای مرزی بمباران می‌کردند، یا موشک می‌زدند و مجروحین را می‌آوردند در خیابان فرصت را برعهده گرفتم. آنجا مجروحین برون مرزی را نگهداری می کردیم تا بهبود پیدا کنند. تا زمانی که جنگ تمام شد هنوز آن درمانگاه بود.

*مدتی به لندن برای تحصیل رفتید.

بعد از این که جنگ تمام شد مدتی مسئول بخش زنان و زایمان بیمارستان نجمیه بودم که در آن ایام همسرم شرکت نفت بود و برای ماموریت به انگلیس رفت. وقتی ایشان رفت، من ابتدا نرفتم یعنی ۶ ماهی ایشان رفته بود و من گفتم شما می روید و برمی گردید و به ما سر می زنید که من ایران با بچه ها باشم. ولی بعد دیدم تنهایی نمی شود، با ۳ دختربچه کوچک سخت بود، کار هم می کردم و دیدم سخت است، به ایشان گفتم من هم می آیم. بعد از ۶ ماه من هم به آنجا رفتم. فعالیت اجتماعی داشتم، برای من سخت بود که آنجا خانه‌نشینی کنم. آنجا بورس گرفتم که ادامه تحصیل دهم، کارنامه ارزی یکی دو سال گذشت و برای من نمی آمد و می گفتند بورس شما لغو شده و بورسیه دانشگاه بقیه‌الله لغو شده است. چند بار آمدم و رفتم و دیدم فایده ای ندارد، بورس خارجم را به بورس داخل تبدیل کردم. داخل آمدم و آزمون دکترا دادم و آزمون را قبول شدم که رشته باروری در دانشگاه شهید بهشتی ادامه دادم.

*گفتید تا الان چند نوزاد به دنیا آوردید؟

دو هزار و ۳۷۰ نوزاد به دنیا آوردم.

*هنوز هم فعالیت دارید؟

برخی مواقع افرادی باشند که آشنا باشند و من خود آنها را بدنیا آوردم و الان ازدواج کردند و باردار هستند و اصرار دارند من باشم، ناگزیر باشم قبول می کنم.

*خیلی لذت دارد؟

خیلی! تجربه هیچ رخداد و حادثه‌ای زیباتر از تولد نیست. آن لحظه ای که بچه را بغل می کنم احساس می کنم هنوز مادر او را لمس نکرده و ندیده است و دست های من رابط بین خالق و مخلوق است. این هدیه را خداوند داده که با دست های من به دست مادرش داده شود.

*خدمت آقا هم رفتید.

بله. توفیق داشتم.

*کتاب را خوانده بودند.

بله. کتاب را زحمت کشیدند و خواندند.

*چه فرمودند؟

آن روز، روز خوبی بود وقتی خدمت حضرت آقا رسیدیم، خوشحال بودم که کتاب را خوانده اند هر چند تلاش داشتم کتاب را برسانم ولی نتوانسته بودم و به صورت اتفاقی کتاب به دست ایشان رسیده بود و در زمان کوتاهی کتاب را خوانده بودند و برای من جالب است برخی از مسئولین و برخی از مدیران می گویند سر ما شلوغ است و نمی توانیم کتاب بخوانیم، حضرت آقا آنقدر کتاب را دقیق مطالعه کرده بودند که از من سوالات جزئی می‌پرسند. من همراه اخوی و مادرم و همسرم بودم. عبارتی را فرمودند که کتاب از سر صدق و صفا نوشته شده است. آنقدر صادقانه است که هر جا خندیده گفته است خندیدم و هر جا گریه کرده، گفته است گریه کردم. هر جا ترسیده گفته ترسیده ام.

ولی به حدی کتاب را دقیق خوانده بودند که به همسرم فرمودند شما صاحب نامه‌های بی‌نشان هستید؟ همسرم گفتند بله. گفتند البته اسناد بعد از ۳۰ سال اگر لو برود اشکالی ندارد، حاج خانم شما را لو داد. (می‌خندد). دوباره با اخوی من شوخی کردند و برخی مسائل را به جزئیات از ایشان سوال کردند. من به همسرم عنوان کردم چقدر کتاب را دقیق خوانده اند، یعنی فکر می کردم سریع‌خوانی می کنند فرصت نمی کنند آنقدر ظرایف و جزئیات کتاب را استخراج کنند ولی آنقدر دقیق خوانده بودند که سوالات ایشان کاملاً مشخص بود که هم طالب هستند بیشتر از آنچه در کتاب نوشته شده بدانند و هم دقت کافی داشته باشند.

*حاج قاسم هم کتاب را خوانده بودند.

بله. حاج قاسم را کتاب را در ایامی که در جبهه های سنجار و ارتفاعات نینوا بودند، خوانده بودند و یادداشت هایی که برای کتاب گذاشته بودند خیلی دلنشین بود به خصوص که نوشته بود در همه چهار قفسی که رفته بودید، رفتم و برای شما یادداشت هایی نوشتم. یعنی آن حس من را که در زندان بغداد و در تنومه، موصل و هرجایی که رفته بودم، همان عبارات را نوشته بود و نوشته بود همانطور که برادرانتان از شما مراقبت می کردند، من مراقبت می کردم که کسی عکس روی جلد شما را نبیند. خب این برای من خیلی ارزشمند بود.

*حضوری هم ایشان را دیدید؟

بله. به منزل تشریف آوردند. هم در رابطه با کتاب پرسیدند و هم من در رابطه با شرایط داعش و اینها پرسیدم. با وجود این که داعش آن زمان در قدرت بود و اتفاقات عجیبی می‌افتاد که واقعاً با عواطف و احساسات انسان ها مغایر بود و در فضای مجازی گسترش پیدا می کرد، من از ایشان پرسیدم که داعش را نمی شود از بین برد؟ نمی توان با این داعش جنگید که نابود شود؟ بعد به من گفت خانم دکتر سه ماه دیگر تحمل کنید خبری از داعش نخواهد بود.

*برای شما آرزوی توفیق داریم. ما به شما افتخار می کنیم و مدیون زحمات شما هستیم. من خداحافظی می‌کنم و به رسم دستخط آخر برنامه را به دستخط سرکار خانم معصومه آباد می‌سپارم که برای ما بنویسند و به یادگار داشته باشیم.

«به نام خدای هستی‌بخش.

امروز توفیق داشتم در برنامه دستخط در قاب سیمای تلویزیون با شهروندان و هموطنان عزیز گفتگو داشته باشم و مثل همیشه تنها صداست که می‌ماند.

از همه جا و همه چیز گفتم، از روزهای جوانی و خاطرات تلخ، اما درس‌آموز! از زندان های بغداد، از طراوت و خیسی نوزادانی که دست های من واسطه خالق و مخلوق می‌شدند و به دامن مادران هدیه می‌دادم، از دغدغه های مدیریت شهری در بافت فرسوده و هوای آلوده شهر و شهر هوشمند و کرسی هایی که می تواند در اختیار نگاه مادرانه زنان قرار بگیرد تا خشونت شهر گرفته شود و به سمت آرامش و عشق و دوستی هدایت گردد.

در پایان از کتاب “من زنده ام” و دیدار تاریخی و به یادماندنی که خدمت مقام معظم رهبری و شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی رسیدیم و همه این کلمات جاودانه خواهد ماند.

اما فراموش کردم بگویم کاش خسران ها کاهش یابد و ما به جمع شهدا اضافه گردیم و خدمتگزار مردم بودن بهانه ای است برای انتخاب شدن در جرگه عدالتخواهان و حق‌طلبان».

Share