دستان پینه بستهای که نشان از سنت، فرهنگ و تولید دارند
شالیکاران گیلانی بعد از انجام فرایند خزانه گیری و تهیه “توم بیجار” از اوایل اردیبهشت، نشاء برنج را در شالیزارها آغاز کردند.
پریناز جهان مهمانی | دیارمیرزا: دستانی که حق خود را از زمین میستانند و پینه، زینتی بر آنهاست، بسیار زیباتر از دستانیست که خور و خواب و آسودگی را میگزینند.
هوا از رطوبت زیاد، دم داشت؛ چکمهها را که میپوشیدم، نیمنگاهی هم به آن طرفتر داشتم.
صدای قهقههها و آوازهای محلی نشان از روی خوش آن روز بود.
بیه تی جانره بیمیرم…(بیا برای تو بمیرم)
شما را نمیدانم، اما همین یک جمله، در وهله اول برای من نشان از مهر و محبت عمیق یک مادر دارد. از روی بیجار مرز، با هر شرایطی که بود با دو دوربین بر دوش رد شدم و خودم را به آنها رساندم.
استقبال بسیار گرمشان، سبب آشنایی بیشتر شد.
تا آن روز نه زهرا خانوم، نه مریم خانوم و نه هیچکدام از آنها که با کمری خم شده، زیر آن آفتاب تا زانو در شالیزار رفته بودند را نمیشناختم.
کمی جلوتر رفتم تا سر صحبت را باز کنم که صدای شیرین مریم خانوم مرا به سمت خود کشید. کرونا دلهرهای در دل او انداخته بود اما صدای خفیفی از فردی نامعلوم میآمد که «اَمَن کرونایِ شکست دنیم»(ما کرونا را شکست میدهیم)
اما مریم خانوم هر چند دقیقهای میگفت اگر تمام شده دیگر این ماسکهای بیصاحاب را میتوانند بردارند یا نه؟ هر باری که این مونولوگ بیان میشد، دوستانش با خنده او را همراهی میکردند.
شاد بودند، اگرچه هر لحظه امکان داشت زالو از لابهلای گلولای خونهایشان را بمکد، اما باز هم میخندیدند و تومها(نشاء برنج) را نشا میکردند.
شاید ده یا پانزده نفری بودند؛ چادرهای رنگی که زیبایی بهار را دو چندان میکرد به کمرهایشان بسته بودند و ماسکهای گلگلی که انگاری خودشان دوخته بودند، جلوهای خاص به صورتشان میبخشید.
نگرانی از چهرههای خستهشان میبارید؛ همینطور که مشغول نشا بودند، حرفهایی بینشان رد و بدل میشد؛ یکی از جهیزیه نیمه آماده دخترش، دیگری از برنج خارجی و پاکستانی، آن یکی از کرونای به قول خودش مرده شور برده، گله میکردند. آخر سر هم که متوجه نگاه من میشدند، لبخند میزدند و میگفتند: عکس با لبخند زیباتر خواهد شد.
اگر حتی یکبار هم در اردیبهشت به شمال آمده باشید، قطعا زنان شمالی زیادی را دیدهاید که بر روی بیجارها(زمینهای زراعی) مشغول به کاشت برنج هستند و اگر کمی پای صبحتهایشان نشسته باشید، از تلاش و امیدواری آنها نسبت به زندگی با خبر شدهاید.
قطعا در این روزهایی که خیلی از ما فرزندان این سرزمین، نگران سبک زندگی فراموش شده ایرانی و سنتها هستیم، این زنان غیور کشاورز هستند که پابهپای مردان خود، سالیانی دراز با حفظ سنتهای خود بر روی بیجارها، عمر خود را گذراندند و پا به سن گذاشتند.
شاید اگر حمایتهایی، هرچند اندک، از آنها دریغ نمیشد، هرگز زیرلب نمیگفتند، که «ای کاش مسوولی به جای پشت میز نشینی به شالیزار بیاید».
شاید اگر به جای حرف از تولید ملی، از دسترنج زنانی که بارها زیر این آفتاب در زمینهای برنج، تب بیجار گرفتهاند و بیحال شدند و باز برگشتند، حمایت کنیم، دیگر مادری نگران زندگی آغاز نشده دخترش نباشد.
این روزها معنی زندگی چیزی جز دست یکدیگر گرفتن نیست؛ ارزش این دستها بالاتر از آن است که قیمتی بتوان برایش گذاشت.
یادمان باشد یار یکدیگر باشیم.
دیدگاه