ماسال، جنگل، ویلاسازی و شھید مدافع طبیعت ناصر پیروی
میدانیم که مرحوم پیروی به دلیل عدم مماشات با قاچاقچیان چوب و مخالفت با تغییر کاربری اراضی جنگلی و روستایی، توسط آنان ربوده شد و به قتل رسید. گرچه قاتلان آن مرحوم بدار مجازات آویخته شدند اما تاکنون تجاوزگری به طبیعت به دار آویخته نشده و همچنان ادامه دارد.
علی علیزاده ازبری:
برای بار دوم در سال جاری به منظور شرکت در جلسهای آموزشی میھمان مدرسه شبانه روزی روستای طاسکوه در شھرستان کوھپایهای ماسال بودم.
اولی در اواسط بھار زندگی بخش و دومی ھم میانه پاییز دلفریب و ھزار رنگ.
در سالن برگزاری جلسه دو پنجره مشرف بر کوھستان وجود داشت که به اصطلاح خارجیھا ویوی زیبا و منحصر به فردی را ایجاد کرده بود. پنجره ھایی رخ به رخ کوھستان.
از مسئول سالن درخواست کردم که پرده ھا را کنار بزند تا در فصل عاشقی طبیعت، چشم حاضران، با تماشای زیبایی ساحرانهی جنگل رنگارنگ، بسی بهره ببرند.
در جمع ھمکاران فرھنگی یادی کردم از مرحوم ناصر پیروی از مدافعان جان بر کف جنگل که چند سال قبل به تیر جھل و تجاوزگری جاھلانی، جان گرامیش را در راه حفاظت از جنگل مظلوم و جلوگیری از جنگل خواری و تغییر کاربری اراضی جنگلی و روستایی گذاشت و خونش بر زمین ریخت که شایسته است وی را شھید مدافع حریم طبیعت بنامیم.
خطاب به آقای دولتی مدیر آموزش و پرورش ماسال عرض کردم این ویلاھا و ساختمانھای زیادی که در آن منطقه به طرز وحشتناک و بی رویه از زمین روئیدهاند نشان از آن دارد که خون بر زمین جنگل ریختهی آن مرحوم پاس داشته نشده است.
میدانیم که مرحوم پیروی به دلیل عدم مماشات با قاچاقچیان چوب و مخالفت با تغییر کاربری اراضی جنگلی و روستایی، توسط آنان ربوده شد و به قتل رسید. گرچه قاتلان آن مرحوم به دار مجازات آویخته شدند اما تاکنون تجاوزگری به طبیعت به دار آویخته نشده و همچنان ادامه دارد.
سال ھا پس از اینکه جنگلھای ماسال به خون این رادمرد رنگین شد ھنوز ھم زمین خواری، تغییر کاربری اراضی کشاورزی و منابع طبیعی، ساخت و ساز غیرمجاز و تصرف اراضی ملی از مھمترین موضوعات استان بشمار میروند.
درست یک ھفته قبل گذارم بدان محل افتاده بود از مسیر روستای مرکیه در یک دور کامل سر از طاسکوه در آوردم. مرکیه و کلاً ًآن منطقه را حالا دیگر باید اسمش را عوض کرد. ویلا سرا، پایتخت نشین، آجر آباد، بلوک چیده شده، تیر آھن نشان! یا ھر چیزی که نشان از سیمان و سنگ و آجر و آھن و سرامیک داشته باشد نه طبیعت و جنگل و روستا!!! در کل منطقه روستاھایی دیده میشوند که سراسر تبدیل به دیوار شدهاند.
سالها قبل لطیفهای شنیده بودم که شخصی دوستش را دعوت میکند تا از شھر بیاید و در روستای وی جنگل را ببیند. میھمان صبح زود از خواب بر میخیزد که جنگل را تماشا کند دوستش را بیدار کرده و میگوید این درختان نمیگذارند من جنگل را ببینم! حالا این لطیفه به طنز تلخی تبدیل شده و باید بگوییم که الان دیگر دیوارھا و ساختمانها نمیگذارند درختان و جنگل دیده شوند!!
آنجا دیگر روستا نیست تبدیل به یک منطقه مرفه نشین شھری شده است با دیوارھای بلند و ساختمان ھای ویلایی و چند طبقه در اشکال مختلف، موزون و نا موزون، نا مناسب با زیست بوم منطقه و دیوار و دیوار و دیوار که این نه فقط حکایت روستا یا روستاھایی در ماسال که در ھمه شھرھای شمالی است.
نه نه، پیشنھادم را پس میگیرم، لازم نیست شما زحمت کشیده و اسم روستاھا را عوض کنید خودشان بزودی تابلو خواھند زد، زاینده رود، توس آباد، مشهدسرا. تھران نو، پایتخت نشینان، پولدار آباد و یا …
و چه خوب گفت ھوشنگ ابتھاج؛
…
ای جنگل ای انبوه اندوھان دیرین
ای چون دل من ای خموش گریه آگین
سر در گریبان در پس زانو نشسته
ابروگره افکنده چشم ازدرد بسته
در پرده ھای اشک پنھان کرده بالین
ای جنگل ای داد
از آشیانت بوی خون میآورد باد
بر بال سرخ کشکرک پیغام شومی ست
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای جنگل ای شب
ای بی ستاره
خورشید تاریک
اشک سیاه کھکشان ھای گسسته
آیینه دیرینه زنگار بسته
دیدی چراغی را که در چشمت شکستند؟
ای جنگل ای غم
چنگ ھزار آوای باران ھای ماتم
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که
میخواند
دیدگاه