بوسهی هفت آسمان
این روزها، هوا، هوای باریدن است، از چشم نه از چشمه ساری که جهان را رفیع و انسان را با رفعت میخواهد.
سیدرضا سیددانش، فعال فرهنگی و رسانهای
حرفهای ناگفته، دردهای نهفته، رازهای سربسته، سوزو سازهای آهسته و پیوسته؛ اینهمه، زادراه سفری ست از زادگاه نگاه ناامن آهو تا آستان او که نام نامیاش، زمین و زمان را امن میکند.
چاووش، برای که میخواند؟
کیست که سعادت سفر، به بارگاهی را نصیب برده است که هفتآسمان به گنبد بلند آن بوسه میزنند؟
کیست که دلش از عشق لبریز و جانش از جنون غریب غربت، سرریز است؟
کیست که بی راهوار و بی کولهبار، طومار طویل راههای در غبار فرورفته را درمینوردد و از صدای گامهایش، ترانهی باران، بر دوردستترین جزیرهی تشنه در آفتاب، ترنم عشق را ساز میکند؟
چاووش برای که میخواند؟
این زائر دلشکسته که تمام نیازش را در بقچهای به دست دارد، کیست؟
پدر من است در سالهای دور؟ یا جد بزرگ من است در سالهای دورتر؟
مادر من است یا مادربزرگم که چارقدش از عطر اشکهایش، بوی گل محمدی میداد؟
این روزها، در هر واژهام: سبز میبارد
در هر نگاهم: کبوتر پرواز میکند
و در هر قطرهی چشمانم: صدای باران و دریا به گوش میرسد…
این روزها، غربتم، غروب دلتنگ مسافرخانهای ست که پنجرههایش بهبهت، باز میشود.
این روزها، هوا، هوای باریدن است، از چشم نه از چشمه ساری که جهان را رفیع و انسان را با رفعت میخواهد.
چاووش برای که میخواند؟
چمدانم کجاست؟
دیدگاه