گفتگوی خواندنی با داریوش فرضیایی؛

از ماجرای رد شدن عمو پورنگ در آزمون منوچهر نوذری تا شر بودن در کودکی

داریوش فرضیایی یا «عمو پورنگ» خاطراتی از دوران کودکی و نخستین تلاش‌هایش برای ورود به تلویزیون را روایت و کار امروزش را تحقق رویاهای کودکی‌اش توصیف کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از مهر، برای خیلی از بچه‌های دهه ۶۰ و ۷۰ مجریان برنامه‌های کودک تلویزیون به اندازه معلم‌ها احترام داشتند و یا یک دوست بودند تا در کنار مادر و پدر، ماتم جنگ و غم‌های زمانه را جبران کنند. از نیمه دهه ۷۰ به بعد و حتی در دهه ۸۰ و ۹۰ شرایط تغییر کرد و مجری‌ها جای پدر و مادرهایی را گرفتند که یا سر کار می‌رفتند و یا وقتی بودند آنقدر مشغله داشتند که نمی‌توانستند کودکشان را شاد کنند، با او حرف بزنند و حالش را بپرسند.

درازای همه این بی‌توجهی‌ها اما این مجری‌ها بودند که به کودک توجه می‌کردند، حالش را می‌پرسیدند و هر روز در چند وعده مهمان خانه‌ها می‌شدند. یکی از همین مجری‌ها که توانست از اواسط دهه ۷۰ وارد تلویزیون و بعد وارد دل‌های کوچک کودکان شود، «عمو پورنگ» بود که ابتدا با نام پورنگ و در برنامه‌هایی مثل «پورنگ و تورنگ» گل کرد و بعد با برنامه‌های زنده شبکه یک به عموی جمع زیادی از بچه‌های ایران تبدیل شد. عمو پورنگی که شاد بود، اهل موسیقی بود و برای بچه‌ها آواز می‌خواند و بچه‌ها هر عصر که با کوله پشتی‌های خود از مدرسه به خانه می‌آمدند دست و روی خود را شسته و نشسته و لباس‌هایشان را درنیاورده جلوی تلویزیون می‌نشستند و به حال و احوال او پاسخ می‌گفتند و حتی به توصیه‌هایش که حالا فراتر از این رفته بود که «از تلویزیون فاصله بگیرید» گوش می‌کردند.

عمو پورنگ که بعدها نام اصلی‌اش یعنی داریوش فرضیایی هم به شهرت رسید، در این یکی دو دهه برنامه‌های مختلف تولیدی و زنده در تلویزیون داشت و سال‌ها به همراه مسلم آقاجانزاده تهیه‌کننده، احمد درویشعلی‌پور کارگردان و محمد درویشعلی‌پور نویسنده تیمی قوی را تشکیل داده‌اند. تیمی که این چند سال با «محله گل و بلبل» در شبکه دو سیما مهمان خانه‌ها شدند و از کوچک و بزرگ و حتی کهنسال‌ها پای آن نشستند. «بالش‌ها» تازه‌ترین محصول این تیم هم که در سال ۹۷ ویژه شبکه نمایش خانگی تولید شد، این شب‌ها به‌عنوان یکی از برنامه‌های ویژه نوروز از آنتن شبکه دو سیما در حال پخش است.

گفتگو با داریوش فرضیایی را که در قالب دیداری نوروزی به خاطرات شخصی، دوران کودکی و فرآیند ورود او به قاب جادویی تلویزیون را می‌خوانید.

* هرچند این سال‌ها نوروز برای بچه‌های دهه ۸۰ و ۹۰ بسیار خوش رنگ و لعاب‌تر از کودکی‌های شماست اما دوست دارم همزمان با ایام نوروز ۹۸ کمی از کودکی‌های خود بگویید و اینکه بهترین هدیه‌ای که دوست داشتید در نوروز بگیرید چه بود؟

– شاید باور نکنید اما من هیچ خلائی در کودکی نداشتم. در عین حال که چیزی هم نداشتم. زندگی ما بسیار ساده بود، در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که دو اتاق بیشتر نداشت و ما با یک خانواده حدود ۷ تا ۸ نفره مستاجر بودیم، آن زمان سفره‌ها بسیار ساده بود ولی دلی شادتر داشتیم و من هیچ حسرتی از آن زمان ندارم جز اینکه چرا بزرگ‌تر شدم.

من کودکی‌ام را واقعاً دوست داشتم و با اینکه لباس آن‌چنانی برای عید نداشتیم اما عید نوروز برایم خیلی جذاب بود. سفره‌های هفت سین آن زمان بسیار ساده بود و با چند تخم مرغ و سبزه و… پر می‌شد، ولی الان سفره‌ها پر از تجملات و رنگین شده است.

ما با کمترین و ساده‌ترین چیزها بیشترین لذت را می‌بردیم و برای همین خلائی نداشتیم. ما بچه‌های پایین شهر بودیم و یاد گرفته بودیم که قانع باشیم. خاطرم هست یک دوچرخه در آن زمان داشتیم که در همان کوچه‌های خاکی با آن لذت می‌بردیم.

* هیچ چیز نبود که آرزویش را داشته باشید؟

– خیر. آرزوی چیزی را نداشتم و اتفاقاً عموپورنگ این روزها برگرفته از رویاهای من در زمان کودکی است که واقعیت پیدا کرده است. رویاهایی که در آنها برای خود و خواهرم نمایش بازی می‌کردم.

* فکر می‌کنم شیطنت‌های زیادی هم در زمان کودکی داشتید؟

– تقریباً شر بودم اما بیشتر دوست داشتم فرد متمایزی باشم. سعی می‌کردم در انشا نوشتن و در فعالیت‌های مدرسه هم این تمایز را از خود نشان دهم و یا با انجام خوب کارهایم خود را به معلم نشان می‌دهم.

در مدرسه هم در نمایش‌ها بازی می‌کردم و حتی ناظمی داشتم که فکر نمی‌کرد وارد صداوسیما شوم ولی وقتی این سال‌های مرا دید گفت به همان چیزی رسیدم که دوستش داشتم.

* شما همیشه می‌گویید کودک درونتان خیلی زنده است چقدر می‌توانید آزادانه و راحت زندگی کنید و چقدر در سختی‌های زندگی و شرایط کنونی ممکن است شما هم درگیر شوید؟

– من همیشه به دوستان می‌گویم که از لذت‌های کوچکی که آن‌ها بهره‌مند می‌شوند دیگر نمی‌توانم لذت ببرم به طور مثال من یک هفته به هند رفتم و این یک هفته آرامش بسیاری داشتم از لباسی که می‌پوشیدم تا دمپایی لاانگشتی و دیگر مواردی که می‌توانستم به راحتی در خیابان خرید کنم و این‌ها همان لذت‌های کوچکی است که شاید به چشم نمی‌آید.

* که همان سفر هند و ماجرای دختر هندی هم حاشیه شد!

– ما در فضایی هستیم که از هر چیز کوچکی یک حاشیه بزرگ می‌سازیم! تازه من با قشر معصومی سر و کار دارم که اهل حاشیه نیستند و این حاشیه‌ها را بزرگ‌ترها بیشتر می‌سازند.

* برای خودتان عجیب نیست که چرا اینقدر همه منتظر ازدواج شما هستند و از یک سفر ساده شما هم حاشیه می‌سازند؟!

– مردم خیلی مرا دوست دارند و مرا عضوی از خانواده خود می‌دانند و بارها سوال کرده‌اند که عمو ما کی می‌توانیم زن عموی خود را ببینیم (می‌خندد) اکثراً هم خوشبختی مرا می‌خواهند و از این زاویه نگاه می‌کنند ولی بسیاری از مجریان تلویزیون هم هستند که هنوز ازدواج نکرده‌اند و نمی‌دانم چرا بیشتر از من می‌پرسند. با این حال از این منظر نگاه می‌کنم که مرا خیلی دوست دارند و از روی صمیمیت است و اصلاً این لفظ «عمو» خیلی برای من صمیمیت ایجاد کرد.

* فکر می‌کنم به فرزند نداشته شما هم خیلی حسادت پیش آید.

– نه تنها به فرزند که به همسرم هم حسادت می‌کنند (می‌خندد)! اگر من در فضای مجازی کسی را لایک کنم، برخی می‌روند و چند و چون ماجرا را در می‌آورند که ببینند طرف چه کسی است.

* کمی از ورودتان به تلویزیون بگویید. خاطره‌ای را چند بار از تست دادن خود نزد منوچهر نوذری تعریف کرده‌اید اما هیچ گاه نگفتید که چرا ایشان شما را رد کرد و چه دلایلی داشت که اجرایتان را دوست نداشت؟

– آن زمان منوچهر نوذری در برنامه «صبح جمعه با شما» حضور داشت و من هم دوست داشتم به رادیو بروم و در این برنامه فعالیت کنم. در سال ۷۴ یک روز آقای نوذری برای اجرا تست می‌گرفت که من هم رفتم. زمانیکه نوبت من شد داخل اتاق رفتم. همان ابتدای سلام و احوالپرسی به من گفت بفرمایید بیرون! بعد از اینکه کمی فکر کردم فهمیدم در نزده و رفته بودم داخل!

همان موقع بعد از دقایقی دوباره در زدم و رفتم داخل که این بار سر ایشان پایین بود و در حدود چند دقیقه اصلاً نگاهم نکرد. آن لحظات برایم بسیار سخت بود. من در مقابل فرد محبوب و مشهوری بودم که برنامه‌های رادیویی و تلویزیون را اجرا می‌کرد و همان زمان مجری «مسابقه هفته» بود و همه اینها باعث می‌شد که اعتماد به نفس خود را از دست بدهم. من در آن سکوت چند دقیقه‌ای مرگ را جلوی چشمان خود دیدم، نه می‌توانستم بیرون بروم و نه می‌توانستم بنشینم و هیچ کار دیگری نمی‌توانستم انجام دهم.

خیلی سخت بود و بعد از آن دقایق آقای نوذری سوال پرسید که چه کسی معرفی‌ات کرد و من توضیح دادم و بعد گفت حالا برو بیرون که من توضیح دادم من برای این کار حرف دارم. من بیرون رفتم و دقایقی روی یک صندلی همان جا نشستم که فردی جلوی من آمد و به من روزنامه‌ای داد که متن سختی در آن نوشته شده بود و از من خواست آن متن را بخوانم. من آن را خواندم و آن فرد به من گفت ۱۰ روز دیگر به رادیو بروم که به عنوان مهمان دعوت شده بودم. روزی بود که دوباره خود آقای نوذری بود و در کنار او هنرمندان دیگری هم از جمله حسین عرفانی، شهلا ناظریان، ژاله صادقیان و… هم بودند.

مرا اینگونه معرفی کردند که ادعا دارم که می‌توانم تقلیدی بر همه صداها داشته باشم. من هم سناریویی در ذهنم چیده بودم که صداهایی از محمود شهریاری که آن زمان مسابقه «بخور بخور» را داشت تا سریال‌های «اوشین» و دیگر شخصیت‌ها را همه در این سناریو آوردم و بعد از اجرای من همه دست زدند و بعد یک ماه دیگر برای اجرا در رادیو دعوت شدم.

* و بعد سال ۸۴ هم به برنامه «صندلی داغ» با اجرای خود منوچهر نوذری دعوت شدید. شما را به یاد داشت؟

-فکر نمی‌کنم، خود من هم یادآوری نکردم. زمانی که من را دعوت کردند که به برنامه بروم، چندین بار با من تماس گرفتند که به آنها می‌گفتم من نمی‌آیم چون می‌ترسم (می‌خندد) و عوامل برنامه گفتند که خود آقای نوذری اصرار داشته است که من به برنامه بروم و خیلی مرا دوست دارد.

خاطرم هست وقتی آن سال با او رو به رو شدم گفت «آخ من عاشق این پدر سوخته‌ام، وقتی بالا و پایین می پرد من دیوونه می شوم» من بعد از مواجهه با او، رفتم که دستش را ببوسم که اجازه نداد و پرسید چرا؟ که گفتم به گردن ما حق دارید که جواب داد «نه. نه.. خودت هنرمندی ولی اینها دلیل نمی‌شود که زمان گفتگو اذیتت نکنم» (می خندد)

* نکته‌ای درباره ترس از منوچهر نوذری گفتید، شاید خیلی از بچه‌های دهه ۵۰ و ۶۰ کمتر اعتماد به نفس داشتند اما رویاهای بزرگی داشتند برخلاف بچه‌های دهه ۸۰ و ۹۰ که اعتماد به نفس بالایی دارند اما آیا رویاهایشان هم به همین اندازه بزرگ است؟

– بچه‌های الان رویا ندارند. آن زمان برای ما خیلی چیزها مهم بود مثلاً احترام به پدر و مادر و یا معلم خیلی زیاد بود. معلم جایگاه و ابهتی داشت که برای آن احترام قایل می‌شدیم و یا مجریانی مثل خانم رضایی و یا خانم خامنه جایگاه خاصی داشتند و هنوز هم دارند و اصلاً تلویزیون برای همه ما جایگاه داشت و به نظرم خیلی مورد اعتماد بود ولی اکنون اینقدر همه چیز سهل الوصول شده است که بچه‌ها کمتر درباره آن رویا دارند.

ما آن زمان نمی‌توانستیم مثل بچه‌های الان برای مجری مورد علاقه خود کامنت بگذاریم و بگوییم من خیلی دوستتان دارم کاری که اکنون به راحتی انجام می‌شود و حتی فرد به خود اجازه می‌دهد به راحتی توهین کند. طبیعتاً وقتی اینقدر همه چیز در دسترس است دیگر رویایی باقی نمی‌ماند.

من خاطرم هست کارتونی می‌دیدم به نام «جزیره اسرارآمیز» که همیشه رویایم این بود که بالن داشته باشم و به دنیا سفر کنم اما اکنون در کدامیک از آثار ما رویاپردازی می‌شود. من دوست خیالی داشتم و با خیلی از رویاهایم زندگی می‌کردم و فکر می‌کنم امروز بچه‌ها کمتر می‌توانند رویا پردازی کنند.

Share