چرا اصولگراها به شکست در انتخابات ریاست‌جمهوری عادت کرده‌اند؟

خلاصه کلام، اصولگرایان تا از رانت قدرت بدون زحمت برخوردارند، تا زمانی که مردم را ملت نمی دانند، تا زمانی که پر از ناخالصی و تناقض اند، تا زمانی که بدنه بر رهبرانش شورش می کنند و در نهایت تا زمانی که برنامه ای برای اداره کشور ندارند، همین گونه حسرت بر دل، باید رقص رقیب را در میانه میدان به تماشا بنشینند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، بار دیگر اصولگراها در انتخابات ریاست جمهوری از حسن روحانی شکست خوردند؛ شکست روز گذشته، البته شکست تلخ تری از چهار سال گذشته بود، چون در این نوبت آنان همه نیروی خود را بسیج کردند، ولی باز هم نتوانستند از پس حسن روحانی برآیند.

به گزارش «تابناک»؛ اصولگرایان تا پنج وضعیت ثابت خود را اصلاح نکنند، هیچ گاه نخواهند توانست که چهره یک گروه سیاسی غالب را از خود به نمایش بگذارند.

نخستین و فوری ترین نیاز اصولگرایان پس از شکست در انتخابات، دوری از قدرت است؛ بدین ترتیب که پس از شکست در انتخابات بلافاصله در نهادهای انتصابی مشغول به کار نشوند؛ مدتی را دور از قدرت به سر ببرند و احساس کنند که اگر در انتخاباتی شکست بخورند، بدین معناست که قدرت را از دست خواهند داد و برای سال هایی ممکن است نه در مرکز که در حاشیه قدرت قرار گیرند.

در چنین حالتی است که آنان برای بازگشت به قدرت، ناچار به تفکر هستند؛ نیاز خود می بینند که مطالعه کنند، نیازهای مردم را بشناسند و برای حل مشکلات مردم و آینده کشور، برنامه های معقول و قابل قبول ارائه کنند. اما اگر پس از یک شکست در مناصب انتخابی، بلافاصله به مناصب انتصابی، بلکه با قدرت بیشتر کوچ کنند، هیچ گاه متوجه نخواهند شد که شکست خورده اند.

تجربه این سالها به ما آموخته است، اصولگرایانی که در انتخاباتی مانند ریاست جمهوری شکست خورده اند، هیچ گاه فعل و عمل سیاسی، یک فعال یا جریان سیاسی شکست خورده را که باید خود را برای انتخابات و آینده ای دیگر مهیا کنند، انجام نداده اند؛ آنان نیاموخته اند که شکست خوردن به دلیل رد شدن از سوی مردم هزینه خواهد داشت؛ لذا دورانی که در انتخابات ظاهرا شکست خورده اند، به جای آنکه به فکر احیای خود و ارائه برنامه برای کشور باشند، به دنبال پرونده سازی و مدرک رو کردن علیه رقیب خود هستند.

دومین نیاز فوری اصولگرایان ارائه تعریف جدیدی از مردم و دست برداشتن از ایجاد خط کشی های ساختگی بین مردم است. اصولگرایان لازم است که طبقه نخبگان، کارآفرینان، صاحبان ثروت و مکنت و… را مردم ایران حساب کنند؛ آنان را که در زندگی ارزش های متفاوتی از اصولگرایان را پذیرفته اند، آرمان های متفاوتی دارند و جهان بینی های متنوعی را برگزیده اند، مردم حساب کنند. انکار یا نادیده گرفتن طبقاتی از اجتماع که نقش آوانگارد در جریان اجتماعی و فرهنگی را دارند، آنان را با جامعه ایرانی بیگانه کرده است. طنز ماجرا اینجاست که اخیرا این بیگانگی را تعمدا هم با خط کشی ۹۶ درصدی و ۴ درصدی هم پر رنگ تر کرده اند. اصولگرایان اگر می خواهند در سپهر سیاست ایران حضور مؤثر داشته باشند، لازم است مردم ایران را مردم این کشور بدانند!

سومین نیاز فوری اصولگرایان، تعیین تکلیف و پیراستن این جریان از ناخالصی هاست! جریان اصولگرایی در سال های اخیر، به جای هدایت جریان، به باج دهی به خرده تشکل های درون خود پرداخته است. خرده جریاناتی که باج خواهی به جریان اصولگرایی را به جایی رسانده اند که به جز به تسلیم بدنه جریان اصولگرایی به مطلب دیگری راضی نمی شوند! تجربه این سال ها نشان داده است که این گفتمان اصلی اصولگرایی بوده که دنبال برخی خرده جریان های درونش راه افتاده و تسلیم آن شده و خود اصلی خویش را فراموش کرده است. این باج دادن به خرده تشکل ها برای رسیدن به وحدت، فقط به هزینه تسلیم گفتمان اصولگرایی به این خرده ها جریانات انجام نشده است، بلکه جریان اصولگرایی را از بزرگانی که این شیوه باج دهی را نپسندیده اند، نیز خالی و اصولگرایی را به جنبشی بی سر تبدیل کرده است که بدنه آن در فقدان این بزرگی و سیادت، باید در مقابل خرده جریاناتی که اتفاقا به افراط گرایی شهره اند، سر خم کنند.

چهارمین نیاز فوری اصولگرایی، بازپس گیری رهبران و یا سران هدایت کننده و اجماع ساز خود از جریانات رقیب است. اصولگرایان باید بدانند که تهی کردن جریان اصولگرایی به بهانه هایی همچون کهولت سن یا تجدید نسل از رهبرانی که در لحظات بحرانی می توانند سرنوشت جریانات سیاسی را تعیین کنند، جریان سیاسی آنان را در مقابل تازه واردهای سیاسی، آسیب پذیر کرده است. آنان باید بدانند، رهبرانی که سال ها در دل جریانی پرورش یافته اند، طبیعتا با بی مهری از سوی اصولگرایان اگر چه از جریان آنان خارج می شوند، اما هیچگاه فعل سیاسی را ترک نمی کنند؛ آنانی که در این جریان توانسته اند به مرجعیت اجتماعی تبدیل شوند، طبیعتا با خروج از اصولگرایی هم می توانند این مرجعیت اجتماعی و سیاسی را حفظ کرده و توسعه دهند؛ اما به عنوان رقیب جدیدی برای اصولگرایی بدون رهبر و بدون سر. لذا جریان اصولگرایی حتی اگر لازم باشد با عذر خواهی و اعلام پشیمانی به سراغ رهبران خود برود تا آنان را برگرداند، حتی اگر به قیمت از دست دادن بخشی از بدنه باشد، کار زیادی نکرده اند.

پنجمین نیاز اصولگرایی، ارائه برنامه برای اداره کشور است. جریان رقیب اصولگرایی مانیفست روشن و قابل طرح در مسائلی همچون سیاست داخلی، خارجی، مسائل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دارد؛ در سیاست داخلی به چند صدایی معتقد است؛ در سیاست خارجی به دنبال تعامل است؛ در مسائل فرهنگی رویکرد نرم و باز دارد؛ در مسائل اقتصادی توسعه محور است؛ در مسائل اجتماعی برنامه های دراز مدت ارائه می کند، ولی جریان اصولگرا در همه این حوزه ها برنامه ای ارائه نمی کند. برنامه اصلاح طلبان را می بیند و صرفا به آن نه می گوید. در واقع برای اداره بهتر کشور چه کار کنیم را نمی دانند، اما برای مقابله با رقیب چه کار انجام دهند را تمرین می کنند.

خلاصه کلام، اصولگرایان تا از رانت قدرت بدون زحمت برخوردارند، تا زمانی که مردم را ملت نمی دانند، تا زمانی که پر از ناخالصی و تناقض اند، تا زمانی که بدنه بر رهبرانش شورش می کنند و در نهایت تا زمانی که برنامه ای برای اداره کشور ندارند، همین گونه حسرت بر دل، باید رقص رقیب را در میانه میدان به تماشا بنشینند.

Share