روزی که یک خانم بدحجاب مرا از خودم شرمنده کرد!
فرزند شهید مطهری خاطره ای از دوران تحصیل خود را منتشر کرد.
روزی که یک خانم بدحجاب مرا از خودم شرمنده کرد!
در ایام تحصیل در خارج از کشور – و به لطف خداوند بدون استفاده از امتیازات آقازادگی – در یک شب زمستانی به خوابگاه دانشگاه برمی گشتم. در سرمای بسیار سوزناک منهای ۳۰ درجه، هنگام ورود به خوابگاه، با همسر یکی از دانشجویان ایرانی که روسری را عقب می گذاشت و همسایه ما بود مواجه شدم.
خروج او به تنهایی در ساعت ۹ شب در آن سرمای وحشتناک باعث شد یکی از خانمهای حاضر در ورودی ساختمان، از وی بپرسد که آیا به کمکی نیاز دارد. معلوم شد که تازه از خرید برگشته، و متوجه شده که فروشنده اشتباها ۲۵ سنت اضافه به او داده است. این خانم که اتفاقا به قناعت معروف بود قصد داشت چهار دلار (شانزده برابر آن مبلغ) بدهد و مسیر حدود هشت ایستگاه مترو را در آن شرایط طی کند.
اصرار دوستانش برای موکول کردن این کار به فردا در او کارگر نیفتاد؛ می گفت: «اگر امشب از دنیا بروم کسی آن مغازه را بلد نیست که این پول را برگرداند». در آخر هم رفت تا مدیون نماند.
سخت تکان خوردم … بدحجاب بود ولی این فرمایش امیرالمومنین علیه السلام را که فرمود: «برای آخرتت چنان باش که گویی فردا می میری»، در خودش لااقل نسبت به حق الناس محقق کرده بود. من که طلبه هستم و علاقمند به کتب و مباحث اخلاقی، و نان آن پدر را خورده ام، هرگز مرگ را چنین نزدیک به خود ندیده و نمی بینم.
نمی خواهم بگویم همه بدحجابان چنان اند و همه روحانیون چنین؛ و نه مانند بعضی می خواهم گناه و تبعات بدحجابی را کوچک جلوه دهم، و نه با اصل وجود گشت ارشاد مخالفم گر چه ملاحظاتی دارم. مسأله در اینجا چیز دیگری است. آن خانم سست حجاب، ناخواسته درسی فراموش نشدنی به من داد که گاهی ممکن است فرورفتن امثال منِ روحانی در دنیا بسیار بیشتر از امثال او باشد و برخی باورهای دینی در قلب افراد بدپوشش، بیش از من رسوخ کرده باشد. حدیث و آیه اش را من بلدم و عملش را او.
این بود جرقه اولیه در ذهن من برای مطلبی که چند روز پیش با عنوان «پیامی که نتوانستیم به سست حجابان برسانیم» منتشر کردم. آنقدر میان قشر مقید به حجاب کامل و سست حجابان فاصله بوده، که عده ای ناآگاه گمان می کنند که با ناسزاگویی به این قشر می توان اوضاع بی سابقه کنونی را بهتر کرد.
حجت الاسلام محمد مطهری
دیدگاه