زندگی شیرین می شود؟
سالها پیش وقتی هنوز بچه ها تو کوچه ها گل کوچک و هفت سنگ و قائم باشک و … بازی می کردند وقتی که دلخوشی شون خوردن پفک نمکی و چیپس فرید و آدامس به اصطلاح بادکنکی بود وقتی اصلی ترین دغدغه بزرگترها مسائل جنگ بود و اصلی ترین دغدغه کوچکترها خرید لباس شب عید.
سالها پیش وقتی هنوز بچه ها تو کوچه ها گل کوچک و هفت سنگ و قائم باشک و … بازی می کردند وقتی که دلخوشی شون خوردن پفک نمکی و چیپس فرید و آدامس به اصطلاح بادکنکی بود وقتی اصلی ترین دغدغه بزرگترها مسائل جنگ بود و اصلی ترین دغدغه کوچکترها خرید لباس شب عید که همین یک دست لباس بود واسه یک سال بچه ها بعضی ها هم که اندکی شرایط مالی بهتری داشتن ممکن بود که دو بار در سال دست به جیب بشن.
همون وقتها بود که عید واسه خودش شور و اشتیاقی در بین ملت پدید می آورد وصف نا شدنی و تابستان عشق تموم محصل ها بود ۳ ماه تعطیلی که مصادف بود با تفریح و بازی همون وقت ها که تلویزیون ۲ شبکه بیشتر نداشت و اون ۲ شبکه هم نصف بیشتر ساعات شبانه روز در حال پخش برفک بود که این اصطلاح برای بچه های امروزی بی معناست. توی همون روزها یک سریالی پخش می شد به نام آیینه که بیشتر نقش آفرینان و هنرمندانش امروز به رحمت خدا رفتند یا دیگربه سبب کهولت سن یارای نقش آفرینی را ندارند و همین سریال مهمان شب نشینی خانواده ها بود( نه مثل امروز که خانواده ها مهمانهای سریال های تلویزیونی اند)و من از یک بخش این سریال خیلی خوشم می اومد و اونم بخشی بود به نام زندگی شیرین می شود و چه دلنشین بود این بخش که همه آن ناملایمتی های زندگی جای خود را به خوشی و سرور می داد و برای همه مردم قابل لمس و دست یافتنی بود این شیرین شدن چون مردم هر اتفاق خوش آیندی را مصداق شیرین شدن زندگی به حساب می آوردند. نمی دانم چرا اون روزها با اون همه سختی و مشکلات مثل جنگ و تحریم (که اون تحریم صدها بار سخت تر از تحریم امروز بود) باز هم از لب مردم خنده گم نمی شد یادش بخیر واسه اینکه از محله ای به یک محله دیگربروی باید کلی منتظر تاکسی میموندی یا که منتظر اتوبوس شرکت واحد می ایستادی. اون وقت ها جدول خاموشی ها(قطعی برق)دست به دست می چرخید و فامیل بر طبق اون جدول به خانه کسی می رفتند که برق داشت و شب نشینی آنجا بر پا میشد.
ولی امروز دیگه بچه ها تو کوچه بازی نمی کنن بجای اون با playstation , xbox سرگرم هستند و خوردن چیپس و پفک هیچ جذابیتی واسشون نداره (چون آنقدر این محصولات به اشکال متنوع در بازار موجود و بدست آوردن آن سهل الوصول است) هر ماه دنبال لباس های جدید مد روز از این مغازه به اون مغازه در رفت وآمد هستند تابستان هم دیگه معنی تعطیلی ندارد چون عملا هیچکدام از مدارس بجز یکی دو هفته تعطیل نمی باشد در تلویزیون هم که حدود ۲۰ شبکه متفاوت آماده ارائه نمایش است و این در حالی است که فقط بخواهی از برنامه های صدا و سیمای خودمون استفاده کنی وگرنه در ماهواره هر کور و کچلی یک کانال تلویزیونی داره .حالا مسافرت ها محدود نمی شن به رفتن خونه مادر بزرگ و عمه و دایی اصلا در فرهنگ امروز رفتن به خونه مادر بزرگ و عمه و دایی مسافرت نیست. مسافرت یعنی اینکه پاسپورت در دست داشته باشی و از کشور خارج شوی الان اگه بخوای از جایی به جایی بروی استفاده از تاکسی و اتوبوس شرکت واحد مضحک بنظر میرسه چون در پارکینگ اکثر خانه ها ۲ . ۳ تا ماشین قرار داره تازه به غیر از این تاکسی تلفنی هم به وفور یافت می شود امروزه تحمل ۵ دقیقه قطعی برق هم سخته چه برسه مثل اون زمان ۳ تا ۴ ساعت
اگه پاراگراف بالا و پایین رو با هم مقایسه کنید می بینید که چقدر زندگی امروز نسبت به دیروز واسه ما شیرینتر شده ولی چرا ما مزه اش رو حس نمی کنیم چرا لبخند نمی زنیم شاید جامعه امروزی به دیابت مبتلا گشته که این شیرینی واسش مثل زهره نمی دونم شاید ما زیاده خواهیم و به این شیرینی ها راضی نیستیم و دوست داریم بپریم توی خود جام عسل که اگه اینطور بشه آروم آروم داخل عسل فرو می ریم و عسل واسمون مثل باتلاق میشه .تا حالا به قیافه مردمی که در کوچه و بازار در رفت و آمد هستند دقت کرده اید ؟چرا همه با خودشون هم قهر هستند ؟ چرا هیچ چیز نمی تونه من و امثال من را راضی کنه؟ دنیامون پر شده از آروزهای رنگارنگ که هیچ وقت تمومی نداره و اگه حتی به بزرگترین آرزومون هم برسیم واسمون بی ارزشه چون در اون زمان آرزوی دیگری در سر می پرورانیم و این آرزوهای بزرگ تمامی ندارد واقعا چرا؟
سامان محمودی
دیدگاه