مردای خوب پرده دری نمی خوان عشقای لوس سرسری نمی خوان
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ، در شب ولادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، اساتید شعر و ادب فارسی، شاعران جوان و پیشکسوت کشور و تعدادی از شاعران از کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان و آذربایجان، با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ، به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری، در شب ولادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، اساتید شعر و ادب فارسی، شاعران جوان و پیشکسوت کشور و تعدادی از شاعران از کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان و آذربایجان، با حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.
قصیده محمدرضا طهماسبی پیرامون خاورمیانه، شهدای غواص و بازرسان آژانس
شراب هجر تو بر جان عاشقان زده اند/بیا که نوبتی آخرالزمان زده اند
به زلف پنجره ها خاک مرده پاشیدند/به روی آینه ها سنگ ناگهان زده اند
بیا که تشت زر آورده اند و جام شراب/بیا که بر لب خورشید خیزران زده اند
به کربلا به همین خاورمیان بیا/ببین به پیکر حر نیزه و سنان زده اند
بخوان زخوان فلسطین و میهمانانی/که نان خود همه در خون میزبان زده اند
به افسران و مدال شجاعتی بنگر/که روی سینه ز کشتار کودکان زده اند
بخوان حکایت جانسوز آن شهیدانی/که رنگ سرخ بر این کهنه خاکدان زده اند
بخوان حماسه غواص های گمنامی/که خود شبانه ز کارون به بیکران زده اند
ز دست بسته بخوان و ز چشم باز بخوان/که زین مکان همگی راه لامکان زده اند
ببین چگونه هراسان حرامیان حریف/به گوشه گوشه شامات پادگان زده اند
بگو به این همه تر دامنی که در نیرنگ/هزار طعنه به زنار و طیلسان زده اند
که بر صفوف شما نیز عاشقان بزنند/چونان که بر صف صفین و نهراون زده اند
که از شراب هزار و دویست ساله تو/گرفته جرعه نور و به جام جان زده اند
سپاه شب همه در کهکشان وهم گم اند/به خاوران نه که دزدان به کاه دان زده اند
به خرمن خودشان اوفتد نه بر تبریز/شراب فتنه که بر بلخ و بامیان زده اند
حریم آیه نفی سبیل این خاک است/که بانگ عز و شکوهش به آسمان زده اند
به پیش آمده دستی به دوستی سوی ما/به دست دیگر خنجر به گرده مان زده اند
ز پنجه چدنی شان چکد دمادم خون/اگرچه دستکشی مخملین بر آن زده اند
نه بازرس همه جاسوس های موسادند/که بر جبین خود از بردگی نشان زده اند
بگو به کارشناسان خدعه و نیرنگ/که حدس بیهده بر طوس و طابران زده اند
هر آن دهان که بلافد یلان ایرانی/به این چنین دهنی مشتی آنچنان زده اند
قبیله ای که به خورشید خیره مینگرند/به آفتاب نه بر چشم خود زیان زده اند
که برکه اند اگر برکه ای گل آلودند/که جنگلند اگر جنگلی خزان زده اند
اذان بگو و ارحنا که مسلمین امروز/به قله پرچم عزت از این اذان زده اند
شمیم دلکش صبح ظهور میشنوم/بیا که نوبتی* آخرالزمان زده اند
شعر پروانه نجاتی با مضمون حیا و عفاف خطاب به دخترش/ حجب و حیا قصه مبهمی نیست
چکی* مامان بیا صمیمی باشیم /مثل دو تا دوست قدیمی باشیم
بیا با هم حرف بزنیم بخندیم /در رو به روی غصه ها ببندیم
درسته دختر خوبه دلبر باشه /تو خوشگلی از همه کس سر باشه
جلوه تو ذات دختره می دونم /کار خداست مقدره می دونم
همه می گن دخترا برگ گلن / داداش میگه البته یه کم خلن
چسب روی دماغ یعنی که زشتن /به فکر خط خطی سرنوشتن
پشت این رنگ و روغنا دروغه /پشت اینا یه طرح بی فروغه
مردا میگن که خوشگلا نجیبن /راستش و بخوای دخترا مثل سیبن
سیب زمین افتاده بو نداره /رهگذر هم پا رو دلش می ذاره
سیب های روی شاخه چیدن دارن /از دست باغبون خریدن دارن
بهار خانوم دل نگرون توام /دلواپس روز خزون توام
حالا که می خوای بری توی خیابون /خودتو بگیر چراغ نده تو میدون
وقتی که حوا پا گذاشت تو عالم /به دو می خواست بره به سمت آدم
زد تو سرش فرشته گفت: حاج خانوم /چه میکنی فردا با حرف مردم
روتو بگیر با این لپای داغت /بشین بذار آدم بیاد سراغت
آره مامان اینم حرف کمی نیست /حجب و حیا قصه مبهمی نیست
این روسری یعنی که تو نجیبی/ شکوفه معطر یه سیبی
این روسری پرچم اعتقاده /نباشه گلبرگها اسیر باده
زلفاتو از روسری بیرون نذار /چشمای هیز و سمت زلفات نیار
مردای خوب پرده دری نمی خوان /عشقای لوس سرسری نمی خوان
باید بدونی زندگی بازی نیست /توهم قرص های اکستازی نیست
اونهایی که پلاس کافی شاپن /احساسات دخترارو می قاپن
اونی که می ره پارتی های شبونه /تو کار و بار انگل دیگرونه
مردای خوب کاری و اهل دلن /مردای بد توی خیابون ولن
مردای خوب فقط نجابت می خوان /از زنشون غرور و غیرت می خوان
علاف مو فشن که مرد نمیشه /تا لنگ ظهر به رختخواب سیریشه
مردی که قیچی میزنه به ابرو /از اون نگیر سراغ زور بازو
مردی که بند انداخته مرده؟ نه نیست /برا کسی شریک درده؟ نه نیست
جوهر مردی نداره، زغاله /نه مرده و نه زن؛ تو حس و حاله
برق لب و کرم که اومد تو کار /مردونگی برو خدا نگه دار
ابرو کمون خیابونا شلوغن /پر از فریب حرفای دروغن
دوست دارم دیونتم، اسیرم /یه روز اگه نبینمت میمیرم
یکی دو روز بعد تو همین خیابون /یه لیلی دیگه ست کنار مجنون
برا کسی بمیر که راستی مرده /جر نزنه، نپیچه، برنگرده
بله به کسی بگو که عاشق باشه /تو حرف عاشقونه صادق باشه
یعنی باید شیفته روحت باشه /تشنه چشمه شکوهت باشه
آره گلم سرت رو درد نیارم /این لوده بازی ها رو دوست ندارم
گیس طلایی به چشماشون زل نزن /با فوکلات به دستاشون پل نزن
همپای دخترای بد راه نرو /با چشم باز مامان توی چاه نرو
شعر خوانی محمد غفاری با غزلی که به ساحت حضرت امیرالمونین علی (ع) تقدیم نموده بود
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند/سمت بخشندگیش دست تمناست بلند
قطره در قطره- که تا ساحل لطفش برسد/موج دستیست که از شانه دریاست بلند
شعر وقتی که به معراج نگاهش دل بست/بیت بیتش همه در عالم بالاست بلند
و در آیینه ی هر آیه خداوند نوشت:/شان آن نام که در سوره ی اعلاست بلند
«لافتی….» را که نوشتند به پیشانی عشق/«لا» و«الا» ست که در زلف چلیپاست بلند
ذوالفقار است به رقص آمده در معرکه یا/گردبادیست که از دامن صحراست بلند؟
مگذارید که این قصه به پایان برسد/ماجرائیست که همچون شب یلداست بلند
چند قرنیست که تاریخ سوالش این است:/ناله ی کیست که در نیمه ی شبهاست بلند؟
پهلوان باخت ولی زیر لبش با خود گفت:/«بخت ما از کرم حضرت مولاست بلند»
سید سکندر حسینی شاعر اهل افغانستان در شعر خوانی شب گذشته شعری با مضمون مسائل سیاسی اجتماعی افغانستان قرائت کرد.
این قصه از سواحل آمو شروع شد/با کوچ دسته های پرستو شروع شد
ناگاه در مسیر قریب الوقوع مرگ/تنها گذشته ثانیه ای از شروع مرگ
وقتی که ریخت قطره ی خون در میان خاک/دیدی که رخنه کرده جنون در میان خاک
این است شهر خسته و دنیای مرده گان/با من خوش آمدی به تماشای مردگان
غیر از کلاغ پیر نمانده است یک نشان/شهرمن است خلوت متروکه ی جهان
ما وارثان مرده ی غزنین و کابلیم/ما لاشه ای شدیم و غذای درندگان
بودای زخم خورده ی عصر تفنگ و مرگ/چشم تو هست راوی تاریخ باستان
وقتی کتاب کهنه ی تاریخ زنده شد/سرگیجه می رود همه ی شهر ناگهان
فصل مذاکرات سیاسی شروع شد/گویا علاج واقعه قبل از وقوع شد
از درد ما تمام جهان گریه می کند/بلخ غریب با هیجان گریه می کند
در رقص مرگ وگریه ی ۴۰ دختران بلخ/خوابیده صد روایت و صد داستان تلخ
چون غصه ، راه خانه ی ما را بلد شده است/بلخ بزرگ شهر مزار و جسد شده است
مرگ هزار رابعه حالا به جرم عشق/غمنامه های تازه ای از باربد شده است
این ناله های پیهم وممتد شنیدنی است/تاریخ تلخ فیض محمد شنیدنی است
خورشید روی مبدا نصف النهار بود/راوی زخم های پیاپی غبار بود
دربین قصه جمله ی شاهان شهر ما/در دست شان جلیقه ای از انتحار بود
خورشید ناپدید شد و رنگ شب گرفت/تاریخ از حکایت این قصه تب گرفت
دیگر مجال شعر و تغزل نمانده است/شهری به نام غزنی و کابل نمانده است
کابل مدام بر سر خود تخت و تاج داشت/جایی که عشق مثل همیشه رواج داشت
حالا فقط مزارع خشخاش مانده است/جای سلام نفرت و پرخاش مانده است
این شعر تا سواحل آمو ادامه یافت/با کوچ دسته های پرستو ادامه یافت
سعید بیابانکی شاعر نام آشنای کشور شعری با مضمون شهدا در محضر رهبر انقلاب قرائت کرد.
میان خاک سر از آسمان درآوردیم/چقدر قمری بیآشیان درآوردیم
وجبوجب تن این خاک مرده را کندیم/چقدر خاطره نیمهجان درآوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر/چقدر آینه و شمعدان درآوردیم
لبان سوختهات را شبانه از دل خاک/درست موسم خرماپزان درآوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم/عجیب بود که آتشفشان درآوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت/چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم/ز خاک تیره ولی استخوان درآوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما/فقط ترانه سرودیم – نان درآوردیم –
برای این که بگوییم با شما بودیم/چقدر از خودمان داستان درآوردیم
به بازیاش نگرفتند و ما چه بازی ها/برای این سر بیخانمان درآوردیم
و آبهای جهان تا از آسیاب افتاد/قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم
سروده عطیه سادات حجتی درباره جنایات آل سعود؛ «کی میکنیم ریشه آل سعود را»
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را/کی میکنیم ریشه آل سعود را
یارب به حق ناقه صالح عذاب کن /نسل به جای مانده قوم ثمود را
افتاده دست ابرههها خانه خدا /سجیل کو که سر شکند این جنود را
چیزی به غیر وهن ندارد نمازشان /باید شکست بر سر آنها عمود را
ای واجبالوجود ز لوث وجودشان/کی پاک میکنی همه مُلک وجود را
انکار میکنند هرآنچه که بوده را/اصرار میکنند هرآنچه نبود را
جده، یمن، مدینه، غدیر از قدیمها/این قوم میخرند تمام شهود را
کو وارث کسی که در قلعه کنده است /تا بشکند دوباره غرور یهود را
اسپند روز آمدنش کور میکند /یک صبح جمعه چشم بخیل و حسود را…
«محمد اکرم» از شاعران پاکستانی در حضور رهبر انقلاب شعری با این مطلع خواند: «رندان بلانوش که سرمست الستند/ از هر دو جهان رَسته، به میخانه نشستند».
رندان بلانوش که سرمست الستند/از هر دو جهان رَسته، به میخانه نشستند
مستان قلندرمنش حلقۀ همت/هر بند گسستند و ز هر سلسله رَستند
در معرکۀ بیم و بلا، شیر و دلیرند/در میکدۀ عشق و وفا سرخوش و مستند
پروانهصفت از شرر شمع نترسند؟/این سوختگان مشعل خورشید به دستند
هرچند که آید به خدایی بت باطل/جر حق نشناسند و به جز حق نپرستند
فرعون ز اهرام به گردنکشی آمد/هم گردن فرعون و هم اهرام شکستند
از آب پُر آشوب چه بیخوف گذشتند/در آتش جانسوز چه بیباک نشستند
لب جز به ثناگویی دلبر نگشودند/دل جز به رضاجویی دلدار نبستند
دلباختگان حرم عاشقی «اکرام»/با یار نشستند و ز اغیار گسستند
دهر مندرات شاعر هندو در وصف امام حسین(ع) شعر خواند
دین است حسین، فخر دین است حسین/دین است امامت و امین است حسین
چون خاتمالانبیا محمد بوده/بر خاتمالانبیا نگین است
شاه منصور شاه میرزا شاعری از کشور تاجیکستان شب گذشته در محضر رهبر انقلاب شعری با مضمون عارفانه قرائت کرده است.
دل اندوهپرور نباشد نباشد/هما سایهگستر نباشد نباشد
به شیرینی ذکر حق دلخوشم من/سر سفره شکر نباشد نباشد
سپاهم به جنگ دوان نور عشق است/سیاهی لشکر نباشد نباشد
خوشا گم شدن در معاد نگاهت/اگر صبح محشر نباشد نباشد
مبادا جدا گردد از من غم عشق/اگر کام دلبر نباشد نباشد
مرا ثروتی نیست جز خاک کویش/گدا گر توانگر نباشد نباشد
مرا بادهای ده ز خمّ ولایت/نگو می ز کوثر نباشد نباشد
الهی! سرت سبز بادا، همیشه/به تن گر مرا سر نباشد نباشد
«علی حکمت» و یک شعر پندآموز
یکی را پسر مست و مخمور بود/ز اخلاق نیکو بسی دور بود
یکی باغ انگور بودش پدر/معیشت نمودی از این رهگذر
چو مستی هر روز فرزند دید/همه تاک آن بوستان را برید
حکیمی چو بشنید، دادش پیام/که ای داده بر دست شیطان لگام
تو! پنداشتی آدم مست کیست؟/که مستی تو کم ز فرزند نیست
گرفتم که او مست لایعقِل است/به مستی نشاید ره مست بست
پسر برد گر آب این خانه را/بریدی تو هم آب و هم دانه را
رَز از بهر انگور آمد پدید/نه از بهر مستی که گردد نبید
شراب ای برادر اگر پاک نیست/گنه از من و توست، از تاک نیست
«وحدت اسلامی» موضوع سروده یک شاعر جوان یزدی/ اسلام ناب در همه جای جهان یکی است
مسجد یکی، مناره یکی و اذان یکی است/قبله یکی، کتاب یکی، آرمان یکی است
ما را به گرد کعبه قراری است مشترک/یعنی قرار و مقصد این کاروان یکی است
فرموده است: «واعتصموا…، لا تفرقوا»/راه نجات خواهی اگر ریسمان یکی است
توحید حرف اول دین محمد است/اسلام ناب در همه جای جهان یکی است
مکر یهود عامل جنگ و جدایی است/پس دشمن مقابلمان بیگمان یکی است
سنی و شیعه فرق ندارد برایشان/وقت بریدن سرمان تیغشان یکی است
سادات، پیش اهل تسنن گرامیاند/اکرام و احترام به این خاندان یکی است
دشمن! دسیسه تو به جایی نمیرسد/تا آن زمان که رهبر بیدارمان یکی است
فاطمه بیرامی از شاعران جوان کشورمان،شاعری که دلش آئینه خداست
وقتی که شاعری دلت آئینه خداست/یعنی محل آمد و رفت فرشتههاست
وقتی که شاعری نم باران شنیدنیست/گیسوی بید در نفس بادها رهاست
با هر بهانه در دل شب گریه میکنی/وقتی که شعر با دل تنگ تو همصداست
دریای بیکرانه رحمت! عنایتی!/موجی بزن که ساحل دل غرق ردّ پاست
عمرش هدر شد آن که به یاد غمت نبود/پس خوش به حال شعر اگر وقف کربلاست
اسما سوری شب گذشته در جمع شاعرن در حضور رهبر انقلاب شعری با این مطلع خواند: «منم گنجشکِ مفتِ سنگهایِ بر زمین مانده»
منم گنجشکِ مفتِ سنگهایِ بر زمین مانده/هراسی کهنه از صیادهای در کمین مانده
دعایی بیاجابت کنج سقف خانه کز کرده/که بین شک و ایمان جماعت، با یقین مانده
من آن انگور… نه من غورهای مستی نفهمیده/که با او حسرت دستان گرم خوشهچین مانده
رکاب نقره انگشتری که گوشه دکّان/دهانش پر شده از پرسشی که بینگین مانده
منم آن چادر قاجاری اصلی که از ترسِ-/رضاخانی تمام عمر را خانه نشین مانده!
تو اما وعده باران بعد از یأسها هستی/که داغش بر دل خشکیده این سرزمین مانده
منبع :فارس
دیدگاه