هرجا در گیلان شالیزار باشد آنجا آواز و خواندن وجود دارد
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،روح موسیقی گیلانی در نوسان دایمی میان حزنی پرجذبه و سرزندگی پنهان است که علاوه بر علاقه عامه مردم حتی اگر زبان گیلکی را بلد نباشند، محققین موسیقی نواحی ایران را به پژوهش در آثار فولکلور (عامیانه) این استان راغب کرده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،روح موسیقی گیلانی در نوسان دایمی میان حزنی پرجذبه و سرزندگی پنهان است که علاوه بر علاقه عامه مردم حتی اگر زبان گیلکی را بلد نباشند، محققین موسیقی نواحی ایران را به پژوهش در آثار فولکلور (عامیانه) این استان راغب کرده است. پژوهشگرانی که برای ثبت و ضبط آوازهای محلی از زبان راویان کهنسال، از کوهستان به ساحل این سرزمین سبز سفر کردهاند تا تکههای عتیقه این گنج فرهنگی را جمعآوری کنند.
ناصر وحدتی خواننده گیلانی خود یکی از همین پژوهندگان است که پس از سالها تلاش در ثبت و ضبط آوازهای فولکلور خطه گیلان، کوشید با بازخوانی این آثار، جانی دوباره به آوازهای در آستانه فراموشی فولکلور گیلانی ببخشد. او کار خوانندگی را با گروه شمشال آغاز کرد و تاکنون سه آلبوم به نامهای زرنگیس، شورم نقش و دامون ارایه کرده است.
وی همچنین تا امروز چندین داستان و رمان به نامهای خوندشت، داستان یک زندگی، روی خوش زندگی و من ریحان هستم و یک اثر پژوهشی با عنوان زندگی و موسیقی درباره موسیقی گیلان نوشته است. وحدتی همچنین کتاب دوبیتیهای عامیانه مردم گیلان و نیز کتابی همراه با سیدی صوتی با عنوان «آواها و نغمههای موسیقی فولکلور گیلان» که شامل بیش از ۸۰ ترانه فولکلور به زبان گیلکی همراه با ترجمه فارسی و آوانگاری (فونتیک) و نت ترانه است را در دست انتشار دارد.
ناصر وحدتی تصویری بیرتوش از دلبستگیها و تفکر مردم گیلان را همراه خودش دارد، گیلمردی خونگرم، سرشار از انرژی، شوخطبح، بذلهگو و البته با حزنی نهفته در عمق صدا در زمان کار،وقت عزا،هنگامه شکست یا در پیروزی و عروسی.
ناصر وحدتی قبل از خوانندگی، نویسنده و پژوهشگر بود. این چرخش و دگرگونی چرا و چه زمانی اتفاق افتاد ؟
از کودکیام که در روستای لیش در سیاهکل سپری شدسرشار از موسیقی بودم، چون در میان موسیقی شالیزار زندگی کردم. هنوز آوازی که مادربزرگم میخواند را از چهار سالگی به یاد دارم. سال ۵۲ وقتی از سیاهکل به رشت آمدم و در بانک سپه مشغول به کار شدم، یک ضبط صوت خریدم و از آن موقع شروع به ضبط کردن کردم.تا سال ۷۵ بیش از ۱۵۰ ساعت آرشیو ضبط شدههای موسیقیهایی که مردم در روستاها میخواندند، داشتم و از پیرمردها و پیرزنهای روستایی میخواستم ترانههای محلی را برایم بخوانند.
وقتی در سال ۷۴ اولین جلد کتاب داستان سیاهکل با عنوان «خوندشت» منتشر شد، آقای قباد رضایی از نوازندگان بزرگ گیلانی،از زبان سرشار از موسیقیِ کتاب خوشش آمد و از طریق انتشارات نگاه مرا پیدا کرد. من هم از او خواستم از طریق اساتیدی نظیر حسین علیزاده و حسین حمیدی که با او در ارتباط بودند، آوازهای روستایی را به آنها نشان دهد که آیا امکان تنظیم موسیقیایی آنها وجود دارد یا خیر.استاد حسینحمیدی بسیار استقبال کرد و از او خواست خوانندهای برای اجرای آن معرفی کنیم. من از جوادشجاعیفر نمونه کار بردم اما استاد حمیدی گفت صدایش روستایی نیست. روزی در خانه آقای رضایی بودیم و در راه برگشت در ماشین آقای حمیدی برایش یک ترانه خواندم. او همانجا به من پیشنهاد کرد که خودم خوانندگی آن ترانهها را انجام دهم و بنابراین گروه موسیقی شمشال ایجاد شد.در سال ۸۳ آقای حمیدی از ایران رفتند و چند سالی مقیم یکی از کشورهای اروپایی شدند. با رفتن ایشان فعالیتهای گروه شمشال هم متوقف شد و من که تا آن برهه به کار مسلط شده بودم، به فکر تشکیل گروه جدیدی افتادم.
یعنی همین گروه گیل و آمارد که در برنامه های سال های اخیرشما را همراهی می کند؟
بله، آن زمان یکی از دوستانم به نام موسی علیجانی که مدیر یک آموزشگاه موسیقی در رشت است گروهی داشت به نام «گروه کر گیلان»؛ من فقط یک روز با این گروه تمرین کردم و نوع قطعات انتخابی ما از موسیقی کار یا موسیقی زنان گیلان بود که با تشت و همخوانی گروه اجرا میشد و بعد در کاخ سعدآباد در همایش دانشجویان میراث فرهنگی برنامه اجرا کردیم. این گروه هسته اولیه گروه گیل و آمارد فعلی است.
شما به شدت از دستنخوردن آثار فولکلور دفاع میکنید. دلیل این اصرار چیست؟
موسیقی فولکلور یعنی اینکه دقیقا مثل آن پیرزن مشغول برنجکاری آواز بخوانی. ما دو مهم تصنیف داریم، یکی برای دیلمان و یکی برای جلگه گیلان حدود روستای کارسیدان آستانه اشرفیه به اسم «ماشل زای» (پسرخاله) که راوی آن زن است. بعضی خوانندهها این دو تصنیف را با تغییراتی در متن و حتی موسیقی اجرا کردهاند. به عقیده من این اشعار و ترانهها عتیقههای فرهنگی و نماد فرهنگ مردم هر منطقه هستند. پس نباید در آن دست برد. مگر چه فرقی دارد با ظرف عتیقهای که نصفش زیر خاک خراب شده است؟ پس نباید ترانه فولکلور را به سلیقه خود تغییر دهیم که مثلا میخواهیم بهتر شود! مرحوم پوررضا برای سریالی تلویزیونی آوازی خواند و در آن اسم صغرا که شخصیت اصلی ترانه و دختری بود که جوانمرگ شده بود را به لیلا تغییر داد و وقتی از او سوال شد، ایشان گفتند صغرا اسم مناسبی برای آن فضا نبود. در واقع عدهای میخواهند موسیقی فولکلور را با رنگ و لعاب نو و شهری تزیین کنند، در حالیکه تصنیفهای روستایی سراسر حرفهای سادهدلانه و بیریاست.
من در نشریهای دیدم یکی از اهالی موسیقی میگوید من فولکلور درست میکنم! مگر میشود کسی مدعی شود من امروز عتیقه ساختهام!؟ فولکلور را گذشتگان ساختهاند. آنهم مردمی که هوشمندترین آدمهای دوران خود بودند اما سواد خواندن و نوشتن مدرسهای نداشتند.
در مصاحبهای گفته بودید که موسیقی فولکلور بعد از اصلاحات ارضی تمام شده است. دلایلتان برای این نظریه چه بود ؟
همه این فضا مربوط به قبل از اصلاحات ارضی و قبل از رواج مظاهر مدرنیته در گیلان است. موسیقی فولکلور مربوط به آن عصر است. وقتی از سال ۱۳۳۵ رادیو گیلان شروع به کار کرد و ابتدا اعیان و اشراف و سپس با آمدن رادیوهای ارزانتر مردم عادی رادیو خریدند و صدای خوانندهها از آنجا شنیده شد، به تدریج تولید موسیقی فولکلور به حاشیه رفت.مثلا من وقتی سراغ پیرمردی میرفتم و از او میخواستم برایم ترانهای بخواند، به رادیو اشاره میکرد و میگفت وقتی این همه خواننده در رادیو هستند، من چرا بخوانم!
به طور کلی تحولات سیاسی، اجتماعی و حتی حوادث طبیعی چه تاثیری در موسیقی فولکلور داشت؟
اتفاقاتی مثل مرگ و میر جوانان، بیماریهای همهگیر و … موثر بودندیعنی هرچقدر هم که شاد بخوانیم، باز هم رگههایی از ضربآهنگ حزن و اندوه در آن هست. مگر ریتمهای هجو و بدون نت موسیقیایی که چند مورد آن مثل «سوبوله» را اجرا کردهام.داستانهایی ساخته میشد و چون سواد کافی برای ثبت آن وجود نداشت، برای آنکه این داستانها باقی بماند، آن را آهنگین میکردند. پس این ضربآهنگ و محتوا ناشی از روزگار آن مردم بود.
در آبادی ما در فصل پاییز اغلب باد گرمی به نام گرمش شروع به وزیدن میکند که در گذشته اغلب باعث بیماری و آتشسوزی میشد. یک بار که کودک بودم، گندوج (انبار شلتوک) یکی از همسایههایمان در اثر گرمش دچار آتشسوزی شد و من نظارهگر این آتش بودم که به همه سو زبانه میکشید. مادربزرگم همینطور که مرا بر دوش خود حمل میکرد، زار زار میگریست و آواز مویه میخواند. این موسیقی از بستری تلخ برخاسته، از بطن بیماری و مرگ. به همین علت است که در شادمانهترین آوازهایش اندوه را حس میکنید.
شکل جغرافیا و طبیعت گیلان چگونه بر ساخته شدن موسیقی محلی تاثیر میگذاشت؟
در خرمآباد کنسرت داشتیم. من معمولا در کنسرتها خیلی صحبت نمیکنم. آنجا کوتاه گفتم در اقلیم شما استخوان زمین بیرون زده است. دور تا دور شهر کوه و صخره است که حتی هیچ علفی ندارد. این طبیعت خشن موسیقیشان را هم خشن کرده است. همیشه سوار بر اسب هستند و تفنگ در دست. چون همیشه ناامنی در آن منطقه وجود داشت و مردم ناچار به داشتن سلاح بودند.
گیلان اما فقط در دوران صفویه گرفتار ناامنی شد زیرا در هیچ دوران، پادشاهان روی گیلان تسلط نداشتند و حکام محلی روی کار بودند. در همان دوران صفویه قیامهای متعددی علیه حکومت شد. میشود گفت تنها گرفتاری گیلانیها گرمای شرجی تابستان و به تبع آن انواع حشرات و گزندهها مثل کک و ساس بوده است. که البته مردم برای حل این مشکل کانالهای خیلی کوچکی دورتادور اتاق درست میکردند و شبها در آن آب میریختند تا حشره از دیوارها به بسترشان نیاید.
اما برعکس، کوههای گیلان در هر فصل یک رنگ است. ما بهترین فصل طبیعت گیلان را در بهار داریم، حتی تابستان با وجود گرمی، رنگ خود را دارد و در پاییز و زمستان هم به همین شکل یک طبیعت منحصر ساخته میشود. این طبیعت پر از آب و جنگل و بهویژه کوه که خاستگاه موسیقی است حتما منبع ساخت موسیقی فولکور میشود. هرجا که کوه باشد، موسیقی هم هست. برای همین است که موسیقی قُمی و موسیقی اصفهانی نداریم اما در دامنه البرز یا کردستان سراسر موسیقی است.
فعالیتهای اجتماعی هر اقلیم، نظیر کشاورزی در گیلان، ماهیگیری در جنوب جدای متن ترانهها، در ریتم و موسیقی فولکلور هم تاثیر دارند؟
صد درصد. برای نمونه نتهای موسیقی و ضربآهنگ بندری در خلیج فارس دقیقا بر اساس کشیدن تور از دریاست. در مناطقی که جنگل است، ضربآهنگ تبر بوده که ریتم بسیاری از ترانههای آن اقلیم را خلق کرده است.در کتاب «زندگی و موسیقی» دقیقا به مساله تاثیر متقابل کار و موسیقی پرداختهام. مثلا در مرحله وجین و نشای برنج توسط زنان گیلانی، انبوهی از آوازهای غمگین ساخته شده است.
به نظر شما آیا مفهومی نظیر موسیقی فولکلور گیلان، در مرزهای جغرافیایی قابل تحدید است یا خیر؟
موسیقی ما برای همین جغرافیاست. هرجا در گیلان شالیزار باشد آنجا آواز و خواندن وجود دارد. ربطی به شهر خاصی ندارد. از گیلان هم که بیرون برویم، باز آواز میخوانند. مثلا در لنکران آذربایجان که اقلیم و طبیعتش شبیه گیلان است،آوازهایی با ریتم و ضربآهنگهایی شبیه به آواز گیلان خوانده میشود. بنابراین اگرچه در قالب مرزهای استانی امروزه محدود نمیشود، اما فراتر از محدوده جغرافیایی هم نیست.
موسیقی گیلان به دو بخش جلگه و کوهستان تقسیم میشود. موسیقی کوهستان غمگینانه و افشاری و موسیقی جلگه شادتر و شوشتری است.
چه سازهایی در این نوع موسیقی استفاده می شد؟
در موسیقی فولکلور عمدتا صدا-سازها استفاده میشوند،نظیر تشت. در واقع صدای موسیقی دارند اما استانداردهای ساز موسیقی را ندارند. چون اساسا ساز در بسیاری از مناطق وجود نداشت و اگر هم وجود داشت نظیر دایرهزنگی، دایره و دف همیشه دست نوازندههای محلی یا مطربها بود که به واقع اگر نبودند اصلا موسیقی حرفهای وجود نداشت. البته اصلا در موسیقیهای فولکلور استفاده نمیشد.
به نظر میرسد زنان در موسیقی فولکلور نقش پررنگی دارند.چرا؟
زن رکن کار در شالیزار بوده است و موازی مرد قرار دارد. محققین و پژوهشگران موسیقی فولکلور باید به زنان مراجعه کنند چون حافظه تاریخی هر قومی نزد زنان است. مردها در جنگها کشته میشدند اما زنها محنت کش روزگار بودهاند و همه اندوه و خاطرات را ضبط میکردند. بیشترین آوازهای روستایی در همه اقوام توسط زنها ساخته شده است.از لالاییها تا مرثیه، موسیقی کار و عروسی.
موسیقی دیگر اقوام در گیلان نظیر تالشی چقدر ظرفیت پیشرفت و معرفی دارد؟
کاریزمای خواندن خیلی مهم است. در موسیقی تالش کسی که کاریزما داشت مرحوم قسمت خانی بود. او هم فولکلور خوانده بود و هم تا حدودی از موسیقی و سازها شناخت داشت اما دیگر خوانندهها علیرغم صدا و تواناییهای موسیقی نتوانستند آن کاریزما را تکرار کنند. البته موضوع دیگر حجم موسیقی و دایره مخاطب هم هست.
منتقدان شما میگویند، ناصر وحدتی شکلی نازل از موسیقی گیلانی را ارایه میکند. چقدر این نقد را قبول دارید؟
انتظار تبلور مفاهیم عمیق امروزی از موسیقی فولکلور داشتن چندان منطقی نیست. مردم بیسواد و عامی این ترانهها را ساختند. اهمیت این کارها بیشتر در نوع موسیقیاست تا کلام. ما میخواهیم بگوییم صد سال قبل، این گیلمرد اینطور فکر میکرد. مثلا خیلی از همکاران به من اعتراض میکردند که با خواندن ترانه «سوبوله» آبروی گیلان را بردهام! یا مثلا به یک لالایی رایج در شرق گیلان نقد میکردند که سخیف است. بعضی هم ایراد میگیرند که چرا نوآوری نمیکنیم، که خب همان داستان تولید عتیقه است. ما حق نداریم اگر به زعم خودمان محتوای شعر را کم میدانیم، آن را بیشتر کنیم چرا که دانش مردم آن موقع است.
استقبال نسل جوان از کارهای فولکلور را چطور میبینید؟
در بیشتر کنسرتهای من اکثریت مخاطبان افراد زیر سی سال هستند. همیشه در پایان کنسرتها در مورد برنامه صحبت میکنند حتی آنان که گیلک زبان نیستند. این نشاندهنده علاقه فزاینده جوانترها به فرهنگ و موسیقی گیلانی است. البته روشنفکران و فرهیختگان گیلانی باید فرهنگ و ادبیات گیلانزمین را حفظ کنند و به نسلهای بعد منتقل کنند.
و در پایان فکر میکنید مسوولین دولتی و مقامات اجرایی چه کمکی بتوانند به موسیقی فولکلور گیلان انجام دهند؟
زمانی که آقای پورعیسی رییس اداره کل فرهنگ و ارشاد گیلان بود به من مجوز کنسرت داده نمیشد. ایشان میگفتند ناصر وحدتی از در رفته و میخواهد از پنجره وارد شود و هرگز اجازه اجرا به او در گیلان نمیدهم. جدای از مسایل شخصی واقعا فکر میکنم یکی از اتفاقات خوبی که برای هنر و موسیقی گیلان افتاد، تغییر ایشان بود.
البته این را بگویم که همه کارها را باید خود مجری هنر انجام دهد. مسوول دولتی باید در پروسه صدور مجوز با نهایت همکاری و مدارا رفتار کند. از ترانهها ایراد نگیرند تا چرخه اجرای برنامهها و درآمدزایی از طریق اجرای کنسرتها برقرار باشد./فرهیختگان
دیدگاه