بازمانده افطار خونین رشت از آن شب تاریخی می گوید
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا در سالروز شهادت کریم اسلام پرست و مجید ثابت قدم , فرشید اباذری، گوشهای از خاطرات افطار خونین رشت را روایت می کند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از فراسوی کوچصفهان , در سالروزشهادت کریم اسلام پرست ومجید ثابت قدم , فرشید اباذری، گوشهای از خاطرات افطار خونین رشت را روایت می کند.
در زیر بخشهایی از خاطرات محمد علی (فرشید) اباذری را از زبان خودش عنوان میشود.
“میدانید که در آن دوران گروههای سیاسی مخالف انقلاب فراوانی وجود داشت که هر کدام به هر طریقی در حال فعالیت بودند در این بین بچه های مذهبی شکل منظمی نداشتند که ما سعی کردیم اولین هسته بچه حزب اللهی های رشت روایجاد کنیم و با شناسایی بچه های حزب اللهی در محلات وجذب آنها هسته ی اولیه شکل گرفت .وشروع به فعالیتهای مختلف کردیم .در سال شصت با ترور استاندار وقت شهید علی انصاری ومعاون عمرانی او علیرضا نورانی گروهک منافقین رسما”فعالیتهای مسلحانه ی خودش رو در رشت آغاز کردوچون آنروزها در تب وتاب انتخابات ریاست جمهوری (شهید رجایی)بودیم دیدارها ونشست های ما بیشتر شده بود .به همین خاطرکه فردای روز حادثه(افطار خونین) هم انتخابات بود ومصادف شده بود با شبهای قدر قرار گذاشتیم افطار بچه ها خونه ی ما جمع بشن . یکسری از بچه ها آمدند ویکسری قرار گذاشتن بعد افطار بیان .سر سفره ی افطار نشسته بودیم ده یازده نفری بودیم من یادم میاد جلوی در نشسته بودم چایی سری اول تمام شد .آشپزخانه ی ما داخل حیاط بود مادرم رفت چایی بریزه توهمین موقع ها بود که یکی از بچه ها که بعدها فهمیدیم جز منافقین بوده ومدتها خودشو جای بچه حزب اللهی جازده بود بلند شد رفت بیرون ،کسی توجه نکرد شاید اون موقع فکرمیکردیم داره میره وضو بگیره که یک لحظه متوجه شدیم شخصی وارد اتاق شد وهمه رو به رگبار بست و یک نارنجک انداخت وسط سفره و فرار کرد وقتی به خودم اومدم همه جا پربود از خون سقف اتاق ریخته بود همه رفقا سراغ بقیه رومیگرفتند یک نگاه به خودم کردم تیر به پام خورده بود و شانه ام پر از ترکش نارنجک. صدای بچه ها بود که میگفتند مجید شهید شده مجید شهید شده کشان کشان خودم رو به بیرون اتاق رسوندم با صحنه ی بدی مواجه شدم مادرم توی حیاط افتاده بود و سینی چای پخش تو حیاط وقتی بهش رسیدم زنده بود منافقی که تو حیاط اومده بود وقتی با مادرم مواجه شده بود با قنداق اسلحه زده بود به صورتش ومادرم افتاده و سرش به لبه ی حوض برخورد کرده بودو از حال رفته بود . اصل داستان این بود که اون منافق، غلام وقتی بلند شده بود طبق برنامه قبلی از خونه میره بیرون در رو برای دوتا منافق دیگه باز میزاره ویکی میاد داخل واون اتفاق می افته.
مردم زیادی جمع شده بودند و ما رو بسمت بیمارستان در حال هدایت بودند و دریغ از اینکه غلام به سمت منزل کریم درحال حرکت بود، بعد ها مادر کریم گفت: غلام دمِ در بود. باباش بیرون بود، وقتی می خواست بیاد اونو دید که توی راهرو منتظره. گفت منافق ها ریختند خونه ی فرشید اباذری و ترورش کردند. تو بیا کمک کن ببریمش بیمارستان. کریم خواست موتورشو برداره که غلام گفت تو موتورت رو نیار، من موتور همرامه. به کریم گفت تو جلو بشین من هم پشت میشینم. رفتند توی کوچه ی حاج آقا بزرگ. اونجا خلوت بود همون جا از فرصت استفاده کرد هفت تیرش رو در آورد از پشت به کریم شلیک کرد. بعد از موتور انداختش پایین، یه تیر هم به قلبش زد. ( دوم مرداد ۶۰ )
غلام دیگه سپاه نرفت و ازش خبری نشد. همه متوجه شدند که کار اونه.
حرف دل:
مردم مسلمان ایران با رهبری امام خمینی(ره) توانستند حکومت طاغوت را به زانو درآورند، در عین حال که همزمان با مبارزه با حکومت، با گروه هایی که دم از کفر میزدند مثل کمونیستها و…… هم مقابله میکردند و اجازه جولان به آن ها در کشور مسلمان و شیعه مذهب ایران را نمیدادندمانند آنچه این روزها ما در عراق می بینیم (داعش)فرق آنروز ما با امروز عراق داشتن رهبری و پیروی از خط ولایت فقیه بود.که باید هیچگاه فراموش نکنیم.
در پایان آنچه به نظرم می رسد باید یادآوری کنم ما برای بقای اسلام قیام کردیم، همانطور که خداوند در قرآن کریم میفرماید: اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم.(سوره رعد، آیه۱۱) شادی شهدا و امام شهدا صلوات
دیدگاه