دستنوشتهیکشهید درروزسوممحرم+عکس
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا رسول حیدری در سال ۱۳۳۹ در ملایر دیده به جهان گشود. در سالهای آخر دبیرستان در انتشار اعلامیههای امام خمینی(ره) شرکت فعالانه داشت. او پیش از گرفتن دیپلم و پس از پیروزی انقلاب، در سال ۱۳۵۸ به همدان رفت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد، چرا […]
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا رسول حیدری در سال ۱۳۳۹ در ملایر دیده به جهان گشود. در سالهای آخر دبیرستان در انتشار اعلامیههای امام خمینی(ره) شرکت فعالانه داشت. او پیش از گرفتن دیپلم و پس از پیروزی انقلاب، در سال ۱۳۵۸ به همدان رفت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد، چرا که در ملایر هنوز سپاه تشکیل نشده بود. رسول یک سال بعد به همت چند تن از دوستان انقلابیاش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملایر را تأسیس کرد.
او با آغاز جنگ به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود ۶۵ ماه در جبهه حضور داشت. وی عمدتاً در کردستان عراق به شناسایی منطقه مشغول بود و تا عمق خاک شمالی عراق نفوذ میکرد و گاهی در شناساییها تا مرز سوریه نیز پیش میرفت.
با پایان یافتن جنگ، رسول تحصیلات دانشگاهی خود را تکمیل میکند و به عنوان دیپلمات جمهوری اسلامی راهی بوسنی میشود. حضور او در این منطقه با تجاوز صربهای نژادپرست به مسلمانان انقلابی بوسنی همزمان است.
در روز عید غدیر سال ۱۳۷۲ در بوسنای مرکزی واقع در شهر ویسوکو، گروهی از نیروهای کروات (HVO) در مسیر عبور ایرانیها کمین کردند و رسول را که برای شناسایی و بررسی امنیت منطقه به آنجا رفته بودند، به شهادت رساندند.
رهبر معظم انقلاب پس از شهادت نخستین شهید ایرانی در بوسنی فرمودند: «ما دلمان برای از دستدادن این عزیز و سایر عزیزان میسوزد لکن سعادتی از این بالاتر نیست و نمیشود که جوانی برود داخل میدان و شهید شود. من بارها گفته ام میدان بوسنی، جنگ اسلام و کفر تنها نیست بلکه از این بالاتر است،دروازه ورود به غرب واروپا است،آنجا مسأله اش بالاتر از جنگ عراق و ایران است. کسی که برود آنجا و محیط امن خانواده را رها کند، مقامش خیلی بالاتر است.»
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، یکی از دستنوشتههای این شهید والامقام در ماه محرم منتشر میشود:
امروز دقیقاً نمیدانم روز دوم و یا سوم محرم است، بدن مجروحم حدود ۲۰۰ (شاید کمتر) کیلومتر دور از وطن اسلامیم در یک کلبه روستائی در کنار جاده یکی از شهرهای عراق بر زمین افتاده است. همراهم صبح رادیو را روشن کرد برنامه کودک بود داشت برای امام حسین (ع) نوحه میخواند خیلی دلم گرفته است، شدیداً دلم میخواهد گریه کنم ولی صد حیف…
چند هفته است حمام نرفتهام بدنم خیلی کثیف است نه طهارت و نه پاکی، به همان ناپاکی روحم، اما دیشب خواب دیدم حمام رفتهام تمیز و پاک خیلی خوشحال بودم احتمالاً شاید چه میدانم شاید خداوند گناهانم را بخشیده باشد و شاید بالاتر قصد دارد از من راضی باشد و مرا پیش خود ببرد به هر حال احساس عجیبی دارم، در زندگیام سعی کردهام هیچ وقت وابستگی پیدا نکنم گرچه نتوانستم اما در همین چند لحظه خود را دارم برای دیدار او آماده می کنم. به هیچ چیز امیدی ندارم جز او تنها امیدم خدا تو هستی، هیچ سرمایه ای نیندوختهام مرا چکار خواهی کرد، تو را به حق حسین (ع) تو را به مظلومیت علی اصغر…
دیدگاه