برگی از فارغ التواریخ
در فصل نهم از کتاب نامعتبر فارغ التواریخ و در مزمت بی تدبیری در امور به قلم سید رشتی آمده است:در سنه ای نامعلوم جمعی از حکیمان سرزمین ماچین که متبحرین زمان خود در طهارت طبیعت میان دریا بودند به خواست والی ولایت (سبزن سبیل) به آنجا فراخوانده تا بیایند و پس از غورو تفکر […]
در فصل نهم از کتاب نامعتبر فارغ التواریخ و در مزمت بی تدبیری در امور به قلم سید رشتی آمده است:در سنه ای نامعلوم جمعی از حکیمان سرزمین ماچین که متبحرین زمان خود در طهارت طبیعت میان دریا بودند به خواست والی ولایت (سبزن سبیل) به آنجا فراخوانده تا بیایند و پس از غورو تفکر و تامل در باب چرکینی بحر مسطور در شمال حکومت پارسان از برای رسیدن به دریایی زلال طرحی ریخته و نسخه ای تجویز نمایندی.
پس از سفری دشوار و پیمودن جهان از شرق تا غرب راه ابریشم آن حکیمان به ولایت مذکور رسیده و به نهایت لختی آسودن در کاروانسرای کادوسیه و تیمار توسط ماموران حکومت عهد نمودندی تا روز آتی و پس از تناول چاشت صبحگاهی راس ساعت ۸ روان به دارالحکومه شده و در مجلسی معظم مقابل والی ایستاده و از اکسیر شفابخش خود سخن به میان آرندی.
صبح گاه فردا حکیمان ماچینی به روال مملکت خود که همه چیز حساب و کتاب دارد و در نزد قوم نظم و ترتیب اهمیتی والا، قبل از موعد مقرر و به جهت براوردن احترام دقایقی پیش تر راه به دارالحکومه گشودندی تا در نهایت استعداد ، از آنچه که آموخته و اکنون به تجارتشان درآمده باب سخن آغازنمایندی.
میرزا رحیم خان فنی باشی از دوستان گرمابه و گلستان سیدرشتی در حاشیه کتاب (مسکنت المهر لا تمام بل افتتاح) می نویسد: آن روز بعد از ادای طاعت صبحگاهی خواب به چشم نداشته و این مسبب شد تا زودتر از همیشه مهیای رفتن به دارالحکومه شوم.چند قدمی مانده به دربار صحنه ای عجیب مرا به خود مشغول و تا رسیدن به دروازه دولت انگشت تحیر به دهانم فرو نمودندی.ساعت ۷ و پنجاه و پنج بود و ماچینی ها با کت و شلواری آراسته مقابل دری که قفل حکومتی بر خود داشت ایستاده و به آشفتگی از این سو به آن سو قدم و با خود ماچینی حرفهای عجیب و غریبی زدندی.
سید رشتی در ادامه کتاب فارغ التواریخ می نگارد: دروازه قفل و ساعت از ۸ گذشته بود و حکیمان ماچینی مضطرب از ندانستن آنکه چه پیش آمده میرزا رحیم خان فنی باشی را به محاق پرسشگری خود کشاندندی .به هر ترتیب پس ازآنکه ربعی از موعد گذشته و آب از جوی رفتندی وزیر اعظم والی از راه رسیده و با چند سلام و علیک غلیظ موضوع را ماستمالی نمودندی و جلسه شور با اجانب را به همراهی میرزا رحیم خان فنی باشی در محکمه برقرار نمودندی. آن سان از آغاز ،دقایقی نگذشته و پیر حکیمان ماچینی در بیان افاضات خود خوب گرم نشده بودندی ،که سر مبارک وزیر اعظم بر سینه اش افتاد و صدای خرو پف برآمده از خواب رفتگیش مجلس را مزین فرمودندی.
ازمیرزا رحیم خان فنی باشی منقول است:به غایت آرزو خدا خدا می نمودم تا زمین دهان باز و مرا ببلعد و این شرم بیشتر از این مستدامم نگردد ، فلذا همانگونه که می کوشیدم در مقابل ماچینی ها حفظ ظاهرنمایم با یک دست دستمالی برداشته و رود عرق از اراضی پیشانی خشک می کرده و با دست دگر در وادی توسل و انابه تسبیح زدندی تا معجزه ای شود و آبروی رفته به جوی باز گردد. همانطور که در وادی شفیع آوردن به درگاه حق تعالی به شاه خراسان رسیده بودم درساعت ۸ و۳۰ درب محکمه باز و از میان جمعیت خدم و حشمی که پیشاپیش حضرت والی( دور شید کور شید )سر میدادند قد رعنای ایشان معلوم و ما نورمعرفت در دلمان روشن که شکر رب جلیل فضاحت ختم به خیر گردندی.
دیگر داشت مجلس جان می گرفت و ماچیان در بیان مسئله از مقدمه گذر نمودندی که ناگاه برای بار دگر درب گشوده و متعاقبا اوست مسعود آشپزباشی و شاگردان طبق به دست اذن حضور طلبیده و پس از اخذ ، ظرفهایی مملو از نان و پنیر و گردوی اعلا با جامی از چای سبزن سبیل به بهانه قوت صبح مقابل والی نهادندی و ایشان پس از ایراد چند بفرما به حواشی و اطراف دل درست لقمه ساختندی و همانگونه که ماچینی ها مشغول به بیان افاضات خویش بودندی جان را به گوارایی طعام خیرات نمودندی.
از بی آبرویی رمقی برایمان نمانده و در آن حین زیر چشمی نگاهی هم به حکیمان چشم بادامی سرزمین ماچین انداخته ورویت، که از شدت تعجب چشمها بسان چشم های سوباسا اوزارا در حکایت فوتبالیستها که نقل مجلس نقالان بود درشت گشته و بلکه دارد از حدقه بیرون می جهد.
این شور تا بدآنجا پیش رفتندی که والی پس از تناول اطعمه و اشربه وشکر خدای تعالی با صدایی رسا حکم فرمودند: آنگونه که از قدیم گفته و منقول است به عمل کار برآید به سخندانی نیست و معقول می نماید تا متفقا به همراه حکیمان به دریا رفته و از کرانه ضایعه مذبوحه آنرا مداوا کنیم .ماچینی ها که حیران ماندندی چه دارد می رود و دراین بوستان آنها اینجا چه کاره اند تا لب دریا آویزان به کول ماموران حکومتی رهسپار شدندی.
بحر مسطور آرام بود و نغمه مرغکان دریایی در کشاکش نعره امواج متیمن روزی پر خیر و هنوز والی ودیگر همراهان از مرکبها پا به زمین ننهادندی که مشاهده گردید شیرالدوله ماسوله ای از سرکرده گان حکومت مرکزی به معیت مشتی همراه ایستاده تا ضمن خوشامدگویی و استقبال پا به رکاب والی ، ماچینی ها و خدم و حشم مذکور به دریا درایند . پس از کلی سلام و علیک و ماچ و بوسه و عرض ارادت میان والی و شیرالدوله ماسوله ای و دیگر همراهان که موجبات بهت وحیرت ماچینی ها بود ، وزیر اعظم به سخن شد: سلطانا کشتی مهیا و دریانوردان آماده تا به میانه بحر رفته و حکیمان خود از نزدیک به طبابت بپردازند.هنوز جان کلام وزیرادا نگردیده و تصدیق والی برنیامده که شیرالدوله ماسوله ای به میان حرف پرید و گفتندی: عالی جنابا در مطبخ برای صحت و تزاید قوای جسمانی حضرتعالی و همراهان تدارک دیده ایم و حالا که فرصت باقی است و این بحر تا ابد اینجا به انتظار مهیا ،خوب است قدر دانسته و کمی از آن مرغ بریان که شکمش با آلوی برغان و گردوی همدان پر شده مز مزه کنید و آنگاه برای طی امور ره به دریا بگشایید.
دیگر خورشید وسط آسمان بود و والی و وزیر و شیرالدوله ماسوله ای و دیگر خدم و حشم با شکمی پر از مرغ بریان و آلوی برغان و گردوی همدان سوار بر کشتی از ساحل جدا شدندی و به دریا می رفتند هنوز مسافتی از ساحل دور نگردیده و تلاطم دریا به فراخور گریبانمان را نچسبیده بود که ناله بلند و آواز سر دادم :خدا رحم کناد ،حکیمان ماچینی را نمی یابم انگار آب شده و به دریا ریخته اند.متعاقبا گویی حساب کار دستمان آمده باشد که چه کرده ایم و چه نقصانی بار آورده ایم از عرشه تا فرشه کشتی را یک نفس پویش کردندی و صدا سر می دادی: که آی حکیمان ماچینی به کجا رفتندی. دیگر کاسه صبر حضرت اجل هم سرآمده و می رفت تا خونی ریخته شود که فریادی از ساحل بلند و چهره حکیمان ماچینی رویت و تازه همه کفگیر دستشان آمدکه اساسا آنها را در ساحل جا گذاردندی.
آن سان که دل سیر به قایق بنشستند از اصل حضور حکما دور نشستند
غولی و بزرگی به ۲ صد نام نباشد آن جوهر انسان به وجاهت بشناسند
دیدگاه