چرا هاشمی شعار زنده باد سرمایه داری را برگزید؟
دیارمیرزا:محمد قوچانی مهرماه ۱۳۸۳ در سرمقاله روزنامه شرق با تیتر «مرده ریگ سلطنت» نوشت که امروز مردم اَشکال «جمهوریت و مشروطیت» نظام سیاسی را میشناسند و دیگر به ساختار یک «نظام سلطنتی» تن نمیدهند، اما ۳ سال بعد در آذر ۱۳۸۶ دوباره مقالهای با همان تیتر «مرده ریگ سلطنت» در هفتهنامه شهروند امروز به چاپ رساند و اینبار ماهیت خبیث «سلطنت انگلستان» را ستود: یک تیتر بر پیشانیِ دو مقاله با دو معنای سراپا متعارض در فاصله ۳ سال
به گزارش دیارمیرزا محمد قوچانی مهرماه ۱۳۸۳ در سرمقاله روزنامه شرق با تیتر «مرده ریگ سلطنت» نوشت که امروز مردم اَشکال «جمهوریت و مشروطیت» نظام سیاسی را میشناسند و دیگر به ساختار یک «نظام سلطنتی» تن نمیدهند، اما ۳ سال بعد در آذر ۱۳۸۶ دوباره مقالهای با همان تیتر «مرده ریگ سلطنت» در هفتهنامه شهروند امروز به چاپ رساند و اینبار ماهیت خبیث «سلطنت انگلستان» را ستود: یک تیتر بر پیشانیِ دو مقاله با دو معنای سراپا متعارض در فاصله ۳ سال.
* حزب کارگزاران ایران با استناد به آراء این فراماسونر انگلیسی شعار تبلیغاتیاش را برگزیده بود و آن را با تیتر درشتِ قرمز رنگی در هفتهنامهاش منتشر کرد: زندهباد سرمایهداری. این رویکرد تا آنجا ادامه یافت که میرحسین موسوی نه تنها در هنگام مبارزات انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ با تکیه بر الگوی این حزب و همراه با هواداران رژیم سرمایهداری در ساماندهیِ گروهک موسوم به جنبش سبز مشارکت کرد، بلکه با جعل تاریخ صریحاً از مشارکت پیامبر و سرمایهداران برای اداره حکومت اسلامی سخن گفت.
رسانههای حزب کارگزاران ایران برای مقبول نشان دادن انقلاب ۱۶۸۸.م انگلیس نزد هوادارانشان دست به هر کاری میزدند؛ چنان که حتی برخلاف تمام ادعاهای قبلی خود درباره پایبندی به «ساختار دموکراتیک حکومت» حاضر شدند تا تطهیر «نظام سلطنتی» بریتانیا نیز پیش بروند. در این میان، اتفاقات عجیب و غریبی میافتاد. مثلاً، محمد قوچانی مهرماه ۱۳۸۳ در سرمقاله روزنامه شرق با تیتر «مرده ریگ سلطنت» نوشت که امروز مردم اَشکال «جمهوریت و مشروطیت» نظام سیاسی را میشناسند و دیگر به ساختار یک «نظام سلطنتی» تن نمیدهند، اما ۳ سال بعد در آذر ۱۳۸۶ دوباره مقالهای با همان تیتر «مرده ریگ سلطنت» در هفتهنامه شهروند امروز به چاپ رساند و اینبار ماهیت خبیث «سلطنت انگلستان» را ستود: یک تیتر بر پیشانیِ دو مقاله با دو معنای سراپا متعارض در فاصله ۳ سال؛ بار نخست مقالهای در تقبیح سلطنت دستنشانده انگلیسیها در عصر قاجار و پهلوی، اما آخرین بار یادداشتی در تقدیس اربابان همان سلطنتهای دستنشانده! قوچانی با دموکراتیک نامیدن رژیم سلطنتی انگلستان نوشت:
آن زمان که ضرورت دموکراسی به اثبات برسد «شکل» آن اهمیت خود را از دست میدهد: چه «پادشاهی» و چه «جمهوری»، مهم روح دموکراسی است.
سردبیر شهروند امروز کودتای سبز انگلستان را که به آغاز سلطنت یک مهاجم خارجی (ویلیام سوم) انجامید، «سرچشمه درخشان گذار به دموکراسی» نام نهاد که در آن مذهب و سیاست دوشادوش یکدیگر ایفای نقش کردند و «سبزهای انگلیسی» (باشگاه نوار سبز) را به عنوان نیروی محرکه این انقلاب ستود. آنچه اصلاحطلبان را به ستایش از انقلاب انگلیس وامیداشت، ضرورت استقرار سیستم سرمایهداری در ایران بود؛ چون همان هنگام شورای روابط خارجی آمریکا در نقشه راه جدید براندازی نرم جمهوری اسلامی ماموریت جدیدی را برای آنان صورتبندی کرد: اصلاحطلبان باید به جای تمرکز بیجا روی پروژه «اصلاح دین» فقط به سوی نهادینه ساختن ساختارهای سرمایهداری لیبرال بروند. در همین اثناء ترجمه کتاب انقلاب باشکوه انگلیس نیز توسط انتشارات ققنوس پشت ویترین کتابفروشیها قرار گرفت.
مباحثات تاریخی و فلسفی بهانهای بیش نبود. به گفته رابرت کریناک بنیان این فلسفه «یک استدلال فرهنگی گسترده به سود تمدن سرمایهداری غرب» بود و اصلاحطلبان هم به دنبال چنین دستمایههایی میگشتند. بنابراین، فلسفه سیاسی جان لاک که حاوی روح نظام سرمایهداری بود، با رجعت از عرصه تئوری به حیطه عملی، دستمایه اصلاحطلبان سکولار برای تدوین استراتژی براندازی نرم جمهوری اسلامی شد؛ هرچند که از آن با عنوان شیوه «دموکراتیزاسیون» و «گذار به دموکراسی» یاد میکردند، اما «دموکراتیزاسیون» فقط یک اسم رمز و نام مستعار برای «کودتای مخملی» بود. از سال ۱۳۸۷ تبلیغ و ترجمه آثار لاک در ایران شتابی چشمگیرتر یافت و حمید عضدانلو کتاب دو رساله درباره حکومت را به فارسی برگرداند، چون این اثر را هم به عنوان «کتاب مقدس لیبرالیسم» میشناختند، هم راوی نگاه کلاسیک انگلیسیها به تحولات سیاسی بود و هم نشان میداد «چگونه یک انقلاب دینی به گمراهی کشیده میشود، از بطن آن نظام دیکتاتوری بیرون میآید و برای اصلاح آن، یک انقلاب بدون خونریزی (مخملی) مانند انقلاب انگلستان لازم است.» به اعتقاد عضدانلو اگر اندیشههای لاک در بطن جامعه ما درونی و «بخشی از پوست و گوشت ما» شود، میتوان به بروز دگرگونیهای عینی امید بست؛ دگرگونیهایی که سرانجام به پیدایش یک نظام سیاسی لیبرال سرمایهداری در ایران بینجامد. چند هفته بعد از نشر این کتاب، هفتهنامه شهروند امروز با کمک خشایار دیهیمی، سیدعلی محمودی، موسی غنینژاد و… ویژهنامه «جان لاک؛ آزادیخواه و انقلابی» را روی کیوسکهای مطبوعاتی فرستاد که در برخی مطالب آن رونویسی ناشیانه و سرقت محتوایی از آثار مورخانی نظیر و. ت. جونز به چشم میآمد. حالا، حزب کارگزاران ایران با استناد به آراء این فراماسونر انگلیسی شعار تبلیغاتیاش را برگزیده بود و آن را با تیتر درشتِ قرمز رنگی در هفتهنامهاش منتشر کرد: زندهباد سرمایهداری. این رویکرد تا آنجا ادامه یافت که میرحسین موسوی نه تنها در هنگام مبارزات انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ با تکیه بر الگوی این حزب و همراه با هواداران رژیم سرمایهداری در ساماندهیِ گروهک موسوم به جنبش سبز مشارکت کرد، بلکه با جعل تاریخ صریحاً از مشارکت پیامبر و سرمایهداران برای اداره حکومت اسلامی سخن گفت.
اصلاحطلبان حتی با شکست پروژهشان در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ از تلاش برای گسترش فلسفه سیاسی سرمایهداری دست نکشیدند. مهرماه ۱۳۸۹، فصلنامه مهرنامه در مقام «سخنگوی اپوزیسیون برانداز» بخش ویژهای را به جان لاک اختصاص داد که شباهت زیادی به ویژهنامه هفتهنامه توقیف شده شهروند امروز داشت، چون یک تیم مطبوعاتی هر ۲ نشریه را میگرداندند و هر جا که میرفتند یک خط فکری را با انبوهی از مطالب پیشساخته و پیشخرید شده به خورد مخاطبانشان میدادند. دوباره دکتر سیدعلی محمودی لاک را «مجسمه تساهل و مدارا» نامید، دوباره خشایار دیهیمی ترجمهای درباره او را به چاپ رساند و البته سیدعلی میرموسوی، استادیار علوم سیاسی دانشگاه مفید قم، با مروری بر معرفتشناسی و اندیشه سیاسی لاک نتیجه گرفت «او سهم بسزایی در نظریهپردازی آزادی و مردمسالاری دارد.» اما این مجسمه مدارا و پیامبر آزادی در واقع تاجری بیش نبود؛ چه در بنگاه رویال آفریقا برای خرید و فروش بَرده، چه در عرصه سیاست و چه هنگامی که به فلسفه روی آورد تا به تثبیت سلطنت انگلستان مدد رساند. لاک گرچه آغازگر معامله به ظاهر پُرسودی میان «فلسفه و سیاست» است که سرمایهداران را به شدت خشنود میساخت، اما همین سودانگاری محض نه تنها به «مرگ فلسفه» در غرب انجامید، بلکه فروپاشی «غرب مدرن» را نیز رقم خواهد زد.
سیاستمدار درباری و تاجر برده
جان لاک و باروخ اسپینوزا (سرآمد یهودیان ملحدِ قرن هفدهم) در یک سال به دنیا آمدند؛ سال ۱۶۳۲ و هر دو نیز تا آخر عمر مجرد ماندند، مانند توماس هابز. لاک زاده خانوادهای سرمایهدار بود و دوران نوجوانیاش با آشوبهای داخلی انگلستان درآمیخت، مانند روزهای میان سالیاش؛ و فقط کهنسالی خود را در آرامشی نسبی زیست. یک سال پیش از مرگ بیکن، جیمز اول در سال ۱۶۲۵ مرد و چارلز اول جانشین پدر شد. با انحلال پارلمان انگلیس توسط پادشاه در ابتدای دهه ۱۶۳۰، نیروهای اپوزیسیون به تدریج برای برانداختن سلطنت با یکدیگر متحد میشدند و جنگ قدرت بزرگی در انگلستان جریان داشت که ریشه آن به نزاع فرقههای مذهبی در انگلستان میرسید. از سال ۱۶۴۲، وقتی لاک ۱۰ ساله بود، جنگ داخلی انگلستان میان چارلز اول و نمایندگان مجلس عوام درگرفت. هر یک، ارتشی جداگانه برای شکست یکدیگر تشکیل دادند و شاه بازنده جنگ بود. سال ۱۶۴۹، نیروهای اپوزیسیون با پشتوانه ارتش پس از دستگیری چارلز دست به محاکمه وی زدند و در آخر، سرش را از بدنش جدا کردند. این واقعه گرچه به «قیام پیرایشگران» با هدف اصلاح دینی معروف است، اما تحلیل بروک مازلیش نشان میدهد بیشتر شبیه به یک «کودتای نظامی» بود.
در میانه جنگ و آشوبِ دهه ۱۶۴۰، لاک در مدرسه وستمینستر درس خواند و هنگامی که در سال ۱۶۵۱ خود را آماده ورود به دانشگاه آکسفورد میکرد، نخستین روند ماتریالیسم فلسفی و در پی آن سکولاریسم سیاسی با انتشار کتاب لویاتان اثر توماس هابز آغاز شد. هابزِ ۶۳ ساله که جای بیکن را به عنوان تئوریسین «سلطنت مطلقه» گرفته بود، هرچند در کتاب خود از انواع حکومتهای پادشاهی (از غاصب تا مشروع) جانانه دفاع کرد و دفاعی مستند و مستدل از نظریه سیاسی ماکیاول ارائه داد، اما حاکمیت را دارای «منشأغیرالهی» میدانست، چون به عنوان یک ماتریالیست تمام عیار نه تنها اعتقادی به شریعت مسیحی نداشت، بلکه نظریههای خود را یکسره از قید خدا خلاص کرد. وانگهی، خاستگاه اصلی سکولاریسم که با کتاب لویاتان به حوزه فلسفه راه یافت، دفاع از «سلطنت مطلقه غیردینی» (استبداد سکولار) بود و بعدها جان لاک نیز از همین نقطه عزیمت به سوی تدوین فلسفه لیبرالیسم رفت.
سال ۱۶۵۸، لاک دانشنامه فلسفهاش را از دانشگاه آکسفورد گرفت و سال ۱۶۶۰ که انجمن دانشپژوهان آکسفورد تاسیس شد، به عضویت آن درآمد. ۶۲ عضو نخستین انجمن دانشپژوهان، مانند لاک فراماسونر بودند که ۲۴ تن از آنان بعدها لژ بزرگ لندن را پایه گذاشتند. سال ۱۶۶۰، سال بازگشت سلطنت به انگلستان و آغاز پادشاهی چارلز دوم است. پیرایشگران که فریاد «اصلاح دینی» و «حقوق مدنی» را سرمیدادند، با ۱۱ سال حکومت نظامی، مردم را از دست خود به ستوه آوردند. آنان گرچه به نام تسامح و تساهل (رواداری دینی) علیه مذهب جنگیدند، اما یک استبداد فرقهای- نظامی را برقرار ساختند، حقوق مدنی شهروندان را زیرپا گذاشتند، مانند شاه سابق پارلمان را تعطیل کردند و همین سیاستها سبب شکستشان شد. با این حال، لاک در ستایشِ الیور کرامول، سردسته این مستبدان جزماندیش اشعار بسیاری را سرود، همانند هابز که از در سازش با کرامول درآمد.
بازگشت چارلز دوم به اقتدار نسبی فراماسونرهای مخفی انجامید. همزمان با تاسیس انجمن دانشپژوهان آکسفورد، حلقه ۳۰ نفرهای از دانشمندان ماسون جلساتی را در میخانهای نزدیک دانشگاه گرشام برگزار میکردند. اکنون، ۳۶ سال پس از مرگ بیکن، رویای او برای حمایت مقام سلطنت از «جاسوسان علم» محقق گشت و ماسونها رسماً اولین و بزرگ ترین آکادمی علمی جهان را برپایه مدل پیشنهادیِ «خانه سلیمان» در رساله آتلانتیس نو بنا کردند؛ انجمن سلطنتی علوم طبیعی لندن موسوم به کالج نامرئی که در ۲۸ نوامبر ۱۶۶۰ اعلام موجودیت کرد و در ۱۵ ژوئیه ۱۶۶۲ با اخذ «منشور رسمی همایونی» از پادشاه رسمیت یافت. جان لاک از نخستین اعضاء انجمن سلطنتی بود و در کسوتِ پیرو بیچون و چرای مکتب تجربی و اصالت سود، روش بیکن را سرلوحه کارش قرار داد و مدتی دستیار لُرد رابرت بویل، شیمیدان و از رهبران برجسته انجمن بود. از همین دوره، لاک با بویل و سِراسحق نیوتن درگیر یک پروژه مخفی غیرقانونی برای کشف راههای تولید طلا شد. هم به کیمیاگری روی آورد، هم به مطالعه فلسفه دکارت پرداخت و هم تحصیل پزشکی را آغاز کرد.
برای مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپی کتاب «شاه کلید انگلیسی» که در آینده نزدیک توسط دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان منتشر خواهد شد ، مراجعه فرمایید .
دیدگاه