حداد سکوتش را شکست؛

پاسخ مستند حداد عادل به اتهام پراکنی عبدالکریم سروش

حداد عادل این جوابیه را در واکنش به برخی تهمت‎های مطرح شده از سوی عبدالکریم سروش، ذیل مقاله «بیا کاین داوری‌ها را به نزد داور اندازیم» نگاشته است که در آن با توهین به دکتر رضا داوری اردکانی، از وی به عنوان «پوپرستیز» یاد کرده و از انتقادات این جریان فکری نسبت به جریان موهوم روشنفکری دینی به ستوه آمده است

دیارمیرزا ، دکتر حداد عادل در این جوابیه با اشاره به اینکه تا کنون مشی خود را بر سکوت در مقابل تهمت‎های عبدالکریم سروش قرار داده بوده است، اعلام کرده که «این بار می‎خواهم سکوت خود را بشکنم.»

حداد عادل این جوابیه را در واکنش به برخی تهمت‎های مطرح شده از سوی عبدالکریم سروش، ذیل مقاله «بیا کاین داوری‌ها را به نزد داور اندازیم» نگاشته است که در آن با توهین به دکتر رضا داوری اردکانی، از وی به عنوان «پوپرستیز» یاد کرده و از انتقادات این جریان فکری نسبت به جریان موهوم روشنفکری دینی به ستوه آمده است.

 سروش در ذیل این مقاله با متهم کردن حداد عادل به سرقت ادبی، نداشتن تالیفات تحقیقی علمی در حوزه فلسفه، نداشتن صلاحیت تدریس در دانشگاه، تقلب در انتخابات برای راهیابی به مجلس ششم و همراهی با فرح،‌ تلاش کرده است تا شان علمی وی را تقلیل دهد.

در واکنش به این اتهامات، حداد عادل با انتشار جوابیه‎ای به هر کدام از شبهات به صورت مجزا پاسخ داده و با مستنداتی غیرقابل خدشه دروغ بودن مدعیات عبدالکریم سروش را اثبات کرده است.

در ادامه متن کامل این جوابیه مستند را می‎خوانید:

 عبدالکریم سروش سال‌هاست به من و بسیاری دیگر ناسزا می‌گوید و من، اگرچه سال‌هاست در قبال ناسزاهای او سکوت کرده‌ام، این بار می‌خواهم سکوت خود را بشکنم.

او، در تاریخ ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۱، مقاله‌ای تحت عنوان «بیا کاین داوری‌ها را به نزد داور اندازیم» نوشته و توضیح داده است که «این یادداشت به مناسبت روز جهانی فلسفه، به مأموریت جدید پوپرستیزان در ایران می‌پردازد». مقاله سروش مفصّل است و یکسره به فحّاشی و ناسزاگویی به دکتر رضا داوری اردکانی اختصاص دارد، که چرا «پوپرستیزی» کرده و از روشنفکری دینی انتقاد می‌کند.

وی، در ادامه مقاله، یکی از جرم‌های دکتر داوری را این دانسته که:

«رساله‌های عدیده دکتری را هم نظارت (بل نظاره) می‌کرد و «فیلسوف» می‌پرورد و تحویل مجلس شورا و شورای انقلاب می‌داد. [۲]»

و در پایان مقاله، در مقابل عدد [۲] پی‌نوشتی آورده و گفته است:

«[۲].  کسانی چون علی لاریجانی و غلامعلی حداد عادل. از این دو شاگرد، یکی علی لاریجانی (رئیس کنونی مجلس) …  است دیگری غلامعلی حداد عادل (رئیس سابق مجلس) که می‌خواست کسی و چیزی بشود، اما نتوانست. کاش به تدریس در دبیرستان قناعت می‌ورزید و پای طمع را از گلیم طاقت درازتر نمی‌کرد. سال‌ها در ابتدای انقلاب، گوشه گرفت و در پستو نشست و انشاهایی به نام کتب درسی علوم اجتماعی نوشت. سپس در میدان ظاهر شد و بخت خود را در انتخابات مجلس دوره ششم آزمود.

با مدد و نصرت آقای جنتی، و با ابطال ۷۰۰ هزار رأی علیرضا رجایی (زندانی مظلوم) وی به گرم‌خانه مجلس راه یافت و پستی بر دیگر پست‌هایش افزود. وی همچنین، کتاب فلسفه کانت نوشته یوستوس هارتناک را که دانشجویش (علی حقّی) ترجمه کرده و به منزله رساله فوق لیسانس به او تحویل داده بود، به نام خود چاپ کرد و به بازار فرستاد. (این کتاب اکنون به نام خود علی حقی هم در بازار وجود دارد.)

وی که از بی‌تألیفی و سترونی زودرس علمی سخت در رنج است و حتی یک مقاله تألیفی‌ـ‌تحقیقی در باب کانت، که مدعی تدریس فلسفه اوست، ننوشته است، در سایت الکترونیکی‌اش مجلدات بسیار دانشنامه جهان اسلام را (که ویراستار صوری آن بوده است) در عداد تألیفات خود آورده است! او همچنین در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی، قطعاتی از ترجمه قرآن مجید را که خود تهیه کرده است، با فروتنی تمام روزبه‌روز در مجلس قرائت می‌کرد. مناصب و مقامات او در جمهوری اسلامی از بام چرخ برتر می‌رود و اگر تا دیروز با «فرح» می‌پرید امروز از فرح می‌پرد: استاد دانشگاه، نماینده مجلس، رئیس مجلس، مشاور مقام رهبری، رئیس فرهنگستان ادب، رئیس پژوهشکده تاریخ علم، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، رئیس دانشنامه جهان اسلام، رئیس بنیاد سعدی‌شناسی…»

٭٭٭

من در این نوشته در باب آنچه سروش درباره دکتر داوری گفته سخنی نمی‌گویم؛ همچنین نمی‌خواهم از جانب دکتر لاریجانی یا سایر کسانی که وی در این نوشته به آنها تاخته حرفی بزنم یا دفاعی بکنم؛ قصد ورود به مباحث دینی و فلسفی و ایدئولوژیک هم ندارم و درباره داوری و فردید و پوپر و دیگرانی که نامشان در آن مقاله برده شده سخنی نخواهم گفت؛ به سراغ خدا و پیغمبر و آخرت و قبر و قیامت هم نخواهم رفت؛ به انقلاب و سیاست و جمهوری اسلامی و شرق و غرب هم کاری نخواهم داشت؛ بلکه تنها می‌خواهم درباره تهمت‌های او و خصوصاً تهمتی که او درباب ترجمه کتاب «یوستوس هارتناک» به من زده توضیح دهم.

از همین ابتدا با خوانندگان شرط می‌کنم و عهد می‌بندم که دچار احساسات نشوم. سعی خواهم کرد ناخن‌های قلمم را بچینم و به صورت کسی چنگ نیندازم، در دوات و مرکّبم هم زهر نریزم. سعی خواهم کرد قلم را مهار کنم و از به‌کار بردن تشبیهات و تمثیلات شاعرانه و استفاده از استعاره و مجاز و کنایه و دیگر صناعات ادبی اجتناب ورزم.

قصد دارم آگاهانه از آوردن عبارات کشدار و نیشدار بپرهیزم. از استشهاد از آیات و احادیث و اشعار مولوی و سعدی و حافظ و دیگران نیز خودداری خواهم کرد. کوشش خواهم کرد در نوشته‌ام از آنچه «عقیده» محسوب می‌شود و می‌تواند زمینه و موجبی برای اختلاف نظر شود بپرهیزم و کوشش خواهم کرد نوشته‌ام صورت یک «گزارش علمی» داشته باشد و گزاره‌های آن قابل تحقیق باشد. خلاصه مراقبم چیزی بنویسم که «عینیت» داشته باشد و از «ذهنیت» تأثیر نپذیرفته باشد و «محکمه‌پسند» باشد.

سروش تهمت سرقت ترجمه کتاب هارتناک را نخستین بار در حدود چهار سال قبل در مصاحبه‌ای با روزنامه اعتماد  مطرح کرد. وی در آن مصاحبه که موضوعاً به تجلیل از استاد عبدالمحمّد آیتی و ترجمه او از قرآن کریم اختصاص داشت، مسیر سخن را، بدون هیچ مناسبتی، به جانب من می‌گرداند و بی‌آنکه نامی از من ببرد می‌گوید:

«یکی از این مترجمان قرآن را می‌شناسم که خیلی پروپاگاندا کرد که ترجمه‌اش منتشر خواهد شد که متأسفانه حتی بهره کافی از زبان عربی ندارد، چه برسد به دانستن این نکات ظریف که رنج بسیار می‌طلبد و انسان باید استخوان خرد نماید. او در عالم فلسفه هم که مدعی آن است کاری درخور نکرده و جز ترجمه‌ای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده و حالا هوس ترجمه قرآن به سرش زده.»

در آن زمان، من سکوت کردم و چیزی ننوشتم تا آنکه وی بار دیگر همان تهمت را در حاشیه مطلبی که علیه دکتر داوری نوشت، به شرحی که گذشت، تکرار کرد.

به حکم قاعده «البینه علی المدّعی»، وقتی کسی علیه کس دیگری ادّعایی می‌کند، وظیفه خود اوست که در اثبات مدّعای خود برهانی اقامه کند و دلیلی به دست دهد. سروش، با آنکه آشکارا تهمت‌ دزدی و سرقت علمی و ادبی به من زده، هیچ دلیلی نیاورده است. اکنون من در مقام دفاع از خود، ماجرا را، که اتّفاقاً بسیار هم ساده است، شرح خواهم داد.

٭٭٭

از سال ۱۳۶۴ رسماً از دانشگاه صنعتی شریف به دانشگاه تهران منتقل شده‌ام و در گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی به تدریس مشغولم. در بیست‌وهفت سال گذشته در دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد درس‌های مختلف داده‌ام، اما در دوره دکتری منحصراً فلسفه کانت تدریس کرده‌ام. تدریس درس فلسفه کانت در کارشناسی ارشد نیز عمدتاً برعهده من بوده و علاوه بر آن چندین نوبت «تفسیر متون فلسفی به زبان‌های اروپایی» را با خواندن آثار هیوم و کانت تدریس کرده‌ام.

از جمله دانشجویان من در درس فلسفه کانت در کارشناسی ارشد آقای علی حقّی بوده است. در آن سال‌ها در پی یافتن کتابی در فلسفه کانت بودم که کمّاً و کیفاً مناسب دوره کارشناسی ارشد باشد. بعد از چند تجربه، نهایتاً، کتاب «نظریه معرفت در فلسفه کانت (Kant’s Theory of Knowledge)» تألیف یوستوس هارتناک را انتخاب کردم و این کتاب را کتاب درسی قرار دادم و چندین سال ترجمه انگلیسی آن را (اصل کتاب به زبان دانمارکی است) درس دادم.

آن را کپی می‌کردم و در اختیار دانشجویان می‌گذاشتم. همیشه مایل بودم این کتاب به فارسی ترجمه شود. آقای علی حقّی، که زبان انگلیسی‌اش خوب بود، داوطلب شد آن را به‌عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد خود ترجمه کند. گروه هم تصویب کرد که من استاد راهنما باشم. آقای حقّی را تشویق کردم که این کتاب را ترجمه کند و به چاپ برساند تا زحمت دانشجویان این درس در آینده کم شود.

بخش اعظم ترجمه او را هم خواندم و ویرایش کردم و بر حسب وظیفه، نکاتی را هم برای روان‌تر شدن متن فارسی تذکّر دادم (تذکّرات و یادداشت‌های من بر اصل ترجمه قاعدتاً باید نزد آقای حقّی موجود باشد). آقای حقّی در شهریور ۱۳۶۸ از کارش دفاع کرد و فارغ‌التّحصیل شد و به مشهد (که خانواده او در آنجا ساکن بودند) برگشت و من همچنان منتظر انتشار ترجمه وی بودم. این انتظار هفت سال طول کشید و از کتاب خبری نشد و در این سال‌ها من همچنان متن انگلیسی کتاب را در اختیار دانشجویان می‌گذاشتم.

سرانجام، در سال ۱۳۷۵، با فرض اینکه ترجمه آقای حقّی منتشر نخواهد شد، تصمیم گرفتم خودم آن را ترجمه کنم. این کار برایم بسیار آسان بود، چون هم با موضوع کتاب آشنا بودم و بارها آن را تدریس کرده بودم و هم هارتناک قلمی روان و خالی از تعقید داشت. وقتی ترجمه به‌پایان رسید آن را در اختیار انتشارات «فکر روز» قرار دادم و برای ویراستاری به آقای سعید حنایی کاشانی، که از دانشجویان زبان‌دان و خوش‌استعداد سابق من بود و در آن سال‌ها به کار ویراستاری اشتغال داشت، سپردم.

او هم با دقّت خاص خود آن را خواند و من و او ساعت‌های طولانی درباب ترجمه و عبارات آن با هم گفت‌وگو داشتیم. کتاب با ترجمه من در سال ۱۳۷۶ منتشر شد. چند ماه بعد از انتشار ترجمه خودم، ترجمه آقای حقّی را هم دیدم که با عنوان «نظریه شناخت کانت» توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده بود. به یک معنا دوباره‌کاری و موازی‌کاری شده بود، اما عیب چندانی نداشت؛ هر دو ترجمه در دسترس همگان بود و هنوز هم هست و هر کس بخواهد می‌تواند از هر یک از آنها استفاده کند. چنان‌که پیش‌تر گفتم، در اسفند ۱۳۸۷ با کمال تعجّب در روزنامه اعتماد، نخستین بار، این تهمت را از زبان سروش خواندم که:

«او در عالم فلسفه هم که مدعی آن است کاری درخور نکرده و جز ترجمه‌ای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده و حالا هوس ترجمه قرآن به سرش زده.»

همان موقع می‌خواستم چیزی بنویسم و توضیحی بدهم، اما ترجیح دادم سکوت کنم. با خود گفتم اسمی که از من نبرده، این ناسزا و تهمت را هم در ذهنم بایگانی می‌کنم و به آن پاسخی نمی‌دهم. چهارسالی گذشت تا آنکه بار دیگر دیدم سروش در ناسزانامه‌ای به دکتر داوری همان تهمت را صریح‌تر با ذکر نام من تکرار کرده است که:

«وی همچنین، کتاب فلسفه کانت نوشته یوستوس هارتناک را که دانشجویش (علی حقّی) ترجمه کرده و به منزله رساله فوق لیسانس به او تحویل داده بود، به نام خود چاپ کرد و به بازار فرستاد. (این کتاب اکنون به نام خود علی حقی هم در بازار وجود دارد.)»

از خواننده خواهش می‌کنم جمله اخیر سروش را یک بار دیگر بخواند. جان کلام در همین‌جاست. او دو بار ادّعا کرده که ترجمه من همان ترجمه آقای علی حقّی است. تحقیق درستی یا نادرستی این ادّعا بسیار آسان است. ترجمه آقای حقّی، چنان‌که سروش گفته، در بازار موجود است، ترجمه من هم موجود است و در پانزده سال گذشته به چاپ سوم رسیده (یک بار در انتشارت فکر روز و دو بار در انتشارت هرمس) و در دسترس همه قرار دارد.

برای تحقیق در درستی ادّعای سروش، لازم نیست کسی فلسفه یا فلسفه کانت یا حتی زبان انگلیسی بداند، بلکه کافی است سواد خواندن و نوشتن داشته باشد و چند سطر یا چند صفحه از این دو کتاب را کنار هم بگذارد و با هم مقایسه کند. کاری که من همین حالا و همین جا خواهم کرد.

نمونه اوّل (از اوّل کتاب):

نخستین پاراگراف کتاب را ابتدا از اصل کتاب به زبان انگلیسی می‌آورم و سپس هر دو ترجمه را در کنار هم می‌گذارم:

Kant is one of the greatest philosophers mankind has produced. He occupies the same distinguished place in the history of modern philosophy that Plato and Aristotle occupy in Greek philosophy. And just as a study of Greek philosophy must necessarily have its center in a study of the works of Plato and Aristotle, so any study of the history of modern philosophy must have its center in a study of Kant. An investigation of Leibniz or Hume is first set in right perspective if it is complemented by a study of Kant. And no one acquainted with post-Kantian philosophy can deny the significance that an understanding of Kant has for an understanding of much of this philosophy (Hartnack, Justus. Kant’s Theory of Knowledge… .Translated by M. Holmes Hartshorne. Cambridge: Hacket Publishing, 1963, p. 3).

ترجمه حقّی

کانت یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفانی است که تاریخ بشر به خود دیده است. مقام و منزلت او در تاریخ فلسفه جدید، همان مقام و منزلت افلاطون و ارسطو در فلسفه یونان است و دقیقاً همان‌گونه که کانون بررسی فلسفه یونان می‌باید بالضروره در مطالعه آثار افلاطون و ارسطو واقع شود، همچنین کانون هر مطالعه‌ای در فلسفه جدید باید در مطالعه کانت قرار گیرد. پژوهشی درباب لایبنیتس یا هیوم از نظرگاهی صحیح تنها وقتی تحقق خواهد یافت که با مطالعه کانت تکمیل گردد. هیچ کس نیست که با فلسفه پس از کانت آشنا باشد و بتواند اهمیتی را که کانت برای فهم بخش اعظم این فلسفه واجد است انکار نماید.

(هارتناک، یوستوس. نظریه شناخت کانت. ترجمه علی حقّی. تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶، ص ۹) ترجمه حدّاد عادل

کانت یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفانی است که در عالم انسانی به‌ظهور رسیده است. منزلت او در تاریخ فلسفه جدید، نظیر منزلت افلاطون و ارسطو در فلسفه یونان است، و همان‌طور که تحقیق در فلسفه یونان ضرورتاً می‌باید حول محور تحقیق در آثار افلاطون و ارسطو صورت گیرد، تحقیق در تاریخ فلسفه جدید نیز می‌باید حول محور تحقیق در فلسفه کانت صورت پذیرد.

پژوهش درباب فلسفه لایب‌نیتس یا هیوم وقتی در جایگاه درست خود قرار می‌گیرد که با تحقیق درباب فلسفه کانت همراه باشد. آنان که با فلسفه‌های دوره بعد از کانت آشنا هستند نیک می‌دانند که فهم فلسفه کانت تا چه اندازه برای فهم بخش اعظم این فلسفه‌ها مهم و مؤثر است.

(هارتناک، یوستوس. نظریه معرفت در فلسفه کانت. ترجمه غلامعلی حدّاد عادل. تهران: هرمس، ۱۳۹۰ (چاپ دوم ناشر)، ص ۱)

نمونه دوم (از اواسط کتاب):

Kant distinguishes between understanding and reason. To think an object, i.e., make a judgment about what is given in space and time so that by means of categories it becomes a judgment about an object, is an activity of the understanding. In other words, the activity of the understanding consists in creating by means of categories a unity of the manifold that is given in space and time. And since in the last analysis the categories are conditioned by transcendental apperception, the activity of the understanding reflects just this apperception (Ibid, p. 98).

ترجمه حقّی

کانت میان فاهمه و عقل تمایز قائل می‌شود. تفکّر درباره یک موضوع، که به‌عبارتی همان ساختن حکم است در مورد چیزی که در مکان و زمان عرضه می‌شود، به‌نحوی که آن [تفکر] به‌توسط مقولات بدل به حکمی درباره یک موضوع شود یک فعالیت فاهمه است. به تعبیر دیگر، فعالیت فاهمه عبارت است از خلق وحدتی از کثرت عرضه‌شده در مکان و زمان به‌توسط مقولات؛ و از آنجا که مقولات به‌واسطه ادراک حسی استعلایی مشروط می‌شوند فعالیت فاهمه نیز دقیقاً همین ادراک حسی را منعکس می‌سازد.

(هارتناک، یوستوس. نظریه شناخت کانت. ترجمه علی حقّی. تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۶) ترجمه حدّاد عادل

کانت فاهمه و عقل را از یکدیگر متفاوت می‌داند. به‌اندیشه در آوردن یک شیء همانا عبارت است از صدور حکم درباره آنچه در زمان و مکان بر ما معلوم می‌شود تا آن حکم به میانجیگری مقولات به حکمی درباره یک شیء بدل شود عمل فاهمه است. به عبارت دیگر، عمل فاهمه عبارت است از ایجاد وحدت در کثراتِ عایدشده در زمان و مکان به‌توسط مقولات، و از آنجا که مقولاتف نهایتاً، مشروط به شرایط ادراک نفسانی استعلایی‌اند، عمل فاهمه چیزی جز انعکاس این ادراک نفسانی نیست.

(هارتناک، یوستوس. نظریه معرفت در فلسفه کانت. ترجمه غلامعلی حدّاد عادل. تهران: هرمس، ۱۳۹۰ (چاپ دوم ناشر)، ص ۱۰۷-۱۰۸)

نمونه سوم (از آخر کتاب):

Whether or not one is in agreement with the arguments of The Critique of Pure Reason, it would indicate a deficient understanding of philosophical thought if one were not to view it with deepest respect. To read this work is to follow one of mankind’s most gifted persons in his effort to reach clarity about the most difficult problems of thought. To have the opportunity to take part in this endeavor and, according to the best of one’s abilities, to comprehend the power of his thought, is one of the richest experiences that a man can be granted ( Ibid, p. 145-146).

ترجمه حقّی

خواه کسی با استدلال‌های نقادی عقل محض موافق باشد یا نباشد، اگر بنا باشد با حرمت بسیار بدین کتاب نظر نکند، صرفاً بی‌کفایتی فهم خود را نسبت به تفکر فلسفی بر ملا خواهد کرد. قرائت این کتاب در حکم همراهی با یکی از درخشان‌ترین چهره‌های استثنایی و نابغه بشری در راه تلاش برای نیل به ابهام‌زدایی درباب دشوارترین مسائل اندیشه است. توفیق شرکت در چنین پروژه عظیمی، برحسب توانایی‌ها و شناختی که فرد از نیروی تفکر خود دارد، یکی از پربارترین تجاربی است که یک انسان می‌تواند فراچنگ آورد.

(هارتناک، یوستوس. نظریه شناخت کانت. ترجمه علی حقّی. تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶، ص ۱۸۵) ترجمه حدّاد عادل

هر کس که در نقد عقل محض به‌دیده احترام ننگرد، این بی‌احترامی نشانه قصور فهم وی در تفکر فلسفی است، خواه با دلایل آن کتاب موافق باشد خواه نباشد. خواندن این کتاب، رفتن در پی یکی از نوالغ عالم بشری است در راهی که وی در آن، با تلاش به‌منظور کسب بصیرت درباره  دشوارترین مسائل فکری، قدم نهاده است. آن کس که توفیق همراهی با او را در این جدّ و جهد به‌دست آورد و با استفاده از حداکثر توان خویش به درک قوت اندیشه او نائل آید، به یکی از گرانبهاترین تجاربی که آدمی می‌تواند فراچنگ آورد دست یافته است.

(هارتناک، یوستوس. نظریه معرفت در فلسفه کانت. ترجمه غلامعلی حدّاد عادل. تهران: هرمس، ۱۳۹۰ (چاپ دوم ناشر)، ص ۱۶۰)

آیا کسی، با مشاهده و مقایسه این نمونه‌ها و با علم به اینکه من متن انگلیسی این کتاب را بارها و بارها تدریس کرده‌ام، می‌تواند باور کند که من ترجمه دانشجوی خودم را دزدیده‌ام و به نام خود چاپ کرده‌ام؟ به‌جرئت می‌گویم که در تمام مدتی که به ترجمه این کتاب مشغول بوده‌ام، حتی یک بار هم به سراغ ترجمه آقای حقّی نرفته‌ام و به‌جرئت می‌گویم که اگر کسی همه جملات این دو ترجمه را با هم مقایسه کند یک جمله هم پیدا نخواهد کرد که دلالت بر تقلّب و سرقت ادبی داشته باشد.

آیا وقتی ترجمه آقای حقّی در اختیار خودش است و می‌تواند آن را چاپ کند، چنان‌که کرده است، من اگر آن را به نام خودم منتشر کنم، حکایت من حکایت همان کسی نخواهد بود که خواسته بود اسکناس تقلّبی چاپ کند و «هفت‌تومانی» چاپ کرده بود؟! آیا برای رفع و ردّ این تهمت می‌باید همه عبارت‌های دو کتاب را، که در دسترس همه هست، بیاورم تا خواننده باور کند سخن سروش چیزی جز تهمتی آشکار نیست؟

اما تفاوت‌های ترجمه من و آقای حقّی به همین‌جا ختم نمی‌شود. من، در چاپ دوم کتاب (چاپ اوّل انتشارات هرمس) مقدّمه‌ای نه‌صفحه‌ای به ابتدای کتاب، تحت عنوان «سخن مترجم»، به قلم خودم افزوده‌ام که چنین مقدّمه‌ای در ترجمه آقای حقّی وجود ندارد. مقدّمه آقای حقّی سه‌صفحه‌ونیم است و در کتاب موجود است. در همین مقدّمه گفته‌ام:

«گفتنی است که این کتاب در سال ۱۳۶۸ به‌توصیه مترجم و زیر نظر او، در دوره کارشناسی ارشد رشته فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، به قلم آقای سیدعلی حقی _ که سعیشان مشکور باد _ به‌عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد، ترجمه شده و تحت عنوان نظریه شناخت کانت از سوی انتشارات علمی و فرهنگی در سال ۱۳۷۶ انتشار یافته است.»

از قضا در آن روزنامه اعتماد که سروش نخستین بار این تهمت را آنجا به من زده، آقای حنایی کاشانی هم، که ویراستار ترجمه من بوده، مقاله‌ای در تقدیر از استاد عبدالمحمّد آیتی دارند و آن مقاله همراه با عکس ایشان در صفحه ۵ ویژه‌نامه آن روزنامه، در فاصله چند سانتیمتر از تهمت سروش به‌چاپ رسیده است. ای کاش می‌دانستم سعید حنایی کاشانی، که با من در ویراستاری ترجمه کتاب هارتناک کندوکاوها و کنکاش‌ها داشته، با خواندن این عبارت از قول سروش که «جز ترجمه‌ای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده» چه احساسی پیدا کرده است.

هنگام نوشتن این مقاله مطّلع شدم که آقای حنایی کاشانی، خود، مستقلّاً، نسبت به سخنان اخیر سروش، در فضای مجازی واکنش نشان داده و گفته است:

دکتر سروش در نامه اخیرش «درباره دکتر داوری» مطلبی را درباره ترجمه کتابی از دکتر حداد نقل کرده است که به نظر من نمی‌تواند درست باشد، یا دست کم مشکوک است: کتاب فلسفه کانت به قلم یوستوس هارتناک را من برای دکتر حداد عادل ویرایش کردم. به نظر من، ادعای علی حقی درباره دزدیدن ترجمه او نمی‌تواند درست باشد، چون من دستنویس حداد را دیدم. حداد اگر می‌خواست از کتاب او بدزدد همان متن تایپی او را می‌فرستاد برای چاپ، نه اینکه آن را با دست خودش بنویسد.

دکتر سروش نباید در این جا، به صرف ادعای حقی و بدون بررسی، این اتهام را «صادق» تلقی می‌کرد. این از انصاف در قضاوت دور است. هرکس هر ادعایی داشته باشد، در اموری این چنین، یا باید آن را به دادگاه ببرد و آن را به طور قانونی ثابت کند، یا خاموش باشد و آن را به خدا واگذارد. نقل اتهام‌های دیگران هم علیه اشخاص نارواست. از دکتر حداد می‌توان به دلایلی دیگر و درست‌تر و منطقی‌تر انتقاد کرد، نه صرفاً بنا به اتهامی آن هم در خصوص ترجمه کتابی نحیف که ترجمه‌اش هیچ آبرویی هم برای هیچ کسی نیست.

ظاهراً این واکنش او برای بعضی سؤال‌برانگیز بوده و وی را به توضیح بیشتری برانگیخته تا بگوید:

دوستان گرامی، مقصود من از نوشتن مطلب قبلی این بود که نکته‌ای را متذکر شوم در خصوص انتشار «ادعا» یا «اتهام» ثابت‌نشده‌ای که کسی علیه کسی ایراد کرده است. مسأله من این نبود که بگویم چه کسی راست می‌گوید یا دروغ. مسأله این بود که این می‌تواند پرونده‌ای قضایی باشد که هنوز دادرسی نشده است. بنابراین، نقل اتهام و اثبات‌شده انگاشتن آن درست نیست. اما من در مقام شاهد می‌توانم چیزی را بگویم که شاید آقای حقی یا دیگران از آن خبر نداشته‌اند. همان‌طور که می‌دانید، یکی از زیان‌های کار ترجمه برای مترجمان امکان ترجمه‌های متعدد از اثری واحد است که ممکن است به‌طور همزمان انتشار یابد و زحمت مترجم و ناشر را نامأجور کند. بنابراین، یکی از دعاوی مترجمان علیه ترجمه‌های رقیب همواره این است که ترجمه‌های بعدی احتمالاً رونویسی همان ترجمه با اندک تغییرات جزئی باشند، ولی وقتی دو ترجمه همزمان منتشر می‌شوند مسأله گونه‌ای دیگر می‌شود.

در خصوص ترجمه آقایان دکتر حداد عادل و حقّی مسأله بدین‌گونه‌ است. آقای حقّی ظاهراً ترجمه این کتاب را در مقام رساله کارشناسی ارشد خود در سال ۱۳۶۷ به راهنمایی آقای دکتر حداد عادل به انجام رسانده‌اند. اما این کتاب در سال ۱۳۷۶ با دو ترجمه به قلم استاد راهنما و دانشجو منتشر شده است، این را که کدام یک چندماه یا چند هفته زودتر و کدام یک چندماه یا چند هفته دیرتر منتشر شد من نمی‌دانم.

اکنون مسأله این است: آقای دکتر حداد عادل ترجمه آقای حقّی را دیده است و حال آنکه آقای حقّی ترجمه آقای دکتر حداد عادل را ندیده است! در اینجا آقای حقّی ادعا می‌کند که استاد راهنما از رساله او استفاده کرده است. برای اثبات این اتهام راه‌هایی قانونی وجود دارد که کارشناسان حقوقی و مالکیت معنوی اینها را باید بررسی کنند. اما این‌طور که من می‌توانم با توجه به شواهد استنباط کنم و قضاوت کنم: ۱) ترجمه‌ها همزمان منتشر شده است و بنابراین می‌توان مقایسه کرد که اینها چقدر به یکدیگر شباهت دارند؟ ۲) دستنوشت هر دو مترجم احتمالاً موجود است و آنها را نیز می‌توان با یکدیگر مقایسه کرد، ۳) این امکان که استاد راهنما متن را از روی متن دانشجو رونویسی کرده باشد منتفی نیست، اما با توجه به اینکه استاد راهنما سرش شلوغ‌تر از این حرف‌ها بوده است می‌توان شک‌هایی را مطرح کرد: ۱) کسی که متن تایپ‌شده یا دستنویس مترجم نخست را در اختیار دارد چرا باید آن را دوباره با خط خودش بنویسد و حال آنکه به راحتی می‌توانست از همان استفاده کند یا بدهد کسی دستنویس مترجم نخست را ماشین کند، ۲) چگونه می‌توان اثبات کرد که مترجم دوم با آگاهی از عزم مترجم نخست برای انتشار اثرش باز به انتشار اثر اقدام کرده است؟ ۳) از اینکه برخی استادان دانشگاه از مشق‌های دانشجویانشان برای انتشار استفاده کرده‌اند نمی‌توان نتیجه گرفت که همه این کار را می‌کنند. بنابراین، گمان من این است اگر در اینجا واقعاً حقّی از کسی ضایع شده است، پرونده برود دادگاه بررسی شود، وگرنه متهم کردن کسی و آن را نقل کردن دور از انصاف و مروّت است. همین.

آقای حنایی کاشانی در این توضیح خود ادّعای سرقت ترجمه آقای حقّی را را آقای حقّی نسبت می‌دهد. من مبنای این انتساب را نمی‌دانم، اما، خود، نامه‌ای به آقای حقّی نوشتم و از او خواستم در این ماجرا نظر خود را اعلام کند. متن نامه و پاسخ آقای دکتر حقّی را در اینجا می‌آورم:

باسمه تعالی

دوست محترم، جناب آقای دکتر علی حقّی

با تقدیم سلام و تجدید عهد قدیم

احتمالاً اطّلاع یافته‌اید که آقای دکتر عبدالکریم سروش اخیراً در حاشیه مقاله مفصّلی که نوشته و در خارج از کشور منتشر کرده‌اند، لبه تیز حمله را متوجه اینجانب کرده و از جمله مدّعی شده‌اند که:

«…وی همچنین، کتاب فلسفه کانت نوشته یوستوس هارتناک را که دانشجویش (علی حقّی) ترجمه کرده و به منزله رساله فوق لیسانس به او تحویل داده بود، به نام خود چاپ کرد و به بازار فرستاد (این کتاب اکنون به نام خود علی حقی هم در بازار وجود دارد(… .»

ایشان در حدود چهار سال قبل نیز همین ادّعا را در تاریخ ۱۳/۱۲/۸۷ در مصاحبه‌ای با روزنامه اعتماد بدین صورت بیان کرده‌اند:

«…او در عالم فلسفه هم که مدّعی آن است کاری درخور نکرده و جز ترجمه‌ای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده… .»

اینجانب از جناب عالی تقاضا می‌کنم نظر صریح خود را درباره مطالبی که نامبرده درباره ترجمه کتاب یوستوس هارتناک اظهار داشته و خصوصاً آنچه به بنده نسبت داده‌اند اعلام فرمایید.

توفیق و سلامت جناب عالی را از خداوند متعال مسئلت می‌کنم.

با تشکر

غلامعلی حدّاد عادل

و پاسخ آقای حقّی چنین بود:

باسمه تعالی

استاد محترم، جناب آقای دکتر حدّاد عادل

با عرض سلام و تقدیم احترام

در پاسخ به پرسش‌های حضرت عالی بر چند «امر واقع» تأکید می‌کنم.

یکم، من همیشه برای اساتید خود _ با هر سلیقه و گرایش فکری‌_ که نه تنها کلمه بل کلماتی به من آموختند، احترام و ارج فراوان قایلم و می‌کوشم زشتی از خود پدیدار نکنم و سخن ناروا و ناستوده درخصوص آنان بر زبان نرانم و برای این مهم از خدای تعالی طلب توفیق می‌کنم.

دوم، چنان‌که استحضار دارید با کتاب یوستوس هارتناک به نام نظریه شناخت کانت نخست در ایام دانشجویی آشنا شدم و آن را در خدمت خود شما خواندم و سپس آن را به‌عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد با خود حضرت عالی گرفتم که جناب عالی با وجود اشتغالات متعدد بخش قابل ملاحظه‌ای از آن را با اصل مقابله فرمودید و بعد رهنمود‌هایی به من دادید که مابقی را بر همین سبک و سیاق ترجمه کنم که کردم و در همان سال‌ها برای چاپ به ناشری سپردم.

سوم، ناشر محترم برای چاپ آن اشارت کرد که مقاله‌ای جامع را در خصوص فلسفه کانت ترجمه کنم و به آن الحاق نمایم. این کتاب اکنون به‌چاپ دوم رسیده است و برای چاپ سوم قصد دارم مطالب دیگری را به آن ضمیمه کنم که در نتیجه عنوان کتاب تغییر خواهد یافت و در هیأت تازه‌ای روانه بازار نشر خواهد گردید.

چهارم، مشکلات چاپ کتاب، نشر آن را به‌تعویق افکند و چند سال بعد منتشر شد.

پنجم، همین کتاب را حضرت عالی _که ترجمه درخشان شما از کانت به نام Prolegomena تحت عنوان تمهیدات را در کارنامه خود دارید‌_ به ناشری سپردید که آن را زودتر از کتاب من منتشر کرد.

ششم، این دو ترجمه مستقل از هم، در بازار نشر، پدیده‌ای نادر نیست و از قبیل ترجمه‌های متعدد از اثر واحدند که به جای خود برکت‌آفرین است. من ترجمه حضرت عالی را ندیده‌ام ولی از اوصاف آن _سبک ترجمه و اتقانش _ بی‌خبر نیستم. تفاوت آن دو به وجهی است که هرکس آنها را مقایسه کند معاینه خواهد دید دو ترجمه مستقل از کتابی واحدند.

هفتم، امیدوارم توضیحات فوق به رفع سوء‌تفاهم‌های موجود کمک کند.

ارادتمند علی حقی _ مشهد مقدس

اما تفاوت دیگری که میان ترجمه من و ترجمه آقای حقّی وجود دارد پانویس‌ها و پی‌نوشت‌هایی است که من بر ترجمه خود افزوده‌ام و در کتاب حقّی وجود ندارد. دست کم در پانزده مورد، مطالبی، از چند سطر تا دو سه صفحه، آورده‌ام. برای نوشتن بعضی از این افزوده‌های مترجم، که با علامت «م. ف.» مشخص شده، علاوه بر مراجعه مکرّر به «نقد عقل محض» و «تمهیدات» کانت، به منابع و کتاب‌های دیگر (نظیر شرح کمپ‌اسمیت بر «نقد عقل محض» و «مدخل منطق صورت» دکتر غلامحسین مصاحب و «واژه‌نامه توصیفی منطق» دکتر ضیاء موحّد) مراجعه کرده و آن منابع را ذکر کرده‌‌ام.

حال باید از سروش بپرسیم آیا این افزوده‌ها را هم من از حقّی دزدیده‌ام؟! در چند جا هم در کتاب هارتناک جاافتادگی‌ها و سهوالقلم‌هایی بوده که بدانها پی برده و آنها را اصلاح کرده‌ و در پانویس توضیح داده‌ام. از جمله در صفحه ۹۵ ترجمه فارسی، آنجا که سخن از «پدیدارها و ذوات معقول» در میان است، در اصل کتاب هارتناک در پانویس عبارتی از «نقد عقل محض» نقل شده که یک سطر جاافتادگی دارد. توضیح داده‌ام که:

«در اصل کتاب هارتناک در فقرات منقول از نقد عقل محض کانت، گه‌گاه افتادگی‌ها و سهوهایی هم راه یافته است که ما با مراجعه به خود نقد عقل آن موارد را اصلاح کرده‌ایم. در اینجا نیز یک سطر از عبارت کانت جا افتاده بوده است که ما آن را ترجمه کرده و در جای خود قرار دادیم. م. ف.»

حال اگر همین پانویس را در ترجمه آقای حقّی با آنچه من ترجمه کرده‌ام مقایسه کنید، ملاحظه می‌کنید که همان یک سطرِ مفقود در اصل کتاب هارتناک در ترجمه آقای حقّی هم مفقود است.

تفاوت مهم دیگری که میان ترجمه من و ترجمه آقای حقّی وجود دارد این است که آقای حقّی، چنان‌که خود در «مقدّمه مترجم» گفته است، «مقاله مبسوطی درباره کانت از کتاب تاریخ انتقادی فلسفه غرب، ویراسته جی. دی. اُکُوُنِر» ترجمه کرده و این ترجمه را به ترجمه کتاب هارتناک افزوده است. این مقاله، که به قلم یکی از کانت‌شناسان معروف انگلستان، وارناک، نوشته شده، در حدود صد صفحه بر شمار صفحات ترجمه آقای حقّی افزوده و تحت عنوان بخش دوم کتاب آمده است.  سروش که هیچ کدام از این دو ترجمه را ندیده با قاطعیت و یقین ترجمه مرا همان ترجمه آقای حقّی قلمداد کرده است.

وانگهی، پانزده سال است که این هر دو ترجمه در دست و دسترس همگان است، چگونه است که هیچ استاد و دانشجویی به این سرقت ادبی پی نبرده و آن را اعلام نکرده و تنها سروش متوجه آن شده و احساس تکلیف کرده است؟

بالاخره باید بپرسم برای چه کس باید دلیل بیاورم، برای سروش که مرا از پنجاه‌وپنج سال پیش از نزدیک می‌شناسد و می‌داند که من اهل چنین کارهایی نیستم و مع الوصف چنین تهمتی را در حق من روا می‌دارد، یا برای خوانندگان مقاله او که مرا دورادور می‌شناسند، آری برای چه کس باید سخن بگویم؟

اینجا جای آن است که یک پاراگراف از صدر همان مقاله سروش را نقل کنم، آنجا که می‌گوید:

«نقد بزرگان علم و ادب کاری است خطیر. مبادا جوانان و نوآموختگان تهوّر و تجرّی ورزند و مفتون تفلسف‌های نامجویان شوند و به شیوه ناستوده آنان اقتدا کنند و آداب نقد نادانسته تیر اهانت در کمان ملامت نهند و پرده انصاف و فضیلت بدرند و انتقاد را با انتقام یکی بگیرند و آبروی خود و شرافت فرهنگ را لکه‌دار کنند و دانایی را با اغراض سیاسی بیالایند و، با یاد گرفتن یک دو اصطلاح، همه ملک جهان را زیر پر خویش ببینند.»

من از خوانندگان نوشته‌های سروش که بیست‌ سی نفر از آنها نسبت به مقاله وی در انتهای آن مقاله اظهار نظر کرده‌ و غالباً او را بسی تحسین کرده و ستوده‌اند و یکی از آنها که نوشته‌ است «تو بی‌نظیری دکتر سروش، مثل همیشه قلمت جادو کرد و عشوه‌ها ریخت و دلبری‌ها کرد و هوش‌ها ربود و دلستانی‌ها نمود. خدا می‌‌داند چقدر از تو آموخته‌ایم و می‌آموزیم…»، می‌پرسم نظر شما درباره این تهمت که سروش دو بار آن را به این صراحت اعلام کرده چیست؟ شما حق را به که می‌دهید؟ آیا او، که در آغاز مقاله‌اش از دیگران خواسته «تیر اهانت در کمان ملامت» ننهند و «پرده انصاف و فضیلت» ندرند و «انتقاد را با انتقام» یکی نگیرند و «آبروی خود و شرافت فرهنگ را لکّه‌دار» نکنند و «دانایی را با اغراض سیاسی» نیالایند، این توصیه‌ها را در مقاله خود رعایت کرده است؟

٭٭٭

البته تهمت‌ دزدی ترجمه تنها اتّهامی نیست که سروش در مقاله خود به من وارد کرده است. او، هم در آن مصاحبه با روزنامه اعتماد و هم در آن پی‌نوشت نیم‌صفحه‌ای در مقاله اخیر خود، در هر سطری، یکی دو نسبت ناروا به قلم آورده که من ذیلاً و مختصراً به آنها اشاره خواهم کرد.

در روزنامه اعتماد گفته است:

«او در عالم فلسفه هم که مدّعی آن است کاری درخور نکرده و جز ترجمه‌ای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده…»

در این مقاله نیز گفته است:

«وی که از بی‌تألیفی و سترونی زودرس علمی سخت در رنج است و حتی یک مقاله تألیفی-تحقیقی درباب کانت که مدّعی تدریس فلسفه اوست ننوشته است…»

آیا سروش که می‌گوید حدّاد عادل غیر از ترجمه کتاب هارتناک «که آن هم مال شاگرد اوست» چیزی منتشر نکرده، از ترجمه من از کتاب «پروله‌گومنا»ی کانت، که در سال ۱۳۶۷ با نام «تمهیدات» از سوی مرکز نشر دانشگاهی منتشر شده، خبر ندارد؟ این کتاب در سال ۱۳۸۸ به چاپ چهارم رسیده و عموماً در تحقیقات کانتی بدان مراجعه و استناد می‌شود. اینجا من نمی‌خواهم درباره این ترجمه رجزخوانی کنم. تنها کسانی که با آثار کانت آشنا باشند و کتاب‌های او را با آن سبک دشواری که دارد و خود او هم به غامض‌نویسی خود معترف است، خوانده باشند می‌توانند درباره آن ترجمه، که من آن را در سال ۱۳۵۷ به پایان برده‌ام، قضاوت کنند. قضاوت دو تن از صاحب‌نظران فنّ‌ ترجمه درباب «تمهیدات» و مقایسه این سخنان با آنچه سروش می‌گوید خواندنی و شنیدنی است. بهاء‌الدّین خرّمشاهی درباره این کتاب می‌گوید:

«در اینجا توجه خوانندگان فرزانه و اهل فلسفه را به اهمیت فلسفی و فلسفه‌پژوهی کتاب تمهیدات جلب می‌کنم. وجه اهمیت این کتاب، به‌ویژه برای نگارنده این سطور، در زمینه نقد فلسفه به‌ویژه متافیزیک بیش از هر کتاب دیگر است. نقد کانت از متافیزیک از انتفاضات هیوم هم مهم‌تر است، زیرا به شیوه‌ای برهانی ثابت کرده است که متافیزیک اتقان نهایی ندارد و گزاره‌های آن منطقاً مفید علم تازه نیست.

درباره این کتاب در فصل آخر زندگینامه بیش از دو صفحه بحث و از آن نقل و بعضی عبارات را شرح کردم. ترجمه فارسی این اثر هم ارزش‌افزای آن است. تا آن را نخوانید باور نمی‌کنید که به اعلا درجه روشن و روشنگر است. به ارزیابی من، هیچ متن مهم و اصیل فلسفی در چند دهه اخیر به این شیوایی ترجمه نشده است.»

ابوالحسن نجفی نیز معتقد است:

«تمهیدات بهترین ترجمه فارسی‌ای است که از متون غربی در زمینه فلسفه صورت گرفته است.»

چگونه ممکن است سروش چنین کتابی و چنین کاری را فراموش کرده باشد؟ در سال‌های ۵۳ تا ۵۷، که سرگرم ترجمه «تمهیدات» بودم، سروش در انگلستان بود. در مکاتباتی که با او داشتم از او خواستم تا نسخه‌ای از ترجمه‌های انگلیسی قدیم این کتاب را، از کتابخانه‌های انگلیس، پیدا کند و برای من بفرستد. او هم چنین کاری کرد و زحمت کشید و تصویر چند نسخه را برای من فرستاد که به‌کارم آمد. من آن نسخه‌ها را در اختیار دارم، همه نامه‌های سروش را هم در اختیار دارم. «تمهیدات» در سال ۱۳۶۸ برنده جایزه کتاب سال شد. اتفاقاً در همان مجلسی که به «تمهیدات» جایزه دادند به ترجمه سروش از «مبادی مابعد‌الطبیعی علوم نوین» تألیف «آرتور برت» هم، که کتاب سال شده بود، جایزه دادند و من و او، در یک شب و در یک مجلس، برای گرفتن جایزه و لوح تقدیر در تالار وحدت به روی صحنه رفتیم. حال می‌پرسم آیا با همه این اوصاف، تعجب‌آور نیست که سروش بگوید: «جز ترجمه‌ای که آن هم مال شاگرد اوست چیزی منتشر نکرده»؟ از سروش که به خوش‌حافظه بودن معروف است باید پرسید چرا و چگونه دچار فراموشی شده است.

٭٭٭

اما اینکه گفته است «حتی یک مقاله تألیفی-تحقیقی درباب کانت که مدّعی تدریس فلسفه اوست ننوشته است» نیز جای تعجب و تأمل است. صرفاً برای اطّلاع او و همه کسانی که «تهمت‌نامه» و «ناسزانامه» اخیر او را خوانده‌اند می‌گویم که هم‌اکنون انتشارات هرمس (که اهل فلسفه و فرهنگ از درجه اعتبار آن آگاه‌اند) کتابی از من در دست انتشار دارد به نام «مقالات کانتی»، در بیش از ۲۵۰ صفحه، شامل چهارده مقاله تألیفی که بعضی از آنها صبغه تعلیمی دارد و بعضی صبغه تحقیقی. دوازده مقاله از این مجموعه پیش‌تر نیز در منابع گوناگون منتشر شده بوده است.

درباره این مجموعه مقاله سخن دیگری نمی‌گویم و قضاوت درباره آن را در فضای دانشگاهی و علمی ایران بر عهده کسانی می‌‌گذارم که با فلسفه کانت سروکار دارند. کما بیش به همین تعداد مقاله فلسفی در خارج از حوزه فلسفه کانت نیز دارم که اینجا و آنجا به‌چاپ رسیده است. چنان‌که در آغاز مقاله گفته‌ام، نمی‌خواهم مقاله را از «تعریف» و «تعارف» پر کنم و صرفاً در پی آنم که جواب ادّعاها و دروغ‌ها و تهمت‌ها را با واقعیت‌(fact)‌های قابل تحقیق داده باشم.

جهت مزید اطّلاع سروش و کسانی که سخنان و نوشته‌های او را می‌شنوند و می‌خوانند اضافه می‌کنم که، طی سال‌های گذشته، به‌رغم انواع گرفتاری‌ها و مسئولیت‌هایی که داشته‌ام، بیش از یکصدوپنجاه صفحه از کتاب مهم و سنگین و سترگ کانت، یعنی «نقد عقل محض»، را به فارسی برگردانده‌ام که در دوره دکتری در اختیار دانشجویان قرار می‌دهم. دشواری ترجمه آثار کانت را کسی می‌داند که آنها را خوانده باشد و دست کم برای ترجمه یک پاراگراف از سخنان او دستی به قلم برده باشد.

٭٭٭

سروش در مقاله خود گفته است:

«غلامعلی حداد عادل… می‌خواست کسی و چیزی بشود، اما نتوانست. کاش به تدریس در دبیرستان قناعت می‌ورزید و پای طمع را از گلیم طاقت درازتر نمی‌کرد. سال‌ها در ابتدای انقلاب، گوشه گرفت و در پستو نشست و انشاهایی به نام کتب درسی علوم اجتماعی نوشت…»

او، در این تعریض و تعرّض خود به من، می‌خواهد بگوید تدریس در دانشگاه حدّ او نیست و حدّاد عادل به درد همان تدریس در دبیرستان می‌خورد. من نمی‌دانم تدریس در دبیرستان چه عیبی دارد، اما می‌دانم که من و او در زمان‌هایی، قبل و بعد از انقلاب، هر دو در دبیرستان تدریس می‌کردیم. تألیف کتاب درسی برای دبیرستان‌ها هم، اگر عیب و نقص باشد، کاری است که هر دوی ما کرده‌ایم. سروش باید به‌یاد داشته باشد که مدّتی بعد از آنکه شهید رجایی به هر دوی ما پیشنهاد کرد، به‌جای کتاب درسی «فلسفه دین» قبل از انقلاب سال آخر دبیرستان‌ها، کتاب «بینش دینی» بنویسیم، او چند ده صفحه دست‌نوشت اوّلیه خود را به من سپرد تا کار را به‌اتمام برسانم و من هم آن را به صورت یک کتاب دویست‌صفحه‌ای  در آوردم و کتاب به نام هر دوی ما منتشر و روانه مدرسه‌ها و کلاس‌های درس شد و این یک کار «دبیرستانی» بود.

او کتاب‌های درسی علوم اجتماعی را، که من در سال ۵۹ برای مدارس تألیف کردم، کتاب‌هایی می‌داند که در «پستو» نوشته شده و به‌جای کتاب درسی، چیزی شبیه انشاهای مدرسه‌ای است. آن کتاب‌ها، هر چه بود، در کتابخانه کتاب‌های درسی آموزش و پرورش موجود است و قابل بررسی است. بسیاری از خوانندگان مقاله او و مقاله من نیز دوران مدرسه را با همان کتاب‌ها سپری کرده‌اند. من سعی کردم، در آن وانفسای اوّل انقلاب، به وظیفه خود عمل کنم و آنچه در توان داشتم عرضه کردم. یکی از آن کتاب‌ها، که تعلیمات اجتماعی سال سوم ابتدایی است، هنوز بعد از سی‌و‌دو‌ سال، در مدسه‌ها (با اضافات و تغییراتی که در آن داده‌ام) تدریس می‌شود. بهترین سال‌های عمرم را در آموزش و پرورش و در کار برنامه‌ریزی آموزشی و برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی صرف کرده‌ام و هرگز از کاری که کرده‌ام پشیمان نیستم و به آن افتخار می‌کنم. بعد از پیروزی انقلاب، با بیش از دوازده سال تدریس فیزیک و فلسفه و تاریخ علم در دانشگاه‌های شیراز و شهید بهشتی (ملّی سابق) و صنعتی شریف، به آموزش و پرورش آمدم و سیزده سال در یک مسئولیت خدمت کردم. همیشه معتقد بوده‌ام که راه اصلاح جامعه از مدرسه آغاز می‌شود و هنوز هم، بر اساس این اعتقاد، علاوه بر تدریس مباحث دشوار فلسفه کانت در دوره دکتری دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در دبیرستان فرهنگ درس «قرآن» تدریس می‌کنم و چنین کاری را کسر شأن خود نمی‌دانم.

٭٭٭

در جای دیگر از این ناسزانامه، گفته است:

«او همچنین، در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی، قطعاتی از ترجمه قرآن مجید را که خود تهیه کرده است، با فروتنی تمام روزبه‌روز در مجلس قرائت می‌کرد».

در روزنامه اعتماد هم گفته است:

«یکی از این مترجمان قرآن را می‌شناسم که خیلی پروپاگاندا کرد که ترجمه‌اش منتشر خواهد شد که متأسفانه حتی بهره کافی از زبان عربی ندارد، چه برسد به دانستن این نکات ظریف که رنج بسیار می‌طلبد و انسان باید استخوان خرد نماید».

ترجمه من از قرآن کریم در سال ۱۳۹۰ منتشر شده و در یک‌سال‌و‌نیم گذشته به چاپ سوم رسیده و چاپ چهارم آن نیز در دست انتشار است. همگان می‌توانند آن را نقد و ارزیابی کنند. سروش هم می‌تواند آن ترجمه را ملاحظه کند و هر جا عیب و ایرادی دید تذکّر دهد و مطمئن باشد که، اگر نقد او از مقوله سبک و سلیقه نباشد و به رفع خطایی که کمتر مترجم قرآنی از ان مصون است بینجامد، من از آن استقبال می‌کنم و آن را مایه ارتقاء ترجمه خود خواهم دانست. مدّعی عربی‌دانی هم نیستم. نُه‌سالی تلاش کرده‌ام و ترجمه‌ای از قرآن به‌دست داده‌ام که بسیاری آن را پسندیده‌اند. از جمله کسانی که آن را پسندیده، آقای بهاء‌الدّین خرّمشاهی است که خود سال‌ها قبل به ترجمه قرآن همّت گماشته و سروش هم در همان مصاحبه سال ۸۷ با روزنامه اعتماد گفته است: «… از میان این همه ترجمه [قرآن]… من حقیقتاً دو ترجمه را پسندیدم. یکی ترجمه آقای آیتی است و دیگری ترجمه جناب خرّمشاهی». اکنون بد نیست سروش نظر آقای خرّمشاهی را درباره ترجمه حدّاد عادل از قرآن کریم بداند:

«بهاءالدین خرمشاهی در نشست «بررسی ویژگی‌های زبانی و ادبی ترجمه حداد عادل از قرآن» گفت: بیش از شصت ترجمه قرآن را نقد، بررسی و ویراستاری کرده‌ام، اما گواهی می‌دهم که هیچ یک از ترجمه‌ها، رسایی، روشنی و سلامت نحوی، زبانی و بیانی را نظیر آن چه در ترجمه حداد عادل شاهدیم، توأمان نداشته‌اند.»

باید پرسید چه اتفاقی افتاده که سروش را، در سال ۸۷، وقتی هنوز ترجمه من منتشر نشده بوده و او آن را ندیده بوده، این‌گونه عصبانی کرده است. او همچنین از قرائت ترجمه قرآن در آغاز جلسات مجلس شورای اسلامی که از سال ۸۶ آغاز شده، در عبارت نیشدار «با فروتنی تمام»، با لحن تمسخر‌آمیزی یاد کرده است.

من از سال‌ها پیش معتقد بوده‌ام که لازم است ترجمه قرآن، در کنار تلاوت اصل آیات، در کشور ما مرسوم و متداول شود تا مردم قرآن را بفهمند. انگیزه من برای ترجمه قرآن چیزی جز این نبوده و آرزومند روزی هستم که ترجمه‌خوانی قرآن در ایران سنّت شود و خدا را شکر می‌کنم که خواندن ترجمه قرآن روز‌به‌روز در محافل و مجالس ایران بیشتر می‌شود. سروش هم خود در همان مصاحبه با «اعتماد» با تعابیر و عبارات گوناگون درباره لزوم و سودمندی ترجمه‌های قرآن سخن گفته است. اگر من در فرصت اداره مجلس هفتم ترجمه‌خوانی را در مجلس رسم کردم، چه خطایی کرده‌ام که سروش سعی کرده با کلمات طعن‌آمیزی آن را تقبیح کند؟

٭٭٭

سروش در همان پی‌نوشت نیم‌صفحه‌ای خود اتّهام‌های دیگری هم بر من وارد کرده است؛ آنجا که گفته است:

«با مدد و نصرت آقای جنتی و با ابطال ۷۰۰ هزار رأی علیرضا رجایی… وی به گرم‌خانه مجلس راه یافت».

او ادّعا می‌کند که من به‌ناحق وارد مجلس ششم شده‌ام و رأی نداشته‌ام و شورای نگهبان را متّهم می‌کند که برای من رأی ساخته است. باید پرسید وی از کجا به چنین یقینی رسیده است؟ آنچه اتّفاق افتاد این بود که نخست، بر اساس اعلام وزارت کشور دولت اصلاحات، اعلام کردند که من رأی نیاورده‌ام و در فهرست سی نفر نمایندگان تهران نیستم. شورای نگهبان به بازگشایی صندوق‌ها و بازشماری آرا اقدام کرد. نتیجه شمارش مجدّد آرای حدود ۷۰۰ صندوق از مجموع ۳۰۰۰ صندوق این شد که من به‌عنوان نفر بیست‌ونهم به مجلس راه یافتم. در آن زمان، اصلاح‌طلبان جنجال کردند و مانند سروش شورای نگهبان را متّهم به رأی‌سازی برای من کردند و اعتبارنامه مرا به مدّت پنج ماه در مجلس ششم متوقّف کردند. اینجا مجال کالبدشکافی آن واقعه نیست. من از سروش می‌پرسم تو از کجا به درستی آنچه وزارت کشور دولت اصلاحات اعلام کرده بود و به نادرستی آنچه شورای نگهبان بعداً اعلام کرد پی برده‌ای؟ آیا جز این است که این ادّعا و اتّهام را برپایه این پیشفرض و این اعتقاد بنیاد نهاده‌ای که مجریان انتخابات آن دوره صادق‌اند و شورای نگهبان خلاف می‌گوید؟ در مقابل کسان دیگری هم هستند که معتقدند مجریان انتخابات آن دوره در شمارش آرا دستکاری و تقلّب کرده‌اند و بازشماری شورای نگهبان می‌توانسته به روشن شدن حقیقت کمک کند. در آن انتخابات آرای دو نفر از نامزدهایی که در فهرست اصلاح‌طلبان نبودند بالاتر از بقیه بود؛ یکی آقای هاشمی رفسنجانی بود و یکی هم من. اصلاح‌طلبان مایل نبودند این دو نفر وارد مجلس شوند. محسن هاشمی، فرزند آقای هاشمی رفسنجانی، در تاریخ ۹/۱۰/۹۱ در مصاحبه‌ با روزنامه بهار (که به جناح اصلاح‌طلب تعلّق دارد) درباره انتخابات مجلس ششم می‌گوید:

«من معتقدم همان‌جا هم سوء نظرهایی بود که می‌توانست احیاناً منجر به برخی تقلب‌هایی هم شود.

– چقدر تقلب شده بود؟

آیت‌الله هاشمی بیستم شدند، یادتان نمی‌آید؟

– باید چندم می‌شدند؟

ایشان بیستم شد، اگر صندوق‌ها را باز می‌کردیم شاید انتخابات تهران باطل می‌شد. کتابی هست به نام «انصراف» که حاج‌آقا دلایل انصراف‌شان را از انتخابات مجلس ششم نوشته‌اند. آن موقع مسئول انتخابات فهرست را می‌خواند ولی اسم ایشان را نمی‌خواند. من مدام تماس ‌گرفتم و ‌گفتم چرا نمی‌خوانید، ‌گفت ما هنوز به رأی آیت‌الله هاشمی شک داریم. بعد شکایت شد و یک بساطی راه انداختند که اگر یادتان باشد کاریکاتور «آقاسی» را کشیدند. من آن موقع رییس دفتر حاج‌آقا بودم، به شورای نگهبان شکایت شد. برخی از صندوق‌ها را باز کردند و هر صندوقی که باز می‌شد آرای آن مخدوش بود و باطل اعلام می‌شد.

– چرا تا انتها ادامه ندادید؟

تا ۳۰درصد بازشماری شد و حاج‌آقا بیستم شد، بعد گفتند دیگر ادامه ندهید چون مجبور می‌شوند انتخابات تهران را باطل کنند. وقتی از ۳۰ به ۲۰ رسیدند دیدند انتخابات در تهران مخدوش است و توقع بود آن موقع انتخابات تهران باطل شود ولی از بالا گفتند انتخابات باطل نشود.

– چه کسی تقلب کرده بود؟

افراطی‌های اصلاح‌طلبان.

– و این به قول شما «افراطی‌های اصلاح‌طلب» اجرایی بودند یا نظارتی؟

اجرایی‌ها.»

می‌بینیم که قضیه انتخابات مجلس ششم، حتی نزد کسانی که امروز به طرفداری از اصلاح‌طلبان موصوف‌اند، دقیقاً برخلاف چیزی است که سروش ادّعا می‌کند. در پی‌نوشت شماره ۱۲ همان ناسزانامه خود می‌نویسد:

«به یاد دارم در همان اوایل انقلاب، آقای داوری در کیهان فرهنگی مقاله‌ای در باب غرب نوشت و در آن آورد که همه رمان‌های غرب، واجد و حامل روح غرب و نفسانیت آن‌اند. من در مقاله‌ای از او پرسیدم: «آیا شما همه رمان‌های غربی را خوانده‌اید که چنین می‌گویید؟ آیا به همه رمان‌هایی که بعداً نوشته خواهند شد، علم و احاطه دارید و از درون‌مایه‌شان باخبرید؟ البته جوابی نیامد. جوابی نبود که بیاید».

حالا من هم از سروش می‌پرسم آیا شما که این‌گونه با قاطعیت و یقین از آرای صندوق‌های انتخابات مجلس ششم و تعداد رأی نامزدها صحبت می‌کنید، همه آرای صندوق‌ها را شمرده‌اید؟ معلوم است حرف‌های کسانی را تکرار می‌کنید که خودشان مجری بوده‌اند و در این قضیه در معرض اتّهام‌اند. شما «خصم» را «شاهد» گرفته‌اید و همه می‌دانند که در هیچ محکمه‌ای «خصم شاهد نمی‌شود». خود من هیچ‌گاه درباره تعداد آرای خودم اظهار نظری نکرده‌ام، چون به آرای داخل صندوق‌ها دسترسی نداشته‌ام.

وقتی وزارت کشور در سال ۷۸ اعلام کرد که من سی‌وسوم شده‌ام به قانون تن دادم و وقتی شورای نگهبان در سال ۷۹ اعلام کرد که بیست‌ونهم شده‌ام وارد مجلس شدم. به اصلاح‌طلبانی که وارد مجلس شده بودند و به من اعتراض می‌کردند می‌گفتم نه شما و نه من، هیچ کدام، رأی‌های خودمان را نشمرده‌ایم. همان مقام و مرجعی که رأی شما را اعلام کرده رأی مرا هم اعلام کرده است. البته من تنها در یک مورد اعتراض کردم و آن وقتی بود که دانستم رأی من در صندوق مسجد هدایت منطقه دروس، که خودم و خانواده‌ام در آنجا رأی داده بودیم، صفر اعلام شده است. اعتراض کردم و وزارت کشور هم توضیح داد که همه آنها در روزنامه‌های آن زمان درج شده است. از همه مهم‌تر این است که اگر شورای نگهبان می‌خواست در آرای مردم دستکاری کند و کسانی را وارد مجلس کند، قاعدتاً این کار را نه برای یک نفر که برای چند نفر می‌کرد تا اثری داشته باشد؛ والا وارد کردن یک نفر در جمع بیست ‌و هشت نُه نفر اصلاح‌طلب از تهران و دویست و سی چهل نفر اصلاح‌طلب دیگر از کلّ کشور چه تأثیری می‌توانست داشته باشد؟ بگذاریم و بگذریم.

٭٭٭

تهمت دیگری که سروش در همان پی‌نوشت شماره ۲ به من زده این است که:

«…اگر تا دیروز با “فرح” می‌پرید، امروز از فرح می‌پرد».

من از او می‌پرسم کجا من به قول تو با “فرح” پریده‌ام؟ آیا ممکن است مدرک و سندی دالّ بر اثبات این ادّعای خود به‌دست دهی؟ من چه کاره بوده‌ام که با “فرح” سروکاری داشته باشم؟ من به اصرار و ابرام از تو می‌خواهم چنین کنی و بگویی که این ادّعا بر پایه چه واقعیاتی بنا شده است. آیا، از این منصفانه‌تر، می‌شود از کسی که ادّعایی می‌کند تقاضایی کرد؟ و از این «مظلومانه‌تر»؟ تو اگر کوچک‌ترین سند و مدرکی داشتی قطعاً رو می‌کردی، کما اینکه در مورد ترجمه من از کتاب هارتناک، به صرف اینکه شنیده بودی کس دیگری هم آن کتاب را ترجمه کرده و آن ترجمه پایان‌نامه او زیر نظر من بوده، به خیال خودت «افشاگری» کردی و به من تهمت زدی، اما اینجا صرفاً ادّعایی کرده‌ای بی هیچ دلیل و برهانی.

ولی من، برای آنکه همه بدانند که تو دروغ می‌گویی، تنها به یک نمونه از سخنان خود تو استناد می‌کنم. حتماً به یاد داری که وقتی کتاب «نهاد ناآرام جهان» را در لندن نوشته بودی و می‌خواستی آن را در ایران چاپ کنی، دست‌نوشت خودت را به من سپردی و من چند ماه زحمت کشیدم و آن را ویرایش کردم و به آن سروسامان دادم و برایش ناشر پیدا کردم و بر همه چیز، از کاغذ و قطع و جلد و کارهای لازم دیگر، نظارت کردم تا آن کتاب در آمد و این همه به سال ۱۳۵۶ بود. تو در مقدّمه آن کتاب نوشتی:

«دوست پرمهرم، آقای غلامعلی حدّاد عادل نیز با محبّت بی‌دریغش مرا مدد بسیار رساند و اگر همکاری‌های مشفقانه او نبود، این دفتر چنان‌که اینک هست نمی‌بود. سپاس بسیار من برای او و برای دوستان ناشناخته و ناآشنای بسیاری که همکاری‌ها و تشویق‌هاشان به‌نحوی در تکمیل این دفتر سهمی داشته است» .

قصد من از آوردن این چند سطر در اینجا این است که همگان بدانند در همان سال‌هایی که سروش مدّعی شده من «با فرح می‌پریده‌ام»، برای او «دوست پرمهر»ی بوده‌ام و تنها کسی بوده‌ام که او می‌توانسته کتابی مانند «نهاد ناآرام جهان» را به‌دستش بسپارد و از «همکاری‌های مشفقانه» او بهره‌مند شود. باید از سروش پرسید اگر حدّاد با فرح می‌پرید و تو مخالف بودی، پس این رابطه صمیمانه و دوستانه و همکاری‌های تنگاتنگ میان تو و او چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ چطور کسی هم با فرح می‌پریده و هم «دوست پرمهر» تو بوده است؟ حقیقت این است که من با تو می‌پریده‌ام، با “فرح” نمی‌پریده‌ام، با “حاج فرج” می‌پریده‌ام. آیا این تناقض نیست و آیا همین یک حرف از هزاران حرف که درباب این تهمت تو می‌توان زد کافی نیست که یقین کنیم تو دروغ می‌گویی؟

٭٭٭

در همان پی‌نوشت کذایی گفته است:

«در سایت الکترونیکی‌اش مجلدات بسیار دانشنامه جهان اسلام را (که ویراستار صوری آن بوده است) در عداد تألیفات خود آورده است!»

من این ایراد را می‌پذیرم و جا داشت اشاره می‌کردم که این مجموعه «تألیف» من نیست و «زیر نظر» من است. حالا هم این کار را خواهم کرد. اما قصد خلاف‌گویی نداشته‌ام، حدّاکثر مسامحه‌ای شده است. در ایران، لااقل، این یک عرف و عادت است که دانشنامه‌ها یا دایره‌المعارف‌ها و امثال آن را در شمار آثار کسانی می‌آورند که بر تألیف آنها نظارت داشته‌اند. به‌طور مثال، «دایره‌المعارف فارسی» مجموعه‌ای از مقالات بدون امضا ولی نوشته افراد مختلف است که مرحوم دکتر غلامحسین مصاحب، در مقام سرپرست و ویراستار مجموعه، آنها را ویرایش و یکدست کرده است، ولی کتاب همه‌جا با نام او مشهور است و از آثار وی محسوب می‌شود؛ چندان‌که «دایره‌المعارف فارسی» را «دایره‌المعارف مصاحب» نیز می‌دانند و می‌نامند.

٭٭٭

این نوشته طولانی شد؛ بدین علّت که هر چند ممکن است در نیم‌صفحه پانزده‌ شانزده تهمت و توهین به کسی روا داشت، اما نمی‌شود آن همه را در نیم‌صفحه پاسخ داد. تخریب و تشکیک همیشه از ترمیم و تصحیح آسان‌تر بوده است. اما خوب است خواننده از خود بپرسد که در مقاله‌ای که سروش به قصد محاجه با دکتر داوری نوشته، فحش و تهمت و ناسزا به حدّاد عادل چه معنایی و چه جایی دارد؟ سروش، که خود را صاحب یک ذهن منطقی و روشمند می‌داند، به چه دلیل در چنین نوشته‌ای یک انبان فحش و تهمت نثار کسی کرده که در دعوای سروش و داوری بر سر پوپر و فردید دخالتی نداشته و به قول معروف «نه سر پیاز بوده و نه ته پیاز»؟ مگر من هیچ‌گاه از فردید طرفداری کرده‌ام و یا درباب عقاید پوپر اظهار نظری کرده‌ام؟ آیا این حیرت‌آور نیست که صرفاً به دلیل اینکه دکتر داوری استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده و من زمانی دانشجوی آن گروه بوده‌ام، در مقاله‌ای که به ناسزاگویی به داوری اختصاص دارد، مبلغی ناسزا هم نثار من شود. لابد از انبوه ناسزاهایی که دم دست انباشته کرده بوده تا به داوری بدهد، مقداری زیاد آمده بوده و دلش نیامده آنها را مصرف نکند؛ آن را خرج حدّاد عادل کرده است!

٭٭٭

سخن را به‌پایان می‌برم. فقط روی سوی دوستان و هواداران سروش می‌کنم و از آنان می‌پرسم: اگر فرضاً چنین رفتاری را کس دیگری با سروش کرده بود و به او چنین تهمت‌هایی می‌زد و شما این توضیحات را، از قلم سروش در دفاع از خودش، می‌خواندید، درباره آن تهمت‌زننده چه فکر می‌کردید؟

 ………………………………………………………………………..
۱. اینجا ناسزایی نثار لاریجانی کرده که من نقل آن را جایز نمی‌دانم.

۲. «گفت‌وگو با دکتر عبدالکریم سروش: بر شانه غول‌ها ایستاده‌ایم». روزنامه اعتماد. سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۷ (ضمیمه روزنامه شماره ۱۹۰۳، ص ۳-۵).

۳. برادر بزرگ‌تر وی، دکتر محمّد حقّی، ابتدا دوست من و سپس به معرّفی من دوست مشترک من و سروش بوده و سروشْ او و خانواده او و همین آقای علی حقّی را نخستین بار در سال ۱۳۵۰ از این طریق شناخته است.

۴. به نقل از خبرگزاری کتاب ایران:

http://www.ibna.ir/vdchx6nzv23nzqd.tft2.html

۵. سروش، عبدالکریم. نهاد ناآرام جهان. تهران: انتشارات قلم، [۱۳۵۷]، ص ۶.

منبع: مشرق

Share