یادداشت/ رضا سیف پور

کل لواسان چند؟

به دخترم نگاه کردم. همچنان منتظر پاسخ بود و من نگران بودم وقتی چراغ آن دادگاه روشن شد، چراغ «امید» او و دوستانش خاموش نشود.

دکتر رضا سیف پور

پژوهشگر رسانه و اقتصاد سیاسی

من بر عکس خیلی از افراد معتقدم در «فضای مجازی» موضوعی به نام «حریم خصوصی» به هیچ وجه معنی ندارد. به خاطر همین هم وقتی گوشی‌ام را به دست می‌گیرم خیلی مواظبم که در «فضای حقیقی» شرمنده نشوم. اهل خانه‌ام این را خوب می‌دانند. بخاطر همین هم وقتی به خانه می‌رسم گوشی‌ام را می‌گذارم روی میز و تا کسی به من زنگ نزند خبری از آن ندارم. آن روز، مثل همیشه گوشی‌ام دست دخترم بود. دوست دارد در شبکه‌های اجتماعی من سرک بکشد. هنوز ماکارونی ترکیبی گوشت و سویا را که خانمم در پختنش استاد است تمام نکرده بودم که دخترم گوشی به دست آمد:

– پدر، «کل لواسان» چقدر قیمت دارد؟

حالا خدارا شکر می‌کنم که هنوز زنده‌ام. چند رشته از ماکارونی دست پخت همسرم در حد فاصل بین نای و مری من گیر کرده بود و داشتم خفه می‌شدم. همینطور که سرفه می‌کردم در دلم گفتم آخر دختر ترا چه به لواسان؟ پول یک وجب از آن لواسان از پول خون من هم بیشتر است تا چه برسد به کل آن!!

دخترم آبی به دستم داد و گفت:

– نگفتی بابا …. چقدر می‌شود؟

آن وقت گوشی را گذاشت روی میز و یک فیلم کوتاه نشانم داد. جلسه دادگاه بود. یک نفر با پیرهن آبی راه راه، سبیل کم وریش بیشتر در حالی که اخم کرده بود و صدایش را برای قاضی بالا می‌برد طلبکارانه دستهایش را بالا می‌داد و می‌گفت؛ «ما سه تا رفیق سی وپنج ساله مثل سه تا برادر بودیم ….. هشتصد میلیارد هم بخواهم به من می‌دهد … من از او بخواهم کل لواسان را به نام من می‌کند …. شما از این دوستان ندارید به من ارتباطی ندارد…». دومین لیوان آب را سر کشیدم. حالا نفسم کمی بالا آمده بود. دخترم می‌خواست بداند قیمت کل لواسان چقدر می‌شود؟ این را همکلاسی‌اش در شبکه آموزشی شاد! مطرح کرده بود. او می‌خواست بداند چرا من چنین دوستانی ندارم و من پاسخی نداشتم تا به او بدهم. واقعاً قیمت کل لواسان چقدر می‌شود؟……

فکر کردم یک جای کار ایراد دارد. لبخند قاضی، طلبکاری متهم یا حساب و کتاب من. لبخند قاضی را که شاید هنوز زود بود قضاوت کنیم. باید ببینیم آخرش چه می‌شود. قیافه طلبکار آن آقا هم که به من ربطی نداشت. شاید هرکس دیگری بود با آن همه دوست و رفیق از او هم طلبکارتر بود. تازه مگر ما از این نوع آدم‌ها کم دیده‌ایم یا کم می‌شناسیم؟! حالا دیگر فقط مانده بود حساب و کتاب من. حساب و کتاب من حتماً اشکال داشت. من به دنبال سرمایه دوستان آن آقا بودم و متوجه خرد شدن کمر «سرمایه‌های اجتماعی» در این مملکت نشدم. من در فکر اعتماد به رقم‌های ماشین حساب بودم و صدا فرو ریختن بنای «اعتماد عمومی» را نشنیدم و این ایرادهای بزرگی بود.

به دخترم نگاه کردم. همچنان منتظر پاسخ بود و من نگران بودم وقتی چراغ آن دادگاه روشن شد، چراغ «امید» او و دوستانش خاموش نشود. زبانم بند آمده بود. حالا می‌فهمم چرا این روزها هنوز بحث بر سر شفافیت یا عدم شفافیت‌ها هست. «شفافیت آراء» خیلی سخت. خیلی سخت‌تر از کم و زیاد کردن صفر از جلوی پول ملی یا تقسیم کردن ۲۵۰ هزار خودرو بین ۸۰ میلیون ایرانی.

دخترم دیگر سوالی نپرسید …. شاید در دل خود می‌گفت چرا پدرم رفیق‌هایی ندارد که حتی همین قلم و کاغذ را به نامش کنند …. اما نه …. او می‌دانست «که اختلاس ریشه داشت در حرمسرای آقامحمدخان قاجار/ در سبیل ناصرالدین شاه / و ریشه دارد در ویلاهای کانادا / ….. و من هم بی تقصیرم»(شعر از علیرضا قزوه)

Share