یادداشت/ رادنی دیدار

خداحافظ آقا ناظم سپیدرودی!

آقای مهدی خلخالی ناظم مدرسه راهنمایی عدالت رشت بود. آقا ناظمی که بیشتر از تمام دنیا سپیدرودی بود. آقا ناظمی که اگر می فهمید دلیل فرار از مدرسه ات رفتن به ورزشگاه برای تماشای مسابقه سپیدرود بود دستت را می گرفت و تا خود استادیوم همراهیت می کرد.

رادنی دیدار؛

اینکه صبح آخرین آدینه سال را با خبری آغاز کنی که مثل اسپند روی آتیش جلز و ولز کنی و مثل بختک های توی خواب صدایت به جایی نرسد یکی دیگر از نشانه های آخر الزمانی است که این روزها بر سر ما چپ و راست آوار شده است!

خبری که شد کابوس سپیدرودی ها: “آقای خلخالی درگذشت”

آقای مهدی خلخالی ناظم مدرسه راهنمایی عدالت رشت بود. آقا ناظمی که بیشتر از تمام دنیا سپیدرودی بود. آقا ناظمی که اگر می فهمید دلیل فرار از مدرسه ات رفتن به ورزشگاه برای تماشای مسابقه سپیدرود بود دستت را می گرفت و تا خود استادیوم همراهیت می کرد. آقا ناظمی که به جای خط کش معروف همکارانش لبخندی پایان ناپذیر همیشه بر لب داشت و چشمانی که نور امید، بخشی از وجودش بود.

آقا خلخالی جزیی از وجود و ریشه و هستی سپیدرود بود که با هم و گام به گام شکل گرفتند و رشد کردند و شدند عشق بی پایان. شدند فلسفه وجودی هم و حالا سپیدرود بدون خلخالی و خلخالی ها چه باید بکند؟ تعدادشان کم نیست اما با رفتن هر کدام شان بخشی از تاریخ شفاهی تیم قدیمی رشت به خاک سپرده می شود و ناگفته هایش ابدی باقی می ماند.

آقای خلخالی در تمام این سال های بی کسی و خوشبختی، از کوچه پس کوچه های فراموشخانه لیگ دو و استانی تا دوران چشم و چراغی فوتبال ایران، در رشت و تهران و کرمانشاه، در اراک و تبریز و سیرجان هر جا و همه جا کنار عشق قدیمی اش حضور داشت و همه به این یقین غیر قابل شک رسیده بودیم که تو گویی باید همیشه باشد و محال است برسد روزی که سپیدرود خلخالی را نداشته باشد.

اما سرانجام این ویروس لعنتی بد مصب! تمام بدیهیات ذهنی مان را منهدم کرد و از هم پاشید. همانطور که تمام معادلات و محاسبات بدیهی جامعه متمدن بشری را تا این لحظه به هم زده و نابود کرده است. آقا خلخالی همیشه دلمشغولی مشکلات سپیدرود را داشت و هر خبر بدی که پخش می شد منتظر زنگ و صدای نگرانش بودم که پشت خط می گفت: “جان قوربان فقط سپیدرود بمونه!”

حالا پس از این باید سپیدرودی ها به دوران بدون خلخالی عادت کند. دیگر پس از هر برد خبری از آغوش خلخالی نیست و در روزهای شکست دست پرمهرش بر روی شانه های لرزان آرام مان نمی کند. پس از این در بین دو نیمه تلفن های روحیه بخش آقای خلخالی برای همیشه ساکت خواهد بود و در بازی های بدون تماشاگر کسی نیست که دقیقه به دقیقه زنگ بزند و با صدایی که از فرط نگرانی لرزان است بپرسد: “جان قربان جلوییم!؟”

راستی چقدر خوب شد آخرین خبری که تلفنی به آقای خلخالی دادم خبر پایان بازی بدون تماشاگرمان برابر سیرجان با برتری عشق مشترک مان بود و فریاد شعفی که از او بلند شد و برای دقایقی ترس از کرونا و مرگ و هر چه دغدغه در دنیا بود را با خود شست و برد. آخر هر مسابقه سپیدرود برای خلخالی حساسیتش برابری می کرد با فینال جام جهانی!

او با فاصله بسیار از جنس همان هوادارانی است که در باشگاه های قدیمی و پرهوادار دنیا مجسمه شان را می سازند و قصه های شان دهان به دهان و نسل به نسل منتقل می شود. هواداری از جنس هویت و بقا و زنده ماندن یک تیم.

این جمله هرگز نباید رنگ کلیشه بخود بگیرد که اگر گرفت به خلخالی و خلخالی ها خیانت کرده ایم:

“سپیدرود اگر تا امروز با تمام مصیبت های پیرامونش، با تمام بی پولی ها و سو مدیریت ها، با تمام کینه توزی ها و دشمنی ها، با تمام پستی و بلندی ها مانده و با افتخار هم مانده، با آبرو در فوتبال ایران مانده، با شرافت در فوتبال مانده؛ تنها و تنها و تنها به مبارکی وجود و عشق آقای خلخالی و هم راهانش بوده و به یمن نفس پاک آنها نیز پس از این باقی خواهد ماند.”

آقای خلخالی در لحظه وداع به جز دل نگرانیش برای ندیدن عزیزانش، بی شک نگران تنها گذاشتن سپیدرودش هم بوده و اینکه دیگر از این پایین ها نمی تواند برای تزریق عشق و شور فریاد بزند.

هرچند که ایمان داریم پس از این آقای خلخالی از آن بخش وی آی پی بهشت، از جایگاه مخصوص سپیدرودی ها در آن بالا بالاها کنار هزاران سپیدرودی به آسمان پرکشیده در حلقه استقبال مهرداد هوشنگی و جاوید جهانگیری و عبدالله پندیدن سایر هواداران جاوادانه شده با همان شور و شوق همیشگی به تماشای بازی های تیم خود خواهد نشست.

او بی شک به مانند ار انسانی تا آخرین لحظات عمر هزار آرزو و خواسته برایش باقی مانده بود اما روز صعود سپیدرود به لیگ برتر صدایش به مانند زنگی ممتد همچنان در گوشم است:

” از امروز راحت می میرم!”

Share