روایتی از فقیر شدن مردم؛

رونق بازار کهنه دوزی در گیرودار گرانی‌ها: لباسم دیگر جای وصله ندارد

کسب و کارشان عوض شده، قبلاً خیاط بوده‌اند، اما این روزها کهنه دوز شده‌اند. با اینکه کسب و کارشان رونق گرفته اما از این موضوع خوشحال نیستند. می‌گویند رونق کارشان نتیجه فقیر شدن مردم است؛ کهنه دوزی به‌ جای نودوزی.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ترانه بنی یعقوب در ایران نوشت:

مغازه‌های تعمیرات لباس پاساژ شیشه در شهرری انباشته از لباس‌هایی است که در نوبت تعمیرند. این روزها پاساژ عملاً تغییر ماهیت داده و با توجه به کاهش نودوزی تبدیل به بورس تعمیرات لباس شده است.
آنهایی که تجربه زندگی در یک کشور اروپایی دارند، می‌دانند از این جور مغازه‌ها آنجا کمتر پیدا می‌شود و مثلاً اگر زیپ کاپشن‌‌تان یا شلوارتان پاره شود، چاره‌ای ندارید جز اینکه از خیرش بگذرید و لباس نو بخرید چون هزینه تعمیر لباس در آن شرایط قطعاً بیشتر از خرید لباس نو است. این همان چیزی است که به طعنه از آن به‌عنوان دام سرمایه‌داری یاد می‌شود؛ تشویق برای خرید و مصرف بیشتر و بیشتر. خوب یا بد ما لباس‌مان را به این راحتی‌ها دور نمی‌اندازیم و حتماً برای شما هم پیش آمده که برای تعمیر مانتو، پیراهن یا کاپشن‌تان دنبال یک صاحب فن بگردید اما به قول تعمیراتی‌های پاساژ شیشه شهرری، تعمیر لباس در شرایط بد اقتصادی این روزها شکل تازه‌ای به کارشان داده. خیلی از آنها تا قبل از این روزها سفارش‌های خیاطی داشتند و در کنارش هم کهنه دوزی می‌کردند اما حالا یکسره به بورس بزرگ کهنه دوزی تبدیل شده‌اند.  آقا حبیب و برادرش باهم مغازه‌شان را اداره می‌کنند. سراسر مغازه پر است از لباس‌هایی که برای تعمیر آورده‌اند. آقا حبیب یکی دو تا شلوار را از میان بقیه جدا می‌کند و نشان می‌دهد: «اینها را نگاه کن! آنقدر داغون و پاره‌اند، نمی‌دانم چطور تعمیرشان کنم اما چاره چیست؟ مردم همه گرفتارند و این روزها که وضع همه بدتر شده از این جور لباس‌ها بیشتر برایمان می‌آورند.» برادر آقا حبیب که مردی است با محاسن سفید، زودی اضافه می‌کند: «این روزها همه مردم لباس برای تعمیرات می‌آورند. دیروز یک نفر شلوار آورد، گفت رفتم شلوار نو بخرم دیدم ۱۸۰ هزار تومان شده. همه جای شلوارش پاره پوره بود، دوختیم برد. گرانی بیداد می‌کند مخصوصاً فشار روی قشر ضعیف زیاد شده. یک وقتی می‌گویی پول نداری اما این روزها چشمه خشک شده، فایده ندارد دیگر؟»
آقا حبیب ادامه می‌دهد: «فکر می‌کنی حالا که کسب و کارمان رونق گرفته خوشحالیم؟ نه خانم. من خودم تولید‌کننده بافت بودم.» دستگاه‌های بافندگی ته مغازه‌اش را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «ورشکست که شدیم گفتیم تعمیرات راه بیندازیم. دست‌کم این جوری نقدی مزدمان را می‌گیریم. روزی ۸۰- ۷۰ هزار تومان دستمان را می‌گیرد.»
برادر آقا رسول که حالا سرش توی کار دوخت و دوز و تعمیر یک کاپشن است ناگهان سرش را بالا می‌آورد و می‌گوید: «خانم بدان که تعمیرکاری شغل خوبی نیست در‌ شأن ما نیست اما از سر ناچاری این کار را می‌کنیم. ما بلوز هم تولید می‌کردیم، قبلاً مردم سال به سال کاپشن عوض می‌کردند الان نمی‌توانند.» اینها را که می‌گوید با دست به انبوه کاپشن هایی که برای تعمیر آورده‌اند اشاره می‌کند. کارشان یک جورهایی فصلی است و الان حسابی تعمیر کاپشن روی بورس.
آقا رسول صاحب مغازه‌ای که روی شیشه‌اش نوشته کارگاه مهربانی می‌گوید: «این پاساژ شده تعمیراتی یا کهنه دوزی، نو دوزی واقعاً کم شده. اینجا ۳۶ مغازه دارد که حدود ۲۰ تایش تعمیراتی شده.»
– آقا رسول شما همه جور لباسی را برای رفو و تعمیر قبول می‌کنید؟
– چاره‌ای نداریم، کارمان تعمیرات است. یک جوری باید بتوانیم دخل و خرج‌مان را دربیاوریم. بعضی‌ها هم از این شلوار پاره‌ها می‌آورند، برای تعمیر، می‌گویند زیرش تکه بده. آخر برای چی می‌خرید؟ مگر هر چیزی مد شد آدم باید بخرد؟ شلوار تنگ هم مد شده؛ می‌پوشند و مدام پاره می‌کنند. اما راستش را بخواهی بیشتر کسانی که لباس می‌آورند برای تعمیر فقیرند، بنده خداها توان خرید لباس نو ندارند. اگر کسی کار خیاطی بیاورد قبول می‌کنم ولی این روزها کسی سفارش لباس نو نمی‌دهد.»
چهل سال است خیاطی می‌کند و از این عمر طولانی کاری بیست سالش را در همین پاساژ گذرانده: «بیست سال توی تولیدی‌ها کار کردم. بیست سال هم اینجا. به این امید از تولیدی زدم بیرون که مغازه خیاطی خودم را باز کنم. چه آرزوها که نداشتم. تازه داشتم چرخ‌ها را ردیف می‌کردم که یکی آمد گفت شلوارم را بدوز، یکی دیگر آمد گفت زیپم خراب شده، چه می‌دانم کاپشنم را درست کن تا اینکه چشم باز کردم و دیدم شده‌ام تعمیرکار. از پادویی شروع کردم تا اینجا که می‌بینی. آلوده تعمیرات شدم خلاصه.»
– چرا آلوده؟ کارتان را دوست ندارید؟
– نه والا. ما که توی تولیدی کار کرده بودیم پول نقد کمتر می‌دیدیم. می‌گفتند آخر سال تسویه می‌کنیم. تازه آن موقع هم چک شش ماهه می‌دادند ما برای همین فرار کردیم. آمدیم کار مستقل راه بیندازیم که این جوری شد.»
آقا رسول کلی خاطره برای تعریف کردن دارد اما یادش نمی‌رود اوضاع روز را هم تحلیل کند: «در کشور ما فاصله طبقاتی خیلی زیاده. یک عده‌ای مدام نو می‌خرند و یک عده هم این جوری.» با اندوه به انبوه لباس‌های مندرسی که دور و برش ریخته اشاره می‌کند: «امروز همین پیش پای شما یک جوانی آمد کاپشنش پاره شده بود. درددل کرد گفت چند ماهه بیکارم. می‌شود یک جوان کاپشن پاره تنش کند؟ برایش دوختم. دوهزار تومان داد، خجالت کشید. گفت می‌دانم ارزش کارت بیشتر از این است اما بیشتر ندارم. روزانه پنج شش نفر همین جوری می‌آیند. این آدم‌ها را می‌فهمم محتاجند. باید دست هم را در این جور مواقع بگیریم. اصلاً چند تا مشتری دارم کارهایشان را همین طوری انجام می‌دهم. می‌دانم طرف زن بی‌سرپرست است، لباس نو نمی‌تواند برای بچه‌هایش بخرد، ندارد، چه کند؟»
دو پسر جوانی که تعمیراتی دارند مغازه‌شان بهم ریخته و پر از لباس است. یکی‌شان با طنز و شوخی حرف می‌زند: «هرکه کارش افت کرده کار و بار ما چند برابر شده. اجرت‌مان البته خیلی پایین است. برای هر تعمیر بیشتر از پنج تومان نمی‌گیریم. آب حوض هم خالی می‌کنیم. باور کن هر جور تعمیری می‌پذیریم.» پسر چند شلوار تکه پاره را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «آخه تو بگو من اینها را چه جوری وصله پینه کنم؟ حداقل نکرده‌اند اول بشورند بعد بیاورند تعمیر.» همکارش با ناراحتی می‌گوید: «نکن، مردم را مسخره نکن! بنده خداها ندارند. خانم نمی‌دانی چقدر بعضی‌هایشان با شرمندگی لباس را می‌آورند اما ما نه نمی‌گوییم. مردم واقعاً وسع‌شان نمی‌رسد وگرنه کار اصلی ما کت و شلوار بود. کت و شلوار اجرتش ۴۰۰هزار تومان است. دیگرهیچ کس سفارش نمی‌دهد. تازه نزدیک عید هم هست اما بازارش نیست که نیست.»
زنی وارد می‌شود و سر اجرت یک شلوار با تعمیرکار چک و چانه می‌زند. پسر کهنه دوز که لحن طنزی هم دارد می‌گوید برود و یک متر کش بخرد: «چون اجرت‌ها پایین است مواد اولیه را می‌گوییم خود مشتری بخرد. این روزها کسی به این راحتی‌ها پول نمی‌دهد. باید حواس جمع باشی. مشتری لاکچری بیاید خودم برایش جنس هم می‌گذارم. این جور موقع‌ها اول به سر و وضع آدم ها نگاه می‌کنم. الان این خانم پول اجرت نمی‌داد این هم دنیای کار ماست. باید ریزه‌کاری‌هایش را بدانی وگرنه کلاهت را باد می‌برد.»
همکارش ادامه می‌دهد: «هیچ وقت مغازه ما این جور پر از جنس نبوده. ماهم که پول زیاد نمی‌گیریم می‌صرفد هم برای ما هم مشتری. لباس‌های ایرانی هم خیلی گران شده، باورت نمی‌شود از جردن هم مشتری داریم. از هر جای تهران و شهرری که فکر کنی لباس می‌آورند.»  نمی‌دانم شما جزو کدام دسته‌اید؛ آنهایی که هنوز لباس نو می‌خرند یا آنهایی که درغوغای گرانی‌ها ترجیح می‌دهند از لباس‌های قدیمی‌شان خوب نگهداری کنند وسبک زندگی‌شان را تغییر دهند و کمتر مصرف‌گرا باشند؟ شاید هم از اینکه نمی‌توانید مثل سابق لباس نو بخرید و بپوشید حسابی عصبانی هستید اما باید بدانید دنیای تعمیر لباس و کهنه دوزی هم دنیای خودش را دارد.

Share