یادداشت/ قاسم خوش سیما؛

“وارش” صغیرانه تلویزیون و کاسب کارانه‌ای با محوریت گیلان، که هیچ کجای آن گیلکی نیست!

گاهی در این بی صاحبی و شاید وجود انحصار در پخش اینگونه کارهای آبدوغ خیاری یکبار مصرف، ندانم کاری ها را فراموش کرده و دلمان را به ” روایت قصه ” خوش می کنیم که متاسفانه این دلخوش کنک نیز وجود ندارد.

قاسم خوش سیما؛

چند وقتی از آغاز پخش سریال ضعیف و سطحی نگر” وارش ” به نویسندگی آقای جابر قاسمعلی و کارگردانی آقای احمد کاوری می گذرد و مانند خیلی مواقع دیگر، صدا و سیمای ملی کشورمان را در معرض اتهاماتی مانند بدسلیقگی و ضعف مفرط در نظارت ها قرار داده و البته این ندانم کاری ها که با صرف هزینه های فراوان از جیب همین مردم ساخته می شود نه اولین و نه آخرین خواهد بود.
اما چند کوچه آنطرفتر، آنچه در ابتدای کار مشخص است گویی نویسنده و کارگردان برای کاسبی و صرفا منفعت مالی این کار را به خورد پخش شبکه سوم سیما داده اند و عده ای بیکار نیز که نه تاریخ مردم گیل و دیلم را می شناسند و نه از گویش، پوشش، تغذیه، موسیقی، آداب و سنن، سورها و سوگ ها و … حتی یک سر سوزن نمی دانند و در حالیکه از بیسوادی مفرط در شناخت لایه های درونی این فرهنگ کهن رنج می برند، تنها با پوشاندن چند تکه لباس نه چندان محلی به چند بازیگر کم توان در اجرای نقش گیل زنان و گیل مردان، خواسته اند سرو ته سریالی را هم آورند تا پولی به جیب بزنند و بروند و البته فرهنگ غنی این سرزمین نیز خاموش نخواهد ماند و عکس العمل مردم را در تحریم تماشای آن شاهد بوده ایم.
در ادامه همانطور که شما مخاطبین گرامی مستحضرید، قائده ساخت کارهای قومیتی از داستانهای ملی هم حساس تراست، زیرا فضای داستانی در سینما و حتی سریال های ملی بزرگتر بوده اما پرداختن به جزئیات امور قومیت ها، حساسیت ها را افزایش داده و نمونه هایی از آن را در قوم بختیاری با سریال ” سرزمین کهن” و امثالهم را شاهد بوده ایم و در این اتفاق نامبارک نیز دو موضوع مهم، بسیار زشت و تکان دهنده رخ می دهد که آنها را برمی شمریم.
۲- اگر این سریال انحصارا ” برای گیل زبانان ” ساخته شده است، به سبب ضعف در پردازش موضوعات و سرتاسر نابلدی موارد نهفته ی آن، علاوه بر آنکه برای گیلکان جذاب نیست بلکه خشم آنان را بر می انگیزد.
۱- چنانچه قرار بود کار برای غیر گیلک ها به نمایش درآید که اوضاع بدتر است، زیرا اطلاعات دروغ و خلاف واقع، آنان را گمراه نموده و صورت نادرستی از سرزمین گیلان را به آنها نشان می دهد که این خیانت نیز باز هم خشم بومی ها را بر خواهد انگیخت.
بنابراین در هر دوصورت فرضیه کاسب کاری و اصطلاحا ” بزن در رویی” در ساخت این اثر به چشم می آید که حتی گروه هدف و مخاطب اصلی آن برای خودش هم معلوم نیست. جایی که سازنده ای خواسته سریالی قومیتی، آن هم با ژانر تاریخی را به نمایش در بیاورد که بی تردید نمی داند فلسفه راندن قایق با دو پارو و یا تک پارو چیست، جایی که صیادان کنار ساحل در حال بیرون آوردن ماهی کپور از آب هستند اما نمی دانند دریا اصولا ماهی کپور ندارد، نمی دانند نحوه صید ماهی مرداب در روز و شب با هم چه تفاوتی دارد و هزار درد بی درمان دیگر که نه خودش سواد حلاجی آنها را داشته و نه خواسته است با استخدام چند مشاور آگاه و تیزبین، احترام به مخاطب که نه، لااقل ارزش کار خودشان را بالاتر ببرند که هیچ کدام این رفتارها مربوط به گیلان و گیلانی نبوده و با آنکه متولد شدن در کشور خارجی جرم نیست اما انگار کارگردان مجموعه که ظاهرا متولد کشورعراق است، سواحل خزر را با پیرامون دجله و فرات اشتباه گرفته است؛ به طوری که سر سفره مردمانش ظروف سفالی مختص اقلیم خشک و بیابانی قرار داده شده اما هیچکدام ریشه ای در صنایع دستی شمال ایران ندارند و اگر در این مناطق هم به وفور وجود دارند دارای ریشه و تاریخ دیگری هستند که می بایست در استفاده از آنها دقت بعمل آید.
موضوع مهم دیگر لهجه ناشایست و زشتی است که گویی دهان بازیگرانش را با ” اربه دوشاب چسبنده ” پر کرده اند. گویش سخیف و من درآوره ای که اصلا و ابدا گیلکی نبوده و بازیگران بسیار ضعیفش که این اداهایشان توهین به نحوه تکلم مردم گیلان است، احساس کرده اند تنها با ورقلمبیده کردن فک و زبانشان گیلک می شوند و شاید به این توانایی نداشته ی خود نیز افتخار کنند. جایی که ” بهنام تشکر” به عنوان یک بازیگر با رگ و ریشه انزلیچی نیز هم وارد همین اهمال کاری شده و با بازی ضعیف خود، نه کمکی به نویسنده و کارگردان کرده و نه خود توانسته است به عنوان یک نیمچه بومی، در این کار که مطابق فرهنگ اوست مانند گذشته بدرخشد.
شغل غالب مردم گیلان حتی در نوار ساحلی خزر، ماهیگیری نیست. ظروف زیر پله تلاربالاخانه شسته نمی شوند، گاو بازی فصل و محل خاصی دارد، در دهه سی، وعده شام گیلکان غذای روغنی نبود، مردم روستا روی حرف ” آدختر” حرف نمی زند و اصولا آدختر حرف نامربوط نمی زد که کسی مقابلش بایستد، به تک تک ستون های خانه فانوس آویزان نمی کردند، در تابستان و حتی زمستانش کسی دستش را بالای چراغ گردسوز گرم نمی کرد و مردم گیلان هیچ گاه در کوزه خرطومی مختص مناطق مرکزی و جنوب ایران آب نمی خوردند و اشتباهات بیشمار دیگری که هیچکدام گیلانی نیستند.
اما همه این موارد چندش آور را به کناری می گذاریم و گاهی در این بی صاحبی و شاید وجود انحصار در پخش اینگونه کارهای آبدوغ خیاری یکبار مصرف، ندانم کاری ها را فراموش کرده و دلمان را به ” روایت قصه ” خوش می کنیم که متاسفانه این دلخوش کنک نیز وجود ندارد. کاراکتری که به خاطر قحطی و گرسنگی از سیستان به گیلان آمده، مرد شماره یک داستان می شود و ساختارهای اجتماعی زیست بوم مردمانش را در یک برش غیر طبیعی از زندگی یعنی هنگام زلزله و زمان برهم خوردگی شرایط عادی، به زیر سوال می برد. داستانی که حول محور سطحی دوست داشتن های خاله زنکی می چرخد و حتی با سرعت گاهی تند و گاهی کند خود از هنر آب و تاب دادن قصه نیز بی بهره است. “تراب” کاراکتر نقش منفی و بومی که مقابل نقش اول یعنی ” یار محمد” سیستانی بازی می کند، با اجرای ضعیفش که در حاشیه نام مرد غریبه قرار می گیرد، نگاه تک بعدی صرف به دوست داشتن های بیوه زنان و بیوه مردان است که حتی از یک روانشناس، مردم شناس و یا جامعه شناس نخواسته اند کمکشان کند که این گونه اتصال ها، آن هم در دهه سی و چهل بیشتر” کار محور” بوده و پیچیدگی مجردها را ندارد و اینکه بخواهیم سرسختی مرد یا مردان قومی را تنها حول محور یک زن بیوه بچرخانیم مطابق فرهنگ این سرزمین نیست. جایی که در دل داستان جذابیت های دیگری مانند سستی امنیت کشور، قدرت نیروهای محلی به سبب ضعف دولت مرکزی، آنارشیسم های محلی و موضعی جامعه، فرهنگ ارباب رعیتی، فلسفه کدخداها و … وجود دارد که نه نویسنده قدرت برجسته کردن آنها را داشته است، نه کارگردان از این هنر برخوردار بوده و نه صدا و سیما حساسیتی در پرداختن به چنین موضوعاتی دارد.
قطعا کاری که قرار بوده صد در صد آن گیلکی باشد نباید شخصیت اولی از مردم بزرگوار سیستان و یا هر هموطن شریف دیگری داشته باشد؛ البته بنده نیز به عنوان یک نویسنده در رمان بلند ” هفت قدم به طرف شب آخر ” عقیده دارم می توان مراتب را در جایی که لطمه به ساختار اجتماعی اقوام نزند شکست؛ به شکلی که این ساختارسازی باید به اندازه ای قوی باشد که افکار عمومی آنرا بتابند و اگر آن را نپذیرند و خلاف مسیر واقعی خود است، پس چرا باید هزینه ای برای ساختن آن از جیب مردم پرداخت گردد. البته لازم به ذکر است به نظر می رسد انتظار برای تماشای ادامه سریال و بهبود اوضاع نیز بیهوده باشد، زیرا گفتنی هایی که نباید گفته میشد را شنیده ایم و مردم مهربان سرزمین مادریمان با خشونت، جنگ، قتل و… نشان داده می شوند که کاملا غیر واقع و مضحک است و آینده نیز هیچگاه قادر به تغییر در خاطرات بد نیست و تنها گرد فراموشی را روی آن می پاشد.
در پایان پرداختن به تمام زوایای این کار نامناسب در این یادداشت کوتاه نمی گنجد و تنها تلنگری برای سیمای ملی این کشور است که بداند هدف از ساختن هر اثر قومیتی – تاریخی علاوه بر افزایش اطلاعات سایر اقوام از گروهی خاص، گردآوردن افراد در مکان مقدس خانواده است تا با تماشای برنامه، کمی از بدافزارهای خانواده گریز نظیر ماهواره، فضای مجازی و … به دور باشند نه آنکه مردم را در مسیر ایجاد واگرایی های اجتماعی، فرهنگی و قومیتی از خانه هایشان برای اعتراض به کف خیابان ها بکشاند.

پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.

Share