در حاشیه یک خبر خوب

داستان جوان‌مردها؛ از کاسب تبریزی تا نویسنده تهرانی

اینکه عشق‌ها در پول و ماشین خلاصه می‌شود، نشان از حال بد جامعه ایران دارد. در کنار نوشتن از تمام زشتی‌های جامعه و نشان دادن حقیقت به مردم باید از این جوان‌مردها هم نوشت چون آنها هم بخشی از این جامعه هستند. بخش مهمی که می‌توانند امید را در ما زنده نگه دارند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا، رضا امیرخانی نویسنده برای رمان جدیدش (رهش) یازدهمین جایزه ادبی جلال آل احمد به مبلغ ۱۰۰ میلیون تومانی را کسب کرد. او این مبلغ را به مؤسسه پژوهشی «دانایار» اهدا کرده است. هدف این موسسه توانمندسازی آموزگاران اهل سنت سیستان و بلوچستان در مقطع ابتدایی است.

مصطفی داننده در عصرایران نوشت: پیرمردی در تبریز قبل از وزن کردن چای، پاکت خالی چای را وزن می‌کند و می‌گوید: « من به شما چای کیلوئی می فروشم نه پاکت پس به ازای وزن پاکت باید چای بدهم!»

این دو خبر، همچون نوری بود که آدمی در غاری تاریک آن را می‌بیند. جامعه امروز ایران نیازمند این نورهاست. چه بخواهیم و چه نخواهیم جامعه ایران به سمتی رفته که پول برای مردم همه چیز شده است. باورش سخت است اما اسکناس‌های سبز و قرمز گاهی برای برخی از پدر و مادر هم عزیزتر است و این یعنی مرگ انسانیت.

چه بخواهیم و چه نخواهیم امروز خیلی‌ها به دنبال سود خود هستند. برخی هر کاری می‌کنند قبل از آن چرتکه انداخته‌اند و تمام جوانب مالی آن را سنجیده‌اند. وقتی می‌گویم هر کاری شامل روابط خانوادگی هم می‌شود.

اینکه عشق‌ها در پول و ماشین خلاصه می‌شود، نشان از حال بد جامعه ایران دارد.

حالا رفتار این دو که یکی جوان است و دست به قلم و کتاب‌هایش حسابی طرفدار دارد و حتی مردم برای خریدن کتاب‌ش صف می‌ایستند و دیگری که پیری است موی سفید و چایی به دست مردم می‌دهد و آبروی برای خود جمع کرده است، آدم را به آینده امیدوار می‌کند.

انسان با خود فکر می‌کند هنوز در این جامعه هستند آدم‌هایی که تنها و تنها به فکر پول نیستند. همه چیز را در سود نمی‌بینند. آنها به فکر جامعه خود و رزق حلال هستند.

هر وقت تلخی می‌بینیم از آن می‌نویسیم. کلا خبرهای تلخ طرفداران بیشتری دارد اما حالا روا نیست از این دو حرکت بزرگ به راحتی بگذریم.

گذشتن از ۱۰۰ میلیون تومان در این دوران کار آسانی نیست. کمتر کسی حاضر است از این پول بگذرد. حتی برای برخی گذشتن از بخشی از آن سخت است چه برسد به همه آن. رضا امیرخانی از این پول گذشت و آن را هزینه آموزش کرد. آیا واقعا نباید از این روح بزرگ نوشت؟

بسیاری حتی از سود پاکت، جعبه و پلاستیک‌هایی که همراه با میوه، شیرینی و چای می‌فروشند نمی‌گذرند اما پیرمرد تبریزی، حاضر نیست کم فروشی کند حتی به اندازه وزن یک پاکت.

این روزها دیدن این افراد حال آدم را خوب می‌کند. درست مثل همان کارگر خوزستانی که به داخل فاضلاب فرو رفت تا  گرفتگی آن را حل کند.

در کنار نوشتن از تمام زشتی‌های جامعه و نشان دادن حقیقت به مردم باید از این جوان‌مردها هم نوشت چون آنها هم بخشی از این جامعه هستند. بخش مهمی که می‌توانند امید را در ما زنده نگه دارند. باید داستان این دو را دهان به دهان نقل کنیم تا همه بدانند هنوز کسانی هستند که می‌توانند در کتاب مدارس از آنها به عنوان قهرمان یاد شود.

Share