مسعود مجاوری

به مناسبت روز خبرنگار؛ خانه کاغذی

روز خبرنگار همیشه برایم بهانه ایست که یاد ایام کنم و ناخنکی به دغدغه های جوانی بزنم. نسل من نسل رویاهای دوست داشتنی بود اگر “اسطوره” را تجلی رویای جمعی بدانیم به بیراه نرفتم اگر بگویم ما در پی سوداهایی بودیم که برای رسیدنشان آموزش درستی ندیدیم. درست مثل حالا ما.

مسعود مجاوری

قدرت فن بیان را از کجا آورده ای / این درازی زبان را از کجا آورده ای / آن یکی میلیاردها از پول ملت خوردو رفت / تو بگو این یک قران را از کجا آورده ای / با وجود سن بالا رفته ای آنتالیا / این همه توش و توان را از کجا آورده ای

قطعه بالا بخشی از شعر از کجا آورده ای “خالو راشد” است که چند صباحیست با سروده هایش حظ می برم و با اندکی تخلیص؛از او مدد جستم، بمناسبت روز هم صنفانم خبرنگاران عزیز.

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان،تا بحال هیچ کس را توصیه به ورود در کار خبرنگاری نکردم تا شاید به سهم خودم از ابتلای یک جوان دیگر به درد جانکاه قلم فرسایی جلوگیری کنم. بین خودمان بماند؛ دیگران اگر نمیدانند من که می دانم اینجا چه خبر است؟

قصدم دادن شعار نیست بلکه شعورم بمن، پس از۱۸سال فعلگی بی مزد دراین حرفه میگوید که قلم فرسایی در ممالک محروسه ایران همآغوش رنج است و همزاد درد!

لابد میگویید خب خودت چرا “ترک عادت”نمی کنی؟به چه زبانی بگویم که از من دیگر گذشت حواستان به جوانترها باشدچند روز پیش، از چهل سالگی گذشتم و درمیانه عمر راه رفته را باز آمدن؛ دستکم کار من نیست.

نمیخواهم کامتان را تلخ کنم اما نسل من نسلی بود که در “میانه” ایستاده بود و اتفاقا به همین دلیل بیشتر از نسل دیروز و امروز مبتلا به “جدال شک و ایمان” بود.

ما در میانه پوست اندازی اجتماعی ایران پس از انقلاب به جوانی رسیدیم یادتان که نرفته؛ بیست سال از اتقلاب گذشته بود که اصلاحات آمدو ما عده ای جوان شوریده سر و خوش باور؛ لبخندهای سید خندان را باور کردیم.غافل ازینکه مملکت داری هزار شعبده دارد که یکی اش “لبخند”است. البته روزگار؛چندتایی از هزارتای دیگرش را نشانمان داد… بگذریم.

از جمع یاران قدیم که دلم برای بسیاریشان تنگ شده؛ حالا خیلیهاشان درایران نیستند. سهل است، چرا که جفای زمانه خیلی شان را به رسانه های آنسوی آبی کشانده، آنانکه کاربلدتر بودندبه رسانه های بین المللی رفتند که دغدغه اولشان مسائل ایران نبود و عده ای هم که درایران ماندند و رنج هجرت نبردند هستند و پنجه در پنجه روزگار، ایام می گذرانند.

روز خبرنگار همیشه برایم بهانه ایست که یاد ایام کنم و ناخنکی به دغدغه های جوانی بزنم. نسل من نسل رویاهای دوست داشتنی بود اگر “اسطوره” را تجلی رویای جمعی بدانیم به بیراه نرفتم اگر بگویم ما در پی سوداهایی بودیم که برای رسیدنشان آموزش درستی ندیدیم. درست مثل حالا ما.

ما برای رسیدن به سودای آزادی و رویای دموکراسی و حقوق شهروندی راهی روزنامه ها شدیم غافل ازینکه روزنامه محصول دموکراسی است نه علتش! دلیل نگرش ما هم آموزشهای ناصحیح مان بود حتی برای حرفه روزنامه نگاری هم آموزش ندیدیم! یادم هست ۱۸سال پیش اولین بار پرسیدم که “لوگو” چیست؟ و یا شیوه بستن خبر به سبک “هرم وارونه” را از لابلای مطبوعات آن دوران وبدون مربی آموختم.اصلا کسی نبود به ما بگوید که نحوه تولید “گزارش خبری” اینطور است و یا… ما فقط یک دنیا “امید” داشتیم و یک بغل شور و شوق! و چه جایی بهتر از اتاق تحریریه و بوی اغواگر کاغذ وجهان بی انتهای رسانه برای تخلیه این همه انرژی.

ورود ما به عرصه مطبوعات بهانه ای شد برای دیدن واقعیات عریان و بی ریخت جامعه.از آن پس بود که فهمیدیم “بیمه”هم لازم داریم “حقوق” هم می خواهیم و ….

آنروزها بود که تازه اول بار فهمیدم اگر “رابطه” نداشته باشی قلم خوب و سواد بیشتر برای کار در محیط فرهنگی روزنامه به کارت نمی آید و وای به روزی که بیکار شوی تا دیگر “به روز” محسوب نشوی و بهانه ای باشی برای “حذف”.

بماند اینکه مانند شعر خالو راشد؛ همه جا هم باید بابت درازی زبانت جواب پس بدهی. آنروزها که تازه پا به تحریریه گذاشتیم کسی بما نگفت که قلم اعتیادآورتر از هرویین است مبتلایش که شدی دیگر مبتلایی…

از امروزیها و دلایلشان بیخبرم اما نسل من از روزنامه نگاری، “رویایی ناتمام” ساخت.

ما برای خودمان ازاین حرفه “خانه کاغذی” ساختیم خانه ای که به مامنزلت داد اما معیشت نه.

امیدوارم نسل جدید روزنامه نگاران ایرانی؛ رویای خودشان را بسازند…

غروب دلگیر روز خبرنگار برایم حس غروب دلگیر جمعه را داشت وبهانه ای بود برای درد دل باشما

به قول عارف قزوینی:

“گریه را به مستی بهانه کردم / شکوه ها ز دست زمانه کردم…

پاینده باشید.

پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.

Share