جدیدترین اظهارات محمدرضا باهنر

رؤسای قوای گذشته ما یواش‌یواش با کلیت نظام مشکل پیدا می‌کنند

دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین گفت: مشکل ما خودمان هستیم. خود فعالان سیاسی مانع تشکیل حزب هستند. فعالان سیاسی علاقه‌مندند منافع حزبی را داشته باشند؛ اما حاضر نیستند هزینه‌هایش را بپذیرند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از شرق؛ محمدرضا باهنر، دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین و رئیس جبهه پیروان خط امام و رهبری است که نزدیک به ١٧، ١٨ حزب اصولگرا عضو آن هستند. او یکی از معدود اصولگرایانی است که منتقد وضعیت فعلی انتخابات است و به‌شدت از رفتن به سمت انتخابات حزبی دفاع می‌کند. خودش می‌گوید مزایای تحزب را می‌خواهند، اما معایبش را نه. اصولگرایان در این سال‌ها با مشکل دیگری نیز روبه‌رو بوده‌اند. اگر فقدان نظام حزبی بلیه‌ای است که هر دو جناح اصولگرا و اصلاح‌طلب گرفتار آن هستند و در بزنگاه‌های سیاسی چوب آن را می‌خورند، اما اصلاح‌طلبان این شانس را دارند که به مدد چهره‌های کاریزماتیک، در بزنگاه‌ها گلیم خود را از آب بیرون بکشند؛ اگرچه همه متفق‌‌القول‌اند که هزینه‌کردن از کاریزما تا اندازه و زمانی جواب می‌دهد. با محمدرضا باهنر درباره بحرانی که این‌روزها جریان اصولگرا در انتخابات، به‌ویژه انتخابات ریاست‌جمهوری با آن روبه‌رو است و به‌اصطلاح دچار فرایند فرسایشی چهره‌سوزی شده است، گفت‌وگو کرده‌ایم؛ چهره‌هایی که به میدان می‌آیند، اما به دلایل مختلف رأی نمی‌آورند.

شما بارها پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری از این سخن می‌گفتید که اصولگراها نباید با چهره‌هایی که قبلا امتحان خود را پس داده‌‌اند، بیایند و روی چهره جدید رأی‌آور تأکید داشتید. آمدن آقای قالیباف نشان داد این اتفاق رخ نداد، اما اتفاقی که برای اصولگرایان در پایان هر انتخابات پیش می‌آید، این است که آنها به‌جای دستاورد، دچار فرصت‌سوزی و چهره‌سوزی می‌شوند؛ یعنی به نظر می‌رسد آقایان جلیلی، رضایی، قالیباف و رئیسی بدل به چهره‌های سوخته‌ای شده‌‌اند که امکان استفاده مجدد از آنها دیگر نیست. آیا دچار یک دایره بسته نشده‌اند که یا چهره جدید رأی‌آور ندارند یا اگر دارند، در فرایند انتخابات آنها را از دست می‌دهند؟ پیش‌بینی شما از آینده اصولگرایی در عرصه انتخابات ریاست‌جمهوری چیست؟
چون ساختارهای سیاسی ما ساختارهای قوی و قدرتمندی نیست، اتفاقات سریع و ضربتی می‌افتد؛ یعنی شما اگر سه رئیس‌جمهوری اخیر را در نظر بگیرید، متوجه می‌شوید فرایند انتخاب‌شدن آنها متفاوت از زمان قبلشان بوده است. مثلا زمان اولین انتخابات، مشخص بود بنی‌صدر رئیس‌جمهوری می‌شود. بعد هم مقام معظم رهبری و بعد هم آقای هاشمی‌رفسنجانی بودند. در همه این انتخابات‌ها، تقریبا در زمان انتخابات مشخص بود آنها رئیس‌جمهوری می‌شوند و وضعیت مشخص بود. برخی هم که نامزد می‌شدند و آمدند رقیب آقا یا آقای هاشمی می‌شدند، خودشان در زمان تبلیغات یا مناظره‌ها می‌گفتند خود ما به آقا یا آقای هاشمی رأی می‌دهیم. از سال٧۶ ماجرا تغییر کرد و به صورت یکباره، یک نفر رئیس‌جمهوری شد. بارها و بارها من این خاطره را گفته‌ام؛ وقتی آقای خاتمی انتخاب شد، من با اینکه رئیس ستاد آقای ناطق بودم، رفتم خدمت ایشان که تبریک بگویم. گفتم خب افراد شما چه‌کسانی هستند؟ می‌دانید که آدم خوش‌برخوردی هم هستند، غش‌غش خندیدند و گفتند مگر من فکر می‌کردم رئیس‌جمهوری شوم، تازه باید افرادم را بچینم. آقای احمدی‌نژاد که رئیس‌جمهوری شد، در برخی شهرستان‌ها می‌رفت حتی یک ستاد درست‌‌وحسابی هم نمی‌توانست بگیرد و یک‌دفعه یک موجی برایش شکل گرفت. آقای روحانی هم ابر و باد و مه خورشید و فلک جمع شدند تا رئیس‌جمهوری شد که آقای هاشمی این اواخر که از او عصبانی شده بود، گفته بود اگر حمایت‌های ما نبود ایشان رأی نمی‌آورد.

البته تکذیب شد.
نمی‌دانم؛ ولی سال ٩٢ اگر آقای هاشمی نامزد نمی‌شد، اگر صلاحیت آقای هاشمی تأیید می‌شد، اگر دوستان ما کنار می‌آمدند روی یک نفر و اگر آقای عارف وادار به کناره‌گیری نمی‌شد، آقای روحانی شاید رئیس‌جمهوری نمی‌شد. شاید مثال خوبی نباشد؛ ولی من گفتم بازهم می‌گویم که وضعیت ما این‌طور شده است که قدیم‌ها می‌گفتند وقتی می‌خواستند یک شاه انتخاب کنند، شاهین یا بازی را رها می‌کردند، روی سر هرکسی می‌نشست، می‌شد رئیس. الان داستان ما نیز این‌طور شده است. کلیت نظام تا سه ماه مانده به انتخابات ریاست‌جمهوری نمی‌داند چه‌کسی رئیس‌جمهوری می‌شود. یک بار ممکن است یک چهره گمنامی بیاید. این از اشکالات ساختاری است و بازمی‌گردد به نبود احزاب. اگر ما سه حزب قدرتمند چارچوب‌دار موضع‌دار داشته باشیم، معلوم است بالاخره اینها سه نامزد معرفی می‌کنند و یکی از اینها رئیس‌جمهوری می‌شود. الان مثلا اصلاح‌طلب‌ها فکر می‌کنید برای دور آینده نامزدشان مشخص شده است؟

اصلاح‌طلب‌ها مشکلی دارند که اصولگراها ندارند و آن اینکه نامزدهایشان رد صلاحیت می‌شوند.

نامزدهای ما نمی‌شوند؟ اگر نمی‌شدند که هر دوره ٢٠٠ نامزد داشتیم.

شما بحث آقای هاشمی را مطرح کردید. آقای طلایی هم بعد از انتخابات صحبتی کرده بودند که ما بعد از این انتخابات نداریم، بلکه انتصابات آقای خاتمی را داریم. یک «تَکرار می‌کنم» کافی است که آنها انتخابات را برنده شوند. حداقل اصلاح‌طلبان یک چهره کاریزما دارند که در موعد انتخابات به دادشان برسد؛ اما اصولگرایان الان دچار فقدان چهره کاریزما هستند و همین هم کارشان را در شرایط تحزب‌نداشتن سخت می‌کند؛ چون در وضعیتی که ما به‌جای احزاب با جبهه‌ای از جریان‌های سیاسی روبه‌رو هستیم، چهره‌های کاریزما راهگشا هستند.
البته من فکر می‌کنم دوره چهره‌های کاریزماتیک هم کم‌کم تمام می‌شود.

خب جریان اصولگرا در نبود تحزب و چهره کاریزماتیک، هیچ فکر و برنامه‌ای برای انتخابات ندارد؟
نمی‌شود از الان واقعا برنامه‌ریزی کرد که چهار سال آینده چه کسی قرار است نامزد شود. درباره این ماجرا هم قطعا اصولگراها فکرهایی می‌کنند؛ اما در کل به نظرم دوره کاریزماتیک شخصیت‌های حقیقی تمام شده است. باید دست به دست هم بدهیم و حزب راه بیندازیم.

شما چند سال است که این را مطرح می‌کنید؛ اما واکنش مثبتی به این حرف شما در جریان اصولگرایی نمی‌بینیم.
بله؛ مشکل ما خودمان هستیم. خود فعالان سیاسی مانع تشکیل حزب هستند. فعالان سیاسی علاقه‌مندند منافع حزبی را داشته باشند؛ اما حاضر نیستند هزینه‌هایش را بپذیرند. در آمریکا دو حزب است. ٢٠ نفر از این حزب و ٢٠ نفر از آن حزب می‌خواهند نامزد شوند. اشکالی هم ندارد. وارد رقابت‌های تشکیلاتی می‌شوند؛ اما آخرکار دو نفر می‌مانند. همین دفعه آخر، خانم کلینتون و آقای ساندرز در حزب دموکرات باقی مانده بودند. آقای ساندرز که عقب افتاد، به قول ما یک هفته‌ای بغ کرده بود و صدایش درنمی‌آمد؛ اما در نهایت مجبور شد بیانیه بدهد و از خانم کلینتون حمایت کرد. روابط حزبی شوخی ندارد؛ اما ما تا به وضعیت حزبی نرسیم، شما منتظر همین چهره‌ها باشید. با این وضعیتی هم که صداوسیما در مناظره‌ها پیش می‌‌برد، از یک نظر خوب است که هزینه‌های تبلیغات انتخاباتی را کم می‌کند و مردم مناظره‌ها را دنبال می‌کنند؛ اما من نگرانم اگر مدیریت نشود، یکی، دو دوره دیگر یک‌سری آدم شومن بیایند رئیس‌جمهوری شوند.

شما نگران نباشید، شورای نگهبان نمی‌گذارد.
نه؛ یعنی هرکسی در مناظره بهتر بتواند لوله کند و بپیچاند و پشت پا بزند به دیگری، او برنده می‌شود. اصلا بحث برنامه، مانیفست و… نیست. درحالی‌که درست نیست. اگر احزاب باشند. احزاب دقت می‌کنند و پشتوانه آن نامزد یک تفکر بزرگ حزبی است.

خب در همین شرایطی که داریم، باید چه کنیم؟ اصلاح‌طلبان بالاخره به مدد چهره کاریزماتیک گلیم خود را از آب بیرون می‌کشند. اصولگراها چه خواهند کرد؟
پاسخم این است که فعلا نمی‌دانیم، مبهم است.

من می‌خواهم از اینجا گریزی بزنم دوباره به بحث آقای احمدی‌نژاد و مقایسه‌ای با آقای خاتمی بکنم. به نظر می‌رسد استراتژی کلی اصولگرایان در ارتباط با آقای احمدی‌نژاد نادیده‌گرفتن او بوده است. در ماجراهای اخیر، روزنامه جمهوری اسلامی نیز در یادداشتی به این اشاره کرده بود که اگر یک فرد عادی یکی از این صحبت‌های احمدی‌نژاد را می‌کرد، قطعا با او برخورد می‌شد و به زندان می‌رفت. می‌خواهم این نکته را استفاده کنم که مثلا آقای خاتمی الان با محدودیت‌های زیادی روبه‌روست؛ درحالی‌که حتی یکی از این رفتارهای احمدی‌نژاد هم از او سر نزده است. گویا برخورد با احمدی‌نژاد به نحوی به خود اصولگراها هم بازمی‌گردد.

من در کل این انتقاد را از طرف شما وارد می‌دانم. من نمی‌دانم مشکل کجاست؛ شاید ما مشکل ساختاری داریم. متأسفانه ببینید، ما در قانون اساسی‌مان داریم که فرد دو دوره بیشتر نمی‌تواند رئیس‌جمهوری باشد. بنی‌صدر که به دو دوره نرسید و شهید رجایی هم که شهید شد و بعد از آن آقای هاشمی، خاتمی و احمدی‌نژاد و روحانی دو‌دوره‌ای شدند. در‌هر‌صورت، در پایان دوره‌شان تصور می‌کنند که مأموریتشان تمام‌شده نیست. یک واژه‌ای باب شده بود بین سیاسیون که همه اینها دنبال یک مدودف می‌گردند. همان کاری که آقای پوتین کرد. آقای مهاجرانی که زمانی اصلاح قانون اساسی را مطرح می‌کرد و می‌گفت حیف است آقای رفسنجانی کنار برود و خوب است که قانون اساسی را ما اصلاح کنیم که ایشان باز هم بتواند رئیس‌جمهوری شود که نشد. آقای خاتمی هم لوایح دوقلو را ارائه کردند که اختیاراتشان را افزایش دهد. آقای احمدی‌نژاد هم که رسمی و روشن علاقه‌مند بود به ادامه حضورش و با نامزدی‌اش هم این را نشان داد. متأسفانه این دلایل و دلایل دیگر نشان می‌دهد رؤسای قوای گذشته ما یواش‌یواش با کلیت نظام مشکل پیدا می‌کنند. مسئله چیست؟ نظام با آنها مشکل پیدا می‌کند یا آنها با نظام مشکل پیدا می‌کنند؟ این از اشکالات اساسی‌ای است که باید روی آن کار و پژوهش شود که ما مشکل ساختاری داریم یا حاشیه تحمل‌مان کم است؟ اختلافاتی هم که بین جناح‌ها رخ می‌دهد، وارد وادی حق و باطل می‌شود؛ در‌حالی‌که حتما ضرورت دارد یک‌سری گفت‌وگوهای دوستانه بین جناح‌های سیاسی طرح شود.

بین جامعه روحانیت و مجمع روحانیون هم طرح شد. البته مجمع روحانیون استقبال کرد ولی جامعه روحانیت کلا از اساس چنین ایده‌ای را تکذیب کرد.
آقای مصباحی‌مقدم گویا گفته بود مذاکره شده یا چنین چیزی. در هر صورت، من در همین ماه‌های اخیر چندبار این مسئله را تکرار کرده‌ام. من از طرف کسی مأمور نیستم ولی فکر می‌کنم این مذاکرات حتما باید آغاز شود، البته ما هنوز هم آن خط قرمز فتنه را داریم.

برگردیم به همان سؤال اول که چرا مثلا رئیس دولت اصلاحات تا این اندازه محدود می‌شود؛ اما احمدی‌نژاد نه.
من عرضم این است که ما باید درباره کسی که در گذشته رئیس مجلس و رئیس‌جمهور بوده، محتاطانه‌تر برخورد کنیم. زمانی قوه قضائیه دنبال برخی مقامات فرستاده بود که شما ١٠ یا ۵٠ میلیون تومان پول را که باید در فلان ردیف خرج کنید، در فلان ردیف خرج کرده‌اید. این تخلف بود؛ اما چیزی نیست که بشود یک رئیس‌جمهوری سابق را به دادگاه و محاکمه کشاند. حداقل فضای کشور ما این‌طور است. شاید در کشورهای دیگر رئیس‌جمهوری گذشته که هیچ، رئیس‌جمهوری فعلی را هم به دادگاه می‌کشانند، یک علت دیگر هم این بود که چون آقای احمدی‌نژاد مستقیم خود را با قوه قضائیه درگیر کرده است، شاید صلاح نمی‌بینند با او مستقیم درگیر شوند، شاید اگر مثلا با دولت درگیر می‌شد، قوه قضائیه برای اینکه قضیه را به دادگاه بکشاند، راحت‌تر بود؛ درحالی‌که الان افکار عمومی تصورش این است که یک طرف قضیه خود قوه قضائیه است.

پس ایشان بسیار هوشمندانه جلو می‌رود.
بله؛ این حرف درستی است. حواس‌جمع است. قوه قضائیه این احتیاط را باید بکند، چون الان افکار عمومی فکر می‌کند شاکی و متشاکی قاطی شده‌اند.

پیش‌بینی شما چیست؟ این ماجرا تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟
من قدیم‌ها هم این بحث را درباره احمدی‌نژاد داشتم که او کامپیوتری است که ما خیلی نرم‌افزارش را نمی‌شناسیم.

این را البته آقای حدادعادل هم گفته‌اند.
می‌ترسیم به کیبوردش نزدیک شویم، شاید اصلا چیز دیگری شود. در مسیر خودش سعی می‌کند کار را هوشمندانه جلو ببرد؛ اما دارای آخر و عاقبت خیری نیست. ان‌شاءالله خدا آخر و عاقبت همه را به خیر کند.

Share